[ویکی فقه] مبحث هستی شناسی و خداشناسی عرفانی ابن عربی را می توان یکی از مهم ترین دست آوردهای پژوهش های نظری - عقلی و کشفی - شهودی وی به شمار آورد که دامنه تأثیر آن در دوران های پس از وی بسیار گسترده شده است ، بدان سان که همه اندیشمندان فلسفی - عرفانی دوران های بعدی کم و بیش و به گونه ای از سرچشمه اندیشه های وی در این زمینه نوشیده اند.
ابن عربی مبحث هستی شناسی خود را از این موضوع آغاز می کند که هستی و نیستی (وجود و عدم ) دو امر زائد بر «موجود و معدوم » نیستند، بلکه خودِ «موجود و معدوم » اند، اما و هم چنین می پندارد که «هستی و نیستی » دو صفت راجع به «موجود و معدوم » اند و آن دو را مانند خانه ای می پندارد که موجود و معدوم داخل آن می شوند.از این جاست که گفته می شود: این چیز، پس از آن که نبوده است ، داخل در هستی شده است ، در حالی که مراد از این گفته نزد محققان ، این است که این چیز در عین خود، یعنی در پدیداری عینی مشخص خود، هست شده است .بنا بر این وجود و عدم عبارتند از «اثبات عین چیز یا نفی آن ».آن گاه چون عین چیز ثابت یا منتفی شود، اتصاف به وجود و عدم هر دو با هم بر آن رواست ، آن هم به نسبت و اضافه ، چنان که مثلاً زید موجود در عین خود، در بازار موجود است و در خانه معدوم .پس اگر وجود و عدم از اوصافی می بودند که به موجود باز می گشتند، مانند سیاهی و سپیدی ، وصف شی ء به هر دو آن ها باهم ، ناممکن می بود، بلکه اگر معدوم می بود، موجود نمی بود، چنان که اگر سیاه می بود، سپید نمی بود و حال آن که وصف آن به وجود و عدم با هم در یک زمان درست آمده است .این همان وجود و عدم اضافی است ، با ثبوت عین .پس اگر درست است که وجود به تنهایی و بدون اضافه ، صفتی قائم به موصوفی محسوس یا قائم به موصوفی معقول نیست ، ثابت می شود که مطلقاً از گونه اضافات و نسبت هاست ، مانند خاور و باختر، راست و چپ ، پیش و پس .از سوی دیگر، اگر گفته شود که چگونه درست می آید که چیزی در عین ِ خود معدوم ، در جهانی یا به نسبتی ، به وجود متصف شود و همان چیز در عین ِ خود موجود و به نسبتی معدوم ؟ می گوییم : آری هر چیزی در وجود دارای ۴ مرتبه است (جز خداوند که در وجودِ مضاف ۳ مرتبه دارد) : مرتبه نخست ، هستی ِ چیز در عین ِ آن است که با توجه به علم خدا بر هر چیزِ محدث مرتبه دوم است ؛ مرتبه دوم ، وجود آن چیز در آگاهی (علم ) است که با توجه به علم خدا به ما، مرتبه نخستین است ؛ مرتبه سوم ، هستی آن چیز در الفاظ و واژه هاست ؛ مرتبه چهارم ، وجود آن چیز در نوشته است . آن گاه ابن عربی در توضیح این طبقه بندی چهارگانه اشیاء می گوید: مثلاً نام زید را بر زبان می آوریم و معنای آن را تعقل می کنیم یا آن را بر کاغذ می نویسیم و معنایش را تعقل می کنیم .یا این که خود زید در واقعیت بیرونی ِ (عین ِ) خود ظاهر می شود و ما معنای او را در نفس های خود تعقل می کنیم یا او را تخیل می کنیم ، در حالی که خودش حاضر نیست و ما باز هم معنایش را تعقل می کنیم ، این همان وجود در آگاهی است (یعنی وجود ذهنی یا ظلی ) و البته همه این مراتب دارای معنای یگانه ای است و با اختلاف آن ها، معنای دیگری بر زید افزوده نمی شود.بنا بر این هیچ چیزی ، چه قدیم چه محدث ، یافت نمی شود، مگر آن که در یکی از این مراتب چهارگانه ، یا در همه آن ها، جای داشته باشد.اکنون چون چنین است ، می توانیم بگوییم که انسان هم قدیم است هم محدث ، هم موجود است هم معدوم ، اما این که می گوییم قدیم است ، از این روست که در علم ِ قدیم ِ خدا، ازلاً موجود متصوَّر بوده است و این آگاهی یکی از آن مراتب نامبرده شده هستی است ، اما این که می گوییم انسان محدث است ، از این روست که شکل و عین وی نبوده است و سپس هست شده است .پس نتیجه این می شود که مثلاً زیدِ موجود در علم (خدا) و موجود در گفتار و معدوم در عین ازلاً، اتصافش به وجود و عدم ازلاً، تصور می شود و از این رو درست است که بگوییم وجود صفتی برای موجود نیست . ابن عربی درباره این نکته که وجود صفتی برای موجود نیست ، به این مسأله می پردازد که آگاهی (علم ) به چه چیز تعلق می گیرد، آیا به موجود یا به معدوم ؟ و می گوید که ما نمی توانیم این نکته را بدانیم ، مگر آن که نخست بدانیم که آگاهی یا علم چیست و معدوم ها بر چند گونه اند.
معدوم
آگاهی یا علم عبارت است از حقیقتی در نَفْس که به حقیقت ِ معدوم و موجود، آن گونه که در خود هست یا خواهد بود، تعلق می گیرد.
← اقسام
اکنون تعریف ابن عربی از آگاهی (علم ) چنین است : اگر گفته شود آگاهی چیست ؟ بگو: درک ِ چیزِ مدرَک بدان گونه که در خود هست ، اگر درک آن ممتنع نباشد، اما آن چه درکش ممتنع است ، آگاهی به آن ، «نه درک آن » (لادرکه ) است .
طبقه بندی اشیاء
...
ابن عربی مبحث هستی شناسی خود را از این موضوع آغاز می کند که هستی و نیستی (وجود و عدم ) دو امر زائد بر «موجود و معدوم » نیستند، بلکه خودِ «موجود و معدوم » اند، اما و هم چنین می پندارد که «هستی و نیستی » دو صفت راجع به «موجود و معدوم » اند و آن دو را مانند خانه ای می پندارد که موجود و معدوم داخل آن می شوند.از این جاست که گفته می شود: این چیز، پس از آن که نبوده است ، داخل در هستی شده است ، در حالی که مراد از این گفته نزد محققان ، این است که این چیز در عین خود، یعنی در پدیداری عینی مشخص خود، هست شده است .بنا بر این وجود و عدم عبارتند از «اثبات عین چیز یا نفی آن ».آن گاه چون عین چیز ثابت یا منتفی شود، اتصاف به وجود و عدم هر دو با هم بر آن رواست ، آن هم به نسبت و اضافه ، چنان که مثلاً زید موجود در عین خود، در بازار موجود است و در خانه معدوم .پس اگر وجود و عدم از اوصافی می بودند که به موجود باز می گشتند، مانند سیاهی و سپیدی ، وصف شی ء به هر دو آن ها باهم ، ناممکن می بود، بلکه اگر معدوم می بود، موجود نمی بود، چنان که اگر سیاه می بود، سپید نمی بود و حال آن که وصف آن به وجود و عدم با هم در یک زمان درست آمده است .این همان وجود و عدم اضافی است ، با ثبوت عین .پس اگر درست است که وجود به تنهایی و بدون اضافه ، صفتی قائم به موصوفی محسوس یا قائم به موصوفی معقول نیست ، ثابت می شود که مطلقاً از گونه اضافات و نسبت هاست ، مانند خاور و باختر، راست و چپ ، پیش و پس .از سوی دیگر، اگر گفته شود که چگونه درست می آید که چیزی در عین ِ خود معدوم ، در جهانی یا به نسبتی ، به وجود متصف شود و همان چیز در عین ِ خود موجود و به نسبتی معدوم ؟ می گوییم : آری هر چیزی در وجود دارای ۴ مرتبه است (جز خداوند که در وجودِ مضاف ۳ مرتبه دارد) : مرتبه نخست ، هستی ِ چیز در عین ِ آن است که با توجه به علم خدا بر هر چیزِ محدث مرتبه دوم است ؛ مرتبه دوم ، وجود آن چیز در آگاهی (علم ) است که با توجه به علم خدا به ما، مرتبه نخستین است ؛ مرتبه سوم ، هستی آن چیز در الفاظ و واژه هاست ؛ مرتبه چهارم ، وجود آن چیز در نوشته است . آن گاه ابن عربی در توضیح این طبقه بندی چهارگانه اشیاء می گوید: مثلاً نام زید را بر زبان می آوریم و معنای آن را تعقل می کنیم یا آن را بر کاغذ می نویسیم و معنایش را تعقل می کنیم .یا این که خود زید در واقعیت بیرونی ِ (عین ِ) خود ظاهر می شود و ما معنای او را در نفس های خود تعقل می کنیم یا او را تخیل می کنیم ، در حالی که خودش حاضر نیست و ما باز هم معنایش را تعقل می کنیم ، این همان وجود در آگاهی است (یعنی وجود ذهنی یا ظلی ) و البته همه این مراتب دارای معنای یگانه ای است و با اختلاف آن ها، معنای دیگری بر زید افزوده نمی شود.بنا بر این هیچ چیزی ، چه قدیم چه محدث ، یافت نمی شود، مگر آن که در یکی از این مراتب چهارگانه ، یا در همه آن ها، جای داشته باشد.اکنون چون چنین است ، می توانیم بگوییم که انسان هم قدیم است هم محدث ، هم موجود است هم معدوم ، اما این که می گوییم قدیم است ، از این روست که در علم ِ قدیم ِ خدا، ازلاً موجود متصوَّر بوده است و این آگاهی یکی از آن مراتب نامبرده شده هستی است ، اما این که می گوییم انسان محدث است ، از این روست که شکل و عین وی نبوده است و سپس هست شده است .پس نتیجه این می شود که مثلاً زیدِ موجود در علم (خدا) و موجود در گفتار و معدوم در عین ازلاً، اتصافش به وجود و عدم ازلاً، تصور می شود و از این رو درست است که بگوییم وجود صفتی برای موجود نیست . ابن عربی درباره این نکته که وجود صفتی برای موجود نیست ، به این مسأله می پردازد که آگاهی (علم ) به چه چیز تعلق می گیرد، آیا به موجود یا به معدوم ؟ و می گوید که ما نمی توانیم این نکته را بدانیم ، مگر آن که نخست بدانیم که آگاهی یا علم چیست و معدوم ها بر چند گونه اند.
معدوم
آگاهی یا علم عبارت است از حقیقتی در نَفْس که به حقیقت ِ معدوم و موجود، آن گونه که در خود هست یا خواهد بود، تعلق می گیرد.
← اقسام
اکنون تعریف ابن عربی از آگاهی (علم ) چنین است : اگر گفته شود آگاهی چیست ؟ بگو: درک ِ چیزِ مدرَک بدان گونه که در خود هست ، اگر درک آن ممتنع نباشد، اما آن چه درکش ممتنع است ، آگاهی به آن ، «نه درک آن » (لادرکه ) است .
طبقه بندی اشیاء
...
wikifeqh: هستی_شناسی_عرفانی_ابن_عربی