نهاد

/nahAd/

مترادف نهاد: اداره، بنیاد، سازمان، موسسه، اساس، پایه، آفرینش، خلقت، فطرت، طینت، جبلت، جوهره، خمیره، باطن، درون، ذات، ضمیر، سرشت، طبع، طبیعت، عریکه، غریزه، مزاج، سجیه، سیرت، منش، رسم، سنت، وضع، هیئت، ترتیب، قرار، قرارداد، مواضعه، ادا، پرداخت، تادیه، گزارش

معنی انگلیسی:
position, structure, constitution, nature, habit, heart, self, bent, character, device, estate, habitude, institute, institution, makeup or make-up, mold, organ, soul, fiber, fibre, id, like, composition, naturally

اسم ها'>

فرهنگ اسم ها

اسم: نهاد (پسر) (فارسی) (تلفظ: na (e) hād) (فارسی: نهاد) (انگلیسی: nahad)
معنی: سرشت، طبیعت، ضمیر، دل، بنیاد، آئین، مقام، جایگاه، اساس، ( در قدیم ) روش، طریقه، آداب، قاعده، ضمیر دل، مقام و جایگاه
برچسب ها: اسم، اسم با ن، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

نهاد. [ ن ِ / ن َ ] ( مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم و اسم مصدر و ریشه فعل نهادن است. رجوع به نهادن شود. || گذاشت. گذاشتن. مقابل برداشتن. رجوع به نهادن شود : وچون بر سفره نشینند خاموش نباشند و ابتدا به نام خدا کنند و چیزی نکنند از نهاد و برداشت که اصحاب را از آن کراهتی باشد. ( کشف المحجوب ). || ادا. پرداخت. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نهادن شود : زنهار ای پسر که در نهاد زکوة و حج دل شک نداری. ( قابوسنامه ) ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) سرشت. خلقت. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).خلقت. ( غیاث اللغات ). طینت. ( برهان قاطع ). آفرینش. ( فرهنگ فارسی معین ). طویت. جبلت. گوهر. فطرت. خلقت. خمیره. ذات. خوی. طبع. طبیعت. ( یادداشت مؤلف ). مزاج. ( ناظم الاطباء ). بنیه. ترکیب. ( السامی ) :
چو مردم ندارد نهاد پلنگ
نگردد زمانه بر او تار و تنگ.
فردوسی.
به خواری و زاری به ساری فتاد
ز اندیشه کژ و از بدنهاد.
فردوسی.
همه رای تو برتری جستن است
نهاد تو همرنگ اهریمن است.
فردوسی.
که دگرگون شدند و دیگر سان
به نهادو به خوی و گونه و رنگ.
فرخی.
هم بزرگی به علوم و هم بزرگی به ادب
هم بزرگی به نهاد و هم بزرگی به پدر.
فرخی.
خدای ما نهاد ما چنین کرد
که زان را نیست چیزی خوشتر از مرد.
فخرالدین اسعد.
ستوده سیرت و پاکیزه طبعت
گزیده فعلت و نیکو نهادت.
مسعودسعد.
ای ترا فر فریدون و نهاد جمشید
وی ترا سیرت کیخسرو و رای هوشنگ.
مسعودسعد.
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است.
خیام.
سرشت و نهاد وی از خلق و خلق
ز انصاف صرف است و از عدل ناب.
سوزنی.
زر نهاد تو چون پاک شد به بوته خاک
نه طوق و تاج شود چون ز بوته گشت جدا.
خاقانی.
بیرون همه صفا و درون تیره
گوئی نهاد آینه سان دارند.
خاقانی.
مردمی از نهاد کس مطلب
خرمی از مزاج دهر مجوی.
خاقانی.
ای جمع کرده مبدع کن در نهاد تو
هم سیرت ملایک و هم صورت ملوک.
ظهیر.
امیرناصرالدین از سر کرم و مکرمت که در نهاد پاک او مجبول بود بدان راضی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). از آنجاکه از... کرم نهاد آن پادشاه بود این دعوت را اجابت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 18 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سرشت، طینت، بنیاد، پی، باطن، درون، خلقت
۱ - ( مصدر اسم ) نهادن ۲ - استقرار : (( نهاد شهر بر لب دریا بود . ) ) ( هدایه المتعلمین . چا. دکتر متینی ۳ ) ۱۴۸ - ادا پرداخت : (( وز نهارای پسر که در نهاد زکوه زکات ) و حج دل شک نداری. ) ) ۴ - ( اسم ) سرشت طینت آفرینش : (( محنت همه در نهاد آب و گل ماست ) ) . ( کشف الاسرار ۵ ) ۵٠۹ : ۲ - وضع هیات : (( جنبش گرد - که گرد خود بود از نهادی به نهادی بود . ) ) ( دانشنامه . طبیعی . ۶ ) ۷ - بنیاد اساس . ۷ - رسم روش عادت قرار : (( و کار و ساز پادشاهی و نهاد و رفتار ایشان ... همه را بدین نامه اندر بیابند . ) ) ( مقدم. شاهنام. ابو منصوری . هزار. فردوسی ۸ ) ۱۳۷ - باطن درون : صاحبدلی بشنید ( فرمان پادشاه را ) و فریاد و خروش از نهادش بر آمد . ) ) ( گلستان . چا. فروغی . بخ . ص ۹ ) ۴۳ - سنت : (( گذشت و بود پیش از شما سنن نهاد های روزگار ) ) ( کشف الاسرار ۵ ) ۵٠۹ : ۲ - وضع هیات : (( جنبش گرد - که گرد خود بود - از نهادی به نهادی بود نه از جای ( جایی ) به جایی ... ) ) ۶ - بنیاد اساس . ۷ - رسم روش عادت قرار : (( و کار و ساز پادشاهی و نهاد و رفتار ایشان ... همه را بدین نامه اندر بیابند . ) ) ۸ - باطن درون صاحبدلی بنشیند ( فرمان پادشاه را ) ۹ - سنت : ( گذشت و بود پیش از شما سنن نهاد های روز گار. ۱٠ - قرار داد مواضعه : (( اگر وی را امروز بر این نهاد یله کنیم آنچه خواسته آمده است از غلام و پیل و اسب و اشتر و سلاح فرستاده آید آنگاه فرستد که عهدی باشد که قصد خراسان کرده نیاید . ) ) یا از نهاد گرداندن ( گردانیدن ) . تغییر ماهیت دادن .
جمع ناهد است

فرهنگ معین

(نِ یا نَ ) (اِ. ) ۱ - طبیعت ، سرشت ، ذات . ۲ - نژاد، نسب . ۳ - رسم ، روش .

فرهنگ عمید

۱. = نهادن
۲. سرشت، طبیعت: خدای عرش جهان را چنین نهاد «نهاد» / که گاه مردم شادان و گه بُوَد ناشاد (رودکی: ۴۹۵ ).
۳. ضمیر، دل.
۴. سازمان، مؤسسه.
۵. بنیان، اساس.
۶. (ادبی ) = مسندٌالیه
۷. [قدیمی] روش، طرز، راه ورسم.
۸. [قدیمی] مراسم، آیین، آداب.
۹. [قدیمی] مقام، پایگاه.
۱۰. [قدیمی] قرار، مواضعه.
۱۱. [قدیمی] بافت.
۱۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] ادا کردن، پرداختن.

فرهنگستان زبان و ادب

{subject} [موسیقی] لحن یا جزئی لحنی که بر مبنای آن یک اثر، به ویژه اثر چندصدایی، یا بخش مهمی از آن ساخته می شود
[زبان شناسی] ← فاعل دستوری

واژه نامه بختیاریکا

( نهاد(ارگان) ) دار
نُها
آزاد فارسی'>

دانشنامه آزاد فارسی

نهاد (دستور زبان). نَهاد (دستور زبان)
کلمه یا گروهی از کلمات که همراه با گزاره، ساختمان جمله را تشکیل می دهد و گزاره دربارۀ آن است. نهاد در جمله های ربطی (اسمیه) مسندالیه و در جمله های غیرربطی (فعلیه) فاعل و در جمله های مجهول نایب فاعل (مفعول) است. مثلِ «دانش جویان» در جملاتِ «دانش جویان آگاه هستند»، «دانش جویان به کلاس آمدند»، «دانش جویان پذیرفته شدند». شناسه ها را در فعلْ، نهادِ اجباری و پیوسته می نامند؛ زیرا برخلافِ نهادِ آغاز جمله، که به نهاد اختیاری جدا معروف است، نمی توان آن ها را از جمله حذف کرد و پیوسته به بن فعل متصل می شوند، مثلِ «یم» در جملۀ «امروز سر وقت به کارخانه نرفتیم».

نهاد (روان شناسی). نَهاد (روان شناسی)(id)
در روان شناسی فرویدی، انبوهی از اجزای انگیزشی و غریزی ذهن انسان. فعالیت نهاد عمدتاً متأثر از برانگیخته شدن نیازهای خاص است. نهاد جزء ناخودآگاه روان انسان است و به نظر فروید در تعارض من (خود) و فرا من (فراخود) قرار دارد.

مترادف ها

accord (اسم)
اصلاح کردن، توافق، پیمان، سازش، موافقت، مصالحه، اشتی دادن، دلخواه، طیب خاطر، قرار، پیمان غیر رسمی بین المللی، متفق بودن، نهاد، هم اهنگی

quality (اسم)
صفت، نهاد، جنبه، وجود، نوع، چگونگی، کیفیت، خصوصیت، چونی، زاب

identity (اسم)
تطابق، نهاد، شخصیت، شناسایی، عینیت، اصلیت، هویت

institution (اسم)
نهاد، بنگاه، موسسه، تاسیس قضایی، اصل حقوقی، رسم معمول

subject (اسم)
نهاد، فاعل، مطلب، مبتدا، شخص، در معرض، موضوع، شیی، تحت، مبحث، موضوع مطالعه، زیرموضوع، موکول به

nature (اسم)
نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش

character (اسم)
نهاد، خوی، طبع، شخصیت، دخشه، خط، خیم، سیرت، رقم، خاصیت، سرشت، طبیعت، صفات ممتازه، خط تصویری، خو، مونه، هر نوع حروف نوشتنی و چاپی

inclination (اسم)
انحراف، نهاد، تمایل، عطف، خو، شیب، خمیدگی به جلو و پایین

فارسی به عربی

کیان , موسسة , میل

پیشنهاد کاربران

۱_نهاد قانونگذاری:قوهء مقننه.
۲_نهاد اجرایی. قوهء مجریه.
۳_نهاد دادگری. قوهءقضاییه.
هرچند قوه ( گوه ) و مقننه ، قانون، کندن، روی سنگ یا چوب و. . . وقضاییه، قض، زود، قزی نا م مردم وزنان. مجریه اجرا جریدن به چیزی است فارسی اند.
نهادن، نهاد، بِنِه، نِهِ، نِهِش.
نهش مانند: دانش، رانش، کامش، نگرش، جنبش، کنش، خورش و. . .
نِهِش مصدر با شین است از ریشه ی نهادن.
نِهِش: وضع، وضعیت، موقعیت، اساس، بنیاد و. . .
پارسی را پاس بداریم: )
به معانی انگلیسی
Foundrae
رو هم اضافه کنید
نهاَد
واژه نهاد
معادل ابجد 60
تعداد حروف 4
تلفظ na ( e ) hād
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، بن ماضیِ نهادن ) [پهلوی: n ( i ) hātan]
مختصات ( نِ یا نَ ) ( اِ. )
آواشناسی nahAd
الگوی تکیه WS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار

نهاد دو معنی دارد. ۱. قرار داد. ۲. موسسه
هندواروپایی اشتباه هست بهتره بگیم ایراروپایی ایرآریایی
بنیاد، موسسه
تشکیلات, سازمان, مؤسسه
بن مضارع = نَه nah
بن ماضی = نهاد nahād
خود فعل = نهادن
قبل از گذاره می آید
اشکار
گذاشت
کنشگر
قبل از گذاره میاید
entity
زاستار یا نهاد: برابر پارسی نیچر nature الطبیعه.
این که واژه های هندو - اروپایی شبیه همن خیلی بحث جالبیه مثلن در انگلیسی به آینده میگن Future ( فیوچِر ) و در فارسی نوین آینده گفته میشه ولی آینده واژه مشتقه که فیوچر نیست ولی یه واژه دیگه که معنی آینده داره فردا ( پهلوی: فرتاک Fart�k ) هست شاید اینا از یه ریشه باشن.
...
[مشاهده متن کامل]

یا واژه Nature ( نِیچِر ) که در فارسی طبیعت میگیم ولی نیچر یا طبیعت یک چیز یعنی سرشت و نهاد اون که نیچر از natura در لاتین گرفته شده و ینی خوی و آفرینش که به گمان بسیار با نهاد Nah�d پهلوی هم ریشه است.

در روانشناسی به عنوان id یاد میشود و شامل تمام سایق ها یا تکانه های رام نشده ای است که ممکن است با عنصر زیستی ارتباط داشته باشد.
گردان
نهاد در جمله به انجام دهنده کار یا پذیرنده حالت گویند
بنیه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس