شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پُرالخوخ و تو چون خفته کمانی.
رودکی.
یک لخت خون بچه تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد، هم گونه عقیق.
رودکی.
امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی.
بر گونه ٔسیاهی چشم است غژم اوهم برمثال مردمک چشم از او تکس.
بهرامی سرخسی.
گلیمی که خواهد ربودنْش بادز گردن بیفکن هم از بامداد.
بوشکور.
این ناحیتی است هم از طبرستان. ( حدود العالم ).تن شهریاران گرامی بود
هم از کوشش و جنگ نامی بود.
فردوسی.
همه موبدان پیش تختش رده هم اسپهدان پیش او صف زده.
فردوسی.
دلم گشت از آن کار چون نوبهارهم از رستم و هم ز اسفندیار.
فردوسی.
فرامرز وی را هم اندرزمان بیاورد نزدیک شاه جهان.
فردوسی.
به دست جنگجویان تیغ رخشان همی خندید هم بر جان ایشان.
فخرالدین اسعد.
گفتی که خلق نیست چو من نیز در جهان هم شاطر و ظریفم و هم شاعر و دبیر.
ناصرخسرو.
یار تو باید که بخرّد تو راهم تو خودی خیره خریدار خویش.
ناصرخسرو.
هم قلتبان به چشم من آن مردی کو دل نهد به زیور و تیمارش.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...