واثق

/vAseq/

مترادف واثق: پایدار، ثابت، محکم، مطمئن، معتمد

متضاد واثق: نامطمئن

برابر پارسی: برجا، استوار، استوان، پایدار

معنی انگلیسی:
firm, sure, absolute, known

فرهنگ اسم ها

اسم: واثق (پسر) (عربی) (تلفظ: vāseq) (فارسی: واثق) (انگلیسی: vasegh)
معنی: استوار، قطعی، ( در قدیم ) دارای اطمینان، مطمئن، دارای حسن ظن و اعتماد کننده، ( اَعلام ) لقب ابوجعفر هارون، خلیفه ی عباسی [، قمری] که به بیماری استسقا در گذشت
برچسب ها: اسم، اسم با و، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

واثق. [ ث ِ ] ( ع ص ) اعتماددارنده. ( تاج العروس ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مطمئن : به همّت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. ( کلیله و دمنه ). چون مزاج این باشد به چه تأویل خردمند بدان واثق تواند بود. ( کلیله و دمنه ).
گر خاص قرب حق نشوم واثقم بدانک
رخت امان به خلد مزین درآورم.
خاقانی.
واثق تو بدانکه چون برانگیزی
در حمله تست عروةالوثقی.
( ؟ ).
همی آمد تا از لمغان بگذشت واثق بحول و قوت خویش و مستظهر به کثرت سواد و غلبه حشم و اجناد.( ترجمه تاریخ یمینی ص 35 ). سوم نوبت به عادت سابق واثق و ایمن باشد و چون قصاب او را بگیرد و محکم ببندد بهیچگونه هراس و خوف بدو راه نیابد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 180 ). چون ابوالحارث این احوال بشنید به آن واثق شد و بر آن اعتمادکرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 185 ). پادشاه را بر خیانت کسی واقف مگردان مگر آنکه بر صحت آن قول بکلی واثق باشی. ( گلستان ).
فرستی مگر رحمتی بر پیم
که بر کرده خویش واثق نیم.
سعدی ( بوستان چ یوسفی ، ص 181 ).
امید به لطف عمیم بزرگانی که این کتاب را در مطالعه آورند واثق دارد. ( جامع التواریخ رشیدی ).
به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه
کشش چو نبود از آنسو چه سود کوشیدن.
حافظ.
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی.
حافظ.
|| استوار. ( تاج العروس ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) ( ابوالفتوح رازی ) ( ناظم الاطباء ). محکم :
ای بکرده اعتماد واثقی
بر دم و بر چاپلوسی فاسقی.
مولوی.

واثق. [ ث ِ ] ( اِخ ) از شعرای عثمانی و نام اواحمد است. وی به جهت حسن خط به استنساخ کتب اشتغال داشت و در پایان عمر دچار جنون شد و به سال 1103 هَ. ق. در بیمارستان درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

واثق. [ ث ِ ] ( اِخ ) نام یکی از شعرای اصفهان. از اوست :
ای آنکه ترا زیاده از جان دارم
در عشق تو نی سر و نه سامان دارم
تا دل دارم درد تو دارم در دل
تا جان دارم غم تو در جان دارم.
( از تذکره صبح گلشن ص 576 ).

واثق. [ ث ِ ] ( اِخ ) از شاعران و خطاطان عثمانی و نام او ابراهیم است و به سال 1168 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - واثق اول . ابراهیم ابن المستمسک بن الحاکم بامرالله از خلفای عباسی مصر معروف به الواثق الاول و کنیه او ابواسحق بود. در ۶ ذی القعده سال ۷۴٠ ه.ق . بجای برادرش مستکفی بالله سلیمان خلافت یافت ظاهرا پیش از او دو ماه منصب خلافت بی متصدی بوده است . وی پس از پنج سال خلافت در ۷۴۹ ه.ق . از خلافت خلع شد . ۲ - واثق دوم . عمر بن ابراهیم مکنی به ابوحفص از خلفای عباسی بسال ۷۸۵ ه.ق . بجای المتوکل علی الله بخلافت رسید و تا ۷۸۸ ه.ق . خلافت داشت .
اطمینان کننده، اعتماددارنده، محکم واستوار
( اسم ) اطمینان کننده مطمئن معتمد : (( همی آمد تا از لمغان بگذشت واثق بحول و قوت خویش و مستظهر بکثرت سواد و غلب. حشم و اجناد. ) ) یا واثق بودن . اطمینان داشتن : (( همه حال برائت ذمت من ظاهر گردد . ) )
مکهن لال قوم کایتهه یکی از شاعران هند و ساکن قصبه ملانوان از نواحی لکهنو بود .

فرهنگ معین

(ثِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - اطمینان دارنده . ۲ - استوار، محکم .

فرهنگ عمید

۱. اطمینان کننده، اعتماددارنده.
۲. محکم، استوار.

جدول کلمات

اطمینان کننده, اعتماد دارنده, محکم, استوا

پیشنهاد کاربران

بپرس