از بزرگی و از نواخت چه ماند
که نکرد این ملک دراین ایام.
فرخی.
از حسودان حسد و ازملک شرق نواخت از ملک یاری و از خواجه دهر است امان.
فرخی.
زایر ز بس نواخت کز او یابد و صلت گوید مگر چو من نرسید اندر این دیار؟
فرخی.
پندارد این نواخت هم او یافته ست و بس.فرخی.
هر دو مهتر بدین نواخت شادمانه شدند. ( تاریخ بیهقی ص 347 ). اگر رعایت و نواخت و نیکوداشت خویش را از ما دور کند حال ما بر چه جمله گردد؟ ( تاریخ بیهقی ص 125 ). هم بر آن جمله که وی دیده است و کرده است بداشته آید و نواخت و زیادتها باشد. ( تاریخ بیهقی ص 34 ). و ایشان را از جهت من تهنیت کنی به خلعتهای نیکو و نواختها و عملهای بزرگوار. ( تاریخ سیستان ). هرگاه که ملک هنرهای من بدید بر نواخت من حریص تر از آن باشد که من بر خدمت او. ( کلیله و دمنه ). و انواع نواخت و تشریف و تمکین زیاده از حد در حق ملک معظم. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 50 ). به تشریف و نواخت و انواع اکرام مخصوص شد. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 41 ). و لشکرخلف را با تشریف و نواخت به خدمت او بازفرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 196 ). ماکان بدو پیوست ، حرمتی تمام داشت و به تشریف و نواخت بازگردانید که به ساری رود. ( تاریخ طبرستان ). سوم آنکه به هیچ مدح و نواخت فریفته نگردد که هرکه به نواخت فریفته گردد حقیرهمت بود. ( تذکرة الاولیاء ). و امرا را با نواخت و نوازش بازگردانید. ( رشیدی ). و آن کودک را به قرب و نواخت مخصوص گردانید. ( جهانگشای جوینی ). مستوجب نواخت را به بذل اسباب فراغ و مؤونت جمعیت مهیا دارد. ( مجالس سعدی ). || نواختن. نوازندگی کردن. نواگری کردن. تغنی. نوازندگی. ترنم : به جائی رساند آن نواگر نواخت
که دانا بدو عیب و علت شناخت.
نظامی.
|| ( اِ ) آهنگ. سرود. آهنگ آواز و یا ساز. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود. || موافق. مطابق. برابر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به یکنواخت شود. || لایق ( ؟ ). ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || کوشش. جهد( ؟ ). ( ناظم الاطباء ). || قسمی موسیقی : و هر قومی را نوعی هست از موسیقی... چون ترنم کودکان را و نوحه زنان را و سرود مردان را و ویله دیلمان را و دستبند عراقیان را و نواخت و حدی جمالان را. ( مجمل الحکمة ).بیشتر بخوانید ...