هوا

/havA/

مترادف هوا: آتمسفر، اقلیم، جو، شهوت، هوس، هوی، میل، ولع، دم، آسمان، فضا

معنی انگلیسی:
air, atmosphere, weather, tune, hope, intention, desire, [mus.] air, [fig.] hope, wind

لغت نامه دهخدا

هوا. [ هََ ] ( ع اِ ) هواء. جسم لطیف و روان که گرداگرد زمین را فراگرفته وجانداران و گیاهان از آن تنفس می کنند. ( حاشیه برهان چ معین ). ترکیبی از نیتروژن ( ازت ) و اکسیژن و به نسبت کمی از گازهای دیگر که گرد زمین را احاطه کرده است. جَوّ میان زمین و آسمان. ( ناظم الاطباء ). || به مناسبت اعتقاد قدما به قرار گرفتن سیال غیرمرئی ( هوا ) فوق خاک معنی بالا و فوق و بر بودن از آن برآید و مرادف آسمان به کار رود و شواهد ذیل از این معنی با التفات به معنی اصلی حکایت دارد :
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامه خانه به رنگ فاخته گون شد.
رودکی.
چنان که مرغ هوا پرّ و بال برهنجد
تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج.
ابوشکور.
دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا یابی
به حاصل مرغ وار او را به آتش گردنا یابی.
کسائی.
تا دیو چه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب به گلگونه بیالودش رخسار.
شریف مجلدی.
ز روی هوا ابر شد ناپدید
به ایران کسی برف و باران ندید.
فردوسی.
شد از سم اسبان زمین سنگ رنگ
ز نیزه هوا شد چو پشت پلنگ.
فردوسی.
ز لشکر چوگرد اندرآمد به گرد
زمین شد سیاه و هوا لاجورد.
فردوسی.
تو گفتی ز خون دشت دریا شده ست
ز خنجر هوا چون ثریا شده ست.
فردوسی.
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپرّی سوی هوا؟
لبیبی.
با سبزه زمین به رنگ بوقلمون شد
وز میغ هوا به صورت پشت پلنگ.
منوچهری.
بر هوا رفتی چون مریم بی معجز
یا چو قارون به زمین وین نبود جایز.
منوچهری.
مدبری که سنگ منجنیق را
بدارد اندر این هوا دهای او.
منوچهری.
چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت
هوا چون مغ آتش پرستی گرفت.
عنصری.
هوا بینی همه ارواح بی تن
زمین بینی همه اجسام بی جان.
ناصرخسرو.
تو را خدای زبهر بقا پدید آورد
تو را ز خاک و هواو نبات و حیوان را.
ناصرخسرو.
ای چون هوا لطیف ! ز رنج هوای تو
شبها دو دست خویش همی بر هوا کنم.
مسعودسعد.
هرکه اندر هوای تو نبود
بر تن او هوا حصار شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آرزو، میل وهوس، نفس، اهواجمع
( اسم ) هواگازی است بی رنگ و بی بو که مخلوطی است از اکسیژن و ازت و مقدار کمی عناصر گازی شکل دیگر که اطراف کر. زمن را احاطه کرده است . ترکیب هوا رابطورکلی باتوجه بمقدار درصد عناصر آن میتوانیم بشرح زیر نشان دهیم : ۱ - ازت ۲ ۷۸ - اکسیژن ۳ ۲۱ - هیدرژن ۴ ٠٠٠۱ - گازکربینک ٠٠٠۳ ( سه ده هزارم ) ۵ - آرگون ۹ ( ٠٠۹ هزارم ) ۶ - نئون ٠٠٠٠۱ ( یک صدهزارم ) ۷ - هلیوم ۵ ( ٠٠٠٠٠۵ میلیونیم ) ۸ - کریپتون ٠٠٠٠٠۱ ( یک میلیونیم ) ۹ - گزنون ٠٠٠٠٠٠٠۹ ( نه صد میلیونیم ) علاوه بر عناصر فوق مقداری هم بخار آب و گاز آمونیامک درترکیب هواموجوداست . هو برای زیستن کلی. موجودات زند. گیاهی و جانوری لازم است فقط برخی باکتریهای غیر هوازی میتوانند دوراز هوا بزندگی ادامه دهند ولی این باکتریهای هم از تخمیر سایر مواد آلی و استفاده ه از اکسیژن آنها حیات خود راحفظ میکنند. ضخامت هوا در نقاط مختلف. زمین متغیراست وبطور کلی آنرا بین ۶٠ تا ۱٠٠ کیلومترگفته اند. فشارهوا درکناردریا معادل با ۱ /٠۳۸ کیلوگرم برسانتی متر مربع است و برابر است بافشارستون جیوه ای بارتفاع ۷۶ سانتی متر وقطریک سانتی متر. وزن یک لیتر هوا معادل ۱ /۳ گرم است هوا بمنزل. یک مخزن حرارتی اس تکه هنگام تابش خورشید گرم میشود و در مقدار گرمای محیط زمین دخالت دارد . توضیح قدما هوا را یکی از عناصر اربعه میدانستند ( هوا باد آب آتش خاک ) : بعد از آتش فضا و جو هوا که زوی تا بمرکز است ملا. ( حدیقه ) ۲ - فضا : به هوادرنگرکه لشکر برف چون کند اندر و همی پرواز. ( امیرابوالحسن علی بن الیاس الاغاچی البخاری لباب الالباب ) چگونه بازکنم بال درهوای وصال که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق . ( حافظ ) ۳- وضع ( سیاسی اجتماعی خانوادگی وغیره ) : فلان کس هوای کار دستش نبود. ۴- مجموع. شرایط . یا به هوائ رفتن . به آسمان رفتن بلند شدن : فریاد او بهوا رفت . یا هوائ پس است .ئ شرایط مساعد موجود نیست : چون فلانی دید هواپس است در رفت . یا هوای کسی ( چیزی ) را نگهداشتن . مواظب او ( آن ) بودن تا صدمه نبیند. یا هوای آزاد ۱.-هوای گشاده و نامحصور. ۲- محلی غیر مسقف ونامحصور. یا هوای خفتان پوش . هوای ابری . یاهوای سنجابی . هوای ابری . یا یک بام و دو هوائ . زنی شبانگاه بربام بربالین داماد و دختر شد و گفت هواسرد است کمی مهربانتر خفتن بسلامت نزدیکتر باشد سپس به دیگر سوی بام بر سر بستر پسر و عروس رفت و گفت هوا گرم است اندکی دوری تندرستی را سزاوارتر است عروس که هردو گفته شنیده داشت گفت : قربان میرم خدارا یک بام دو هوا را - این سربام گرما آن سربام سرما. یا یک ( یه ) هوا. قدری : یک هوا تماشاش کن .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . هوی ] (اِ. ) میل نفس ، آرزو.
(هَ ) [ ع . هواء ] (اِ. ) ۱ - گازی است بی رنگ و بو و بی طعم و نامریی که تمام کرة زمین را فرا گرفته است . ۲ - جو، فضا. ، ~ی گرگ و میش آغاز روشن شدن هوا در صبح .
( ~. ) (اِ. ) (عا. ) اوضاع ، احوال ، شرایط . ، ~ پس بودن کنایه از: نامناسب و معمولاً خطرناک بودن اوضاع .

فرهنگ عمید

۱. (شیمی ) گازی بی رنگ و بی بو و بی طعم، مرکب از یک پنجم اکسیژن و چهارپنجم ازت به علاوۀ بخار آب، گازکربنیک، و مقدار کمی از بعضی گازهای دیگر که جو کرۀ زمین را فرا گرفته اما دیده نمی شود و فقط هنگام وزش باد وجود آن احساس می شود.
۲. وضع جوّی.
۳. [مجاز] آسمان.
۴. [عامیانه، مجاز] اندازه، مقدار: لباسش یک هوا گشاد بود.
۵. [عامیانه، مجاز] بالا.
۱. میل نفس، هوس.
۲. [مجاز] قصد، نیت.
۳. [مجاز] آرزو.
۴. [قدیمی، مجاز] محبت.

فرهنگستان زبان و ادب

[علوم جَوّ] ← وضع هوا

گویش مازنی

/hevaa/ باد و غرور – خودپسندی - هوا

واژه نامه بختیاریکا

آسمان صاف؛ روز آفتابی

دانشنامه عمومی

هوا یا وای[ ۱] [ ۲] یا نوده ( به عربی: هواء ) به مجموعه گازهای محیط پیرامون ما گفته میشود.
هوایی که ما تنفس میکنیم مخلوطی از گازهایی از جمله نیتروژن ( ۷۸٪ ) ، اکسیژن ( ۲۱٪ ) ، آرگون ( ۰٫۹٪ ) و کربن دی اکسید ( ۰٫۰۳٪ ) است. به حرکت هوا نسیم یا باد گفته میشود. وجود هوا برای زیست جانداران هوازی ( از حیوانات تا گیاهان و میکروبها ) ضروری است.
هوا عبارت از آثار و شرایط و عوارض طبیعی در یک جو ( هوا کره یا اتمسفر ) معین و در یک دوره زمانی ثابت است. این اصطلاح معمولاً در مورد فعالیت شرایط و اوضاع عوارض طبیعی در یک دوره کوتاه مدت ( چند ساعت یا چند روز ) به کار می رود. برای بیان شرایط بلندمدت، اصطلاحاتی مانند آب و هوا و اقلیم به کار می رود.
عکس هواعکس هواعکس هواعکس هواعکس هواعکس هوا

هوا (فیلم ۲۰۰۳). هوا ( به هندی: Hawa ) فیلمی محصول سال ۲۰۰۳ و به کارگردانی گودو دانوآ است. در این فیلم بازیگرانی همچون تابو، شهباز خان، ماکش تیواری و هانیسکا موتوانی ایفای نقش کرده اند.
عکس هوا (فیلم ۲۰۰۳)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

مخلوطی بی رنگ و بو از گازهای تشکیل دهندۀ جَوّ کرۀ زمین، حاوی گاز اکسیژن، حیاتی ترین عنصر شناخته شده برای موجودات زندۀ هوازی. اگر از بخار آب و ذرات معلق در هوا صرف نظر کنیم، ترکیب هوا عمدتاً نیتروژن (ازت) و اکسیژن و به مقدار جزئی نُه گاز دیگر (آرگون، انیدرید کربنیک، نئون، هلیوم، متان، کریپتون، هیدروژن، زنون و اوزون) است. مقدار ازت۷۸.۰۸ درصد حجم و۷۵.۵۴ درصد وزن، و میزان اکسیژن ۲۰.۹۵درصد حجم و۲۳.۱۴ درصد وزن هوا را تشکیل می دهد. از لحاظ مقدار، حجم و وزن، آرگون سومین (۹۳ درصد حجم،۱.۳۷ وزن) و زنون کمترین حجم (۰.۰۰۰۰۰۸) را دارند. در محاسبات مهندسی معمولاً هوا را فقط ترکیبی از ازت و اکسیژن (به ترتیب با۷۶.۸ درصد وزن،۷۹.۱ درصد حجم و۲۳.۲ درصد وزن،۲۰.۹ درصد حجم) محسوب می کنند. قدما هوا را یکی از چهار عنصر (عناصر اربعه) می دانستند که همۀ موجودات اعم از زنده و بیجان از ترکیب آن ها به وجود می آیند. سه عنصر اصلی دیگر را خاک، آب و آتش می دانستند.

مترادف ها

air (اسم)
هوا، باد، جریان هوا، فضا، نسیم، استنشاق، هر چیز شبیه هوا، نفس، شهیق، سیما، اوازه، اواز، اهنگ، نما

weather (اسم)
هوا، اب و هوا، تغییر فصل

welkin (اسم)
هوا، طاق، فلک، آسمان، گنبد نیلگون، دارای بنیه محکم و قوی

فارسی به عربی

طقس , هواء

پیشنهاد کاربران

نمیدونم این افکار فاشیستی رو کنار میذاریم هوا یک کلمه عربی هست ذاتا زبانی که صحبت میکنی نصفش عربیه. تعصب رو افکار کهنه رو بذاریم کنار تا بلکه رشد کنیم
مُخالفان هوا؛ مُدّعیان با هوا هستند.
air, atmosphere, weather, tune
هوا: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای سنسکریت وایو vāyo می باشد.
واژه هوا
معادل ابجد 12
تعداد حروف 3
تلفظ havā
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: هوی havā، جمع: اَهْواء]
مختصات ( عا. )
آواشناسی havA
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی هوشیار
کردی جنوبی: وا wā
کردی مرکزی و شمالی: با bā
واژه هوا کاملا پارسی است ریشه ی پهلوی و اوستایی دارد در عربی می شود هواء این واژه پارسی متاسفانه در عربی رفت این واژه یعنی صد درصد پارسی است.
منابع ها. فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
هوا یه واژه کوردیه
هـ =پیشوند
وا=باد
هژماردن=ژماردن=شماردن
هستیره=ستیر=ستاره
هتا=تا=تا
هوا=وا=باد
wāzišt ān kē - š andar abr rawišn dārēd, u - š tom ud tār ī andarwāyīg zanēd ud stabrīh ī andarwāy bārīk, sabuk čihrīg kardan ud tagarg widāxtan ud āb ī abr dārēd, *paymānīg ān *tāftan sreškōmand ud garmōg kardan andar xwēš - kārīh. ( Anklesaria, 1964, p. 41 )
...
[مشاهده متن کامل]

وازشت آن [آتش] است که در ابر حرکت دارد، و تیرگی و تاری هوا را نابود کند و خویشکاری او باریک، سبک کردن ( = رقیق کردن ) ذاتی ستبری هوا و گداختن تگرگ و به اندازه گرم کردن و تافتن و قطره دار کردن آبی است که ابر دارد. ( راشدمحصل، 1385، ص 50 - 51 )
-
čiyōn gyān ka tan be ǰumbēnēd, tan pad ham - zōrīh frāz - raftār bawēd, ān mēnōg ī wād [ī] andar - čihrīg, wād ī andar - wāyīg frāz ǰumbēnīd, hamāg zamīg ē ( w ) - kardagīhā wād frāz *wāyīd. ( Anklesaria, 1964, p. 20 - 21 )
چون جان که تن را بجنباند، و تن به هم زوری ( = به نیروی ) آن فرازرفتار بود ( = حرکت کند ) ، آن مینوی �باد اندرچهری�، �باد اندروایی� را فراز جنبانید و باد همه زمین را یکسره فراز وزید. ( راشدمحصل، 1385، ص 42 )
-
fradom baxšīhist ō se [kardag] ī ast: čahār - pāy ī zamīg - rawišn ud māhīg ī āb - šnāzišn, murw ī andarwāy - wāzišn. pas ō panǰ ēwēnagān ī ast: čahār - pāy ī gird - sumb ud dō - gānag - sumb, panǰ - čang ud murw ud māhīg, kē - šān māništ andar panǰ gyāg, xwānīhēd: ābīg, unīg, *wāyendag, frāx - raftār čarag - arzānīg. ābīg: māhīg ud *pah ud stōr ud gōspand ud dad ud sag ud murw ī andar āb bawēd, unīg: *samōr ud mušk ud abārīg hamāg sūrāg - mānišnān [ud] rawišnān. ud wāyendag: hāmōyēn murwān. frāx - raftārān: dad ī nē dast - āmāg. čarag - arzānīgān: har čē pad ramag ud čarag dārīhēd. ( Anklesaria, 1964, p. 34 )
نخست به سه کرده ( = فصل ) بخش شد که است: چهارپای بر زمین رونده و ماهی در آب شناکننده و مرغ در هوا پروازکننده. پس به پنج آیینه ( = نوع ) که است: چهارپای گِردسُم و دوگانه سُم، پنج چنگ و مرغ و ماهی که مانشت ( = مسکن ) ایشان در پنج جای است، آبی، زیرزمینی، پرنده، فراخ رفتار ( = وحشی ) و چراارزانی ( = اهلی ) خوانده شود. آبی: ماهی، چهارپا و ستور و گوسپند و دد و سگ و مرغ که در آب باشد. زیرزمینی: سمور و موش و همه سوراخ زیان و سوراخ روندگان دیگر. پرنده: همه مرغان. فراخ رفتاران: دد که دست آموز نیست، چراارزانیان: هر چه در رمه و چراگاه نگهداری شود. ( راشدمحصل، 1385، ص 47 - 48 )
u - m ō ham passāxtan, abāz dādan hugartar dwāzdah dāmān ī - m pad bun be dād. fradom ka - m asmān winārd astūn, anabar - dāštār, kē - š az ēč kust nē hēnd gētīgān be - dāštārīh, ud dudīgar ka - m zamīg winārd mayānag [ī] asmān ka ō kadār - iz - ē nēmag nē nazdīktar būd, homānāgīh ī zardag ī xāyag mayān [ī] xāyag ud sidīgar ka - m xwaršēd brēhēnīd. čahārom ka - m māh brēhēnīd. panǰom ka - m andar urwarān was gōnag rang ud *pēsišn be dād. šašom ka - m andar urwar ātaxš pad *asōzišnīh be dād. haftom ka - m hōšag ō zamīg be burd ud pad hangām ī *frāz - waxšišnīh barōmand bawēnd ō xwarišn ī mardōmān ud gōspandān rasēnd… nohom ka - m andar mādagān zahag be *winārd, abar nihuftan ī be - widard; u - m ǰud - ǰud andar ān ārōyišn paydāgēnīd, ast, xōn, mōy ud blagm ud pay ud *srū. dahom ka - m tanōmand murwān pad - parr andarwāy wāyēnīd. yāzdahom ka - m āb *pāy - rawīh homānāgīh ī frāz - raftār dād. dwāzdahom [ka - m abr frāz dād kē] ul - abar - burdār ī āb ī wārānēnīdār ī wārān. ( Anklesaria, 1964, p. 139 - 140 )
برای من به هم ساختن [و] باز آفریدن آسان تر از دوازده آفرینشی است که در آغاز آفریدم. نخست، آسمان را بیاراستم، بدون ستون، بدون نگهدار، که از هیچ سوی آن را نگاهبان مادی نیست؛ و دوم که زمین را میان آسمان بیاراستم که به هیچ نیمه نزدیک تر نبود، مانند زردۀ تخم مرغ در میان تخم مرغ و سوم که خورشید را آفریدم؛ چهارم که ماه را آفریدم؛ پنجم که در گیاهان انواع رنگ و زیور بیافریدم؛ ششم که در گیاه آتش را به ناسوزایی آفریدم؛ هفتم که خوشه را در زمین بردم که در هنگام روییدن برومند ( = دارای محصول ) باشند و به خوردن مردمان و گوسپندان رسند . . . نهم که در [زهدان] مادگان بچه را نهادم برای نهفتن گذشتگان ( = پر کردن جای مردگان ) و جدا جدا در آن ( = بچه ) رویش پدید آوردم؛ استخوان، خون، موی و بلغم و پی و ناخن. دهم که مرغان تندار پردار را در هوا به پرواز در آوردم؛ یازدهم که آب را پای رفتن مانند روند[گان] آفریدم؛ دوازدهم که ابر را آفریدم که بالا برنده آب باراننده باران است. ( راشدمحصل، 1385، ص 94 )

هوا وازه عربی است در پارسی بدان باد/واد/وای میگویند
هوا یک واژه ی پارسی است لیک از آن جایی که بیشتر نویسندگان عرب در روزگار گذشته ایرانی بوده اند، ناخودآگاه واژگان پارسی را در نوشتار عربی خود بکارمی زدند مانند پورسینا و ابوریحان و زکریای رازی و. . . که بسیاری از واژگان پارسی را در نوشتارهای عربی خود می آوردند. سپس در گذر زمان گروهی به نادرست گمان برده اند که این واژگان عربی است.
...
[مشاهده متن کامل]

هوا پارسی است.

در کوردی وای معنای به تندی رفتن و فرار کردن می دهد .
جو و هوا عربی هستند و پارسی ان دو پناد و وای است بخار اب را بپارسی : وشم - نژم - مُژ - دم و هلم گویند و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگویند و مه را مه ومیغ و آمیغ و دمه و دمان گویند و دم و دما نیز پیوند دارد -
...
[مشاهده متن کامل]

ز وشم دهانش جهان تیره گون
دو چشمش بسان یکی چشمه خون
فردوسی
جو= پناد
هوا= وای
بخار= وشم/نژم/هلم/مژ/دم
عنصر= گوهر
ضد=اخشیج
جزیره=اداک/اراگ ( نام راق نیز از همین امده )
خلیج=خور =خلیده دریا
وزن=سنجه

هوا به معنای انگار کردن هم است مثلا وقتی می گوییم
به هوای اینکه لباس های بند رخت را باد برده سراسیمه به کوچه رفت و نگاهی انداخت
مازندرانی: وا
پهلوی: وای
اوستایی: وایو
هوا از فارسی و از اوستایی برگرفته شده و پس از آن به زبان های دیگر مانتد عربی و شاید هم دیگر زبان ها راه یافته است و از ترکیب هوا ، کلماتی مانند هواپیما ساخته شده است
این واژه کاملا فارسی است
و ربطی به ترکی و عربی ندارد. و از ریشه ای کاملا فارسی و ایرانی به سایر زبان ها مانند عربی و لهجه ی ترکی ( آغوزی ) راه یافته، دوستان هم در بالا موبه مو اشاره کردند.
هوا
برگرفته از فرشته هوا و باد آرین های باستان ( وایو )
هندی ها هنوز خود واژه ( وایو ) را بکار می برند زیرا این فرشته در هندوستان جایگاه بالایی داشته است.
هوا یک کلمه از زبان های ایرانی است . که به بقیه زبان ها راه پیدا کرده.
در زبان اوستایی وایتی
در زبان های پیش از هندواروپایی هوا
در زبان سانسکریت وایو
در زبان پهلوی باستان هوا
در زبان کردی هوا
در زبان فارسی هوا
از زبان های ایرانی وارد زبان ترکی و زبان عربی شده است .
لطفا تعصب به خرج ندید همه زبان ها از هم تاثیر می پذیرند. مثل خیلی از کلمات زیبایی که از زبان عربی و ترکی و یا سایر زبان وارد زبان فارسی شده است .
به طور مثال کلمه کباب از زبان اکدی که هم خانواده با زبان عربی است وارد بقیه زبان های خاورمیانه شده یا کلمه خانم و آقا که از زبان ترکی وارد زبانهای ایرانی شده
What do do what not do do
هوا:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " هوا" می نویسد : ( ( هوا در پهلوی در ریخت وای wāy و اندر وای andarwāy بکار می رفته است. "وای" برآمده از وایوی اوستایی است که نام ایزد باد ، یکی از ایزدان نیرومند زرتشتی است. چنان می نماید که "وای "در پارسی چونان واژه ی نفرین بر جا مانده باشد آنگاه که نمونه را گفته می شود:" وای بر تو ! "می تواند بود که کاربردی باشد بازمانده از باور شناسی زرتشتی که در آن، بدین گونه ایزد" وای " یا "باد" را به ستیزه و ناسا زی با بداندیش و بدخواه فرامی خوانده اند. واژه ی دیگر " اندر وای" با همین ریخت و نیز در ریخت "در وا" ، در پارسی ، در معنی آویخته و نگون سار به کار برده می شود. هوا می تواند بود که ریختی از " وایو " و " وای " در اوستایی و پهلوی باشد. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( زفرّش جهان شد چو باغ بهار ؛
هوا پر ز ابر و زمین پرنگار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 226. )
به نظر می رسد واژه " هوا " که در پهلوی در ریخت " وای " بکار می رفته است با واژه انگلیسی weather به معنی آب و هوا و واژه وایو اوستایی با واژه هندی वायु ( vaayu ) قابل سنجش باشد.


هوا انگیز: بر انگیزنده ی آرزوها
‹‹ای هوا های تو هوا انگیز
وی خدایان تو خدای آزار››
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۶٠. )
پاسخ چیستان هم با آب میاد هم با هوس
باد

این واژه از " وای " می آید که با weather همخانواده است و در گذر زمان " هوا" شده است و به عربی هم رفته است و همه آن را عربی می انگارند ، چون : شایسته زبان عربی نیست که از فارسی واژه بگیرد، برای اینکه زبانی کامل است و زبان خدا هم است 😡
پیش از اسلام به هوا " وای" می گفتند که " ی" از آخر واژه افتاد مانند "خدای" که "خدا" شد.
این واژه " وا" و سپس "هوا"شده است و عربی نیست .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس