نقطه

/noqte/

مترادف نقطه: نشانه، جا، محل، مکان، ناحیه، کانون، مرکز، نکته

برابر پارسی: خَجَک، تیل، میانه، خجک، دیل

معنی انگلیسی:
point, dot, spot, locality, prick, speck, stigma, period

لغت نامه دهخدا

( نقطة ) نقطة. [ ن ُ طَ ] ( ع اِ ) خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خجک که بر حرف معجمه گذارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). علامتی است شبیه کره کوچکی که بر زبر یا زیر حروف معجم گذارند تا بدان بعض حروف را از بعض دیگر تمیز دهند، مانند تا و با و جیم و خا، و گاه آن را بین جملات نهند تا محل فصل و وقف کلام مشخص شود. ( از اقرب الموارد ). ج ، نِقاط، نُقَط. نقطه. رجوع به نقطه شود. || مال گزیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سرخط. ( از متن اللغة ). || مرکز. ( المنجد ). نقطةالدائرة؛ مرکز دایره. ( از اقرب الموارد ). نقطه پرگار؛مرکز پرگار. ( از مهذب الاسماء ). رجوع به نقطه شود.
نقطه. [ ن ُ طَ / طِ ] ( از ع ، اِ ) هولک. ( لغت نامه اسدی ). نقطة. خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن خجک که بر حرف معجم گذارند. خال. لکه. تیل. داغ. ( ناظم الاطباء ). کله. دنگ. چیزی قابل اشاره حسیه غیرقابل انقسام مطلقاً. ( یادداشت مؤلف ) :
یک نقطه ناید از دل من وز دهان تو
یک موی ناید از تن من وز میان تو.
منصور منطقی.
دو مهره بفرمود کردن ز عاج
بدو نقطه بنشاند مانند ساج.
فردوسی.
مو آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم.
باباطاهر.
وقت باشد که نکو باشدنقطه به دو نیم.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ص 390 ).
زمان چیست بنگر چرا سال گشت
الف نقطه چون بود و چون دال گشت.
اسدی.
شین را سه نقطه کرد جدا از سین.
ناصرخسرو.
گوئی که دو زلف تو دو نون است ز عنبر
خال تو چو از غالیه نقطه زده بر نون.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
گردون کمان گروهه بازی است کاندر او
گِل مهره ای است نقطه ساکن نمای خاک.
خاقانی.
او بود نقطه حرف الف دال میم را
کآمد چهل صباح و چهار اصل و یک قیام.
خاقانی.
از رفتن توست بر تن دهر
پر نقطه زر سیاه ملحم.
خاقانی.
هر نقطه که از نوک خامه او بر دیباچه نامه می چکد خالی بود بر روی فضل. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 236 ).
چون دایره بی پاوسرم زآنکه تو داری
بر دایره ماه رخ از نقطه دهانی.
عطار.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نشانه ریز چهار گوش یا گرد. ۲ - نشانه ریز چهار گوش یا گرد که در بالا یا پایین بعضی از حروف الفبا گذارند و برای تشخیص آنها از حروف مشابه مثل نقطه زیر ( ب ) و ( پ ) و روی ( ت ) . ۳ - جا محل . ۴ - مرکز : چون نقطه نهاده ایم بر دایره ای تا آخر کار سربهم باز آریم . ( نصره الدین قلج ارسلان ) ۵ - نکته ۶ - نهایت خط را نقطه گویند محل برخورد دو خط یا آنجا که دو قسمت مجاور از یک خط از هم جدا میشود . ۷ - علامتی است که در جلو و بالای نوت قرار میگیرد . این علامت وقتی که در بالای نوت قرار گرفت آن نوت را باید مقطع اجرا کرد و هنگامی که در جلو نوت باشد نصف ارزش و کشش آن نوت را اضافه میکند . توضیح اغلب اتفاق می افتد که بعد از نوت یا سکوت نقطه میگذارند.در این موقع بر مدت کشش آن نوت یا سکوت نیم برابراضافه میشود چنانکه سفید نقطه دار مساوی است با سه سیاه سیاه نقطه دار مساوی است با سه چنگ است . بهمین طریق سکوت گردی که بعد از آن نقطه گذارده میشود باید برای آن بقدر سه سفید توقف کرد . ممکن است بعد از نوت یا سکوت بیش از یک نقطه نیز گذاشت . درین صورت هریک از نقطه های بعدی نصف کشش نقطه قبل از خود را اضافه میکند مثلا سفیدی که دو نقطه درپی داشته باشد مساوی است با سه سیاه و یک چنگ سیاهی که سه نقطه داشته باشد مساوی با سه چنگ و یک دولاچنگ و یک سه لا چنگ است . جمع : نقط نقاط . یا ترکیبات : از نقطه نظر . از لحاظ از نظر . یا نقطه اثر . یا [ کار بست ] وقتی نیرویی را بجسم وارد کنند نقطه ای از جسم را که نیرو بان میرسد نقطه اثر یا نقطه کار بست نامند . در شکل زیر محل اتصال طناب بحلقه نقطه کاربست است . همچنین نقطه ای که دست رفتگر دسته چرخ را میگیرد ( شکل سمت راست ) نقطه اثر یا نقطه کاربست نیروست . یا نقطه تقاطع. نقطه ای که خطی خط دیگر را قطع کند . یا نقطه توقف . علامتی است که وقتی روی نوت قرار گرفت بیش از امتداد طبیعی بان نوت کشش میدهد . این علامت روی سکوت هم ممکن است واقع شود و اغلب اوقات نصف بر امتداد نوت می افزاید ولی نوتی که علامت توقف گرفته ممکن است بمیل اجرا کننده حتی بیش از نصف هم طول بکشد . این علامت غالبا در موقع فرودها یعنی در آخر جمله های موسیقی گذارده میشود . در این موقع نوتی که نقطه توقف دارد بیش از حد معمول خود طول کشیده صدایش رفته رفته قطع میشود مثل کسی که آواز بخواند و بتدریج فاصله اش از ما بیشتر شود تا صدایش محو گردد . یا نقطه حرکت . مبدا حرکت . یا نقطه دایره . ۱ - مرکز دایره . ۲ - پیغمبر اسلام ص . یا روشنتر پرگار . ۱ - قطب فلک . ۲ - مرکز عالم . ۳ - پیغمبر اسلام ص . یا نقطه زرین . آفتاب. یا نقطه ضعف . هریک از معایب شخص . یا نقطه گل . ۱ - مرکز زمین.۲ - کره زمین. یا نقطه موهوم . نقطه خیالی و مفروض . یا نقطه نظر . ۱ - وجهه منظور . ۲ - در اصطلاح پرسپکتیو محلی است در یک منظره که از آغاز ترسیم آن تا پایان از نظر ترسیم کننده ثابت می ماند و فواصل منظره نسبت بان سنجیده میشود . توضیح این اصطلاح ( و نیز [ از نقطه نظر ... ] ) را در ترجمه زبانهای اروپایی در فارسی معمول کرده اند مرحوم محمد علی فروغی بدلایلی استعمال این ترکیب را مردود دانسته . مع هذا ترکیب مزبور در فارسی و زبان اردو متداول گردیده است . یا نقطه نه دایره . ۱ - مرکز زمین . ۲ - پیغمبراسلام ص .
دهی است از دهستان کبود گنبد بخش کلات شهرستان دره گز . در ۱۶ هزار گزی مشرق کبود گنبد در در. گرمسیری واقع است و آبش از رودخانه محصولش غلات و کنجد شغل اهالی زراعت و مالداری است .

فرهنگ معین

(نُ ط ) [ ع . نقطة ] (اِ. ) ۱ - علامتی ریز و گرد و چهارگوش که در زیر یا روی بعضی از حروف الفبا می گذارند. ۲ - محل ، جا. ۳ - مرکز. ۴ - نکته . ج . نقاط . نقط . ، ~ی حرکت مبداء حرکت . ، ~ ضعف هر یک از معایب شخص .

فرهنگ عمید

۱. جا، محل.
۲. (ادبی ) علامتی ریز و خال مانند در زیر یا روی برخی حروف الفبا، مثل نقطۀ روی «خ».
۳. (ادبی ) علامتی ریز و خال مانند در انتهای جملۀ نوشتاری.
۴. (ریاضی ) محل برخورد دو خط.
۵. [قدیمی] مرکز: نقطهٴ دایره.

فرهنگستان زبان و ادب

{full-stop, period} [زبان شناسی] نشانه ای به شکل «.» در پایان جملۀ نوشتاری

دانشنامه عمومی

نقطه (نگارش). نقطه . یک نشانه از نشانه های سجاوندی است که برای موارد زیر به کار می رود:[ ۱]
• در پایان جمله ها به جز پرسشی و تعجبی
• پس از حروف اختصار مثلاً ه‍. ش ( هجری شمسی )
نقطه یا دات در موارد مربوط به اینترنت نیز کاربرد دارد؛ مثلاً برای جداکردن دامنه های اینترنتی.
عکس نقطه (نگارش)

نقطه (هندسه). نقطه یا نقطه فضایی در هندسه، توپولوژی و دیگر شاخه های ریاضیات، مفهومی است مجرد برای بیان موقعیتی دقیق در مکان. به بیانی ساده تر، نقطه وجود خارجی ندارد و تنها یک مفهوم است. نقطه ها در هندسه بدون بُعد هستند، پس هیچ یک از پارامترهای اندازه گیری بُعد همچون طول، مساحت و حجم را ندارند. وقتی روی کاغذ نقطه ای قرار می دهیم و آن را نامگذاری می کنیم، در واقع مدل سازی کرده ایم. پس هیچ گاه نمی توان گفت نقطه ای رسم کرده ایم. [ ۱]
خط از اجتماع بی نهایت نقطه تشکیل شده است.
عکس نقطه (هندسه)عکس نقطه (هندسه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

نُقطه (point)
عنصری بنیادی در هندسه. مکان آن را در دستگاه دکارتی با مختصات آن معیّن می کنند. ریاضی دانان برای تعریف نقطه، که بُعد غیر صفر ندارد و تنها محل تلاقی دو خط است، با دشواری بسیار روبه رو بوده اند. بنا به نظر اقلیدس، ریاضی دان یونانی، نقطه چیزی است که جزء ندارد و خط راست کوتاه ترین فاصلۀ بین دو نقطه است.

جدول کلمات

تیل

مترادف ها

stop (اسم)
ترک، تعلیق، نقطه، ایست، توقف، تکیه، ایستگاه

ace (اسم)
ذره، اس، نقطه، ذره کوچک، رتبهء اول، ستاره یا قهرمان تیمهای بازی

speck (اسم)
ذره، نقطه، خال، لک، لکه یا خال میوه

point (اسم)
پست، ماده، معنی، نقطه، سر، قله، هدف، جهت، درجه، نوک، فقره، ممیز، اصل، لبه، پایان، مرحله، موضوع، نکته، امتیاز بازی، نمره درس

spot (اسم)
نقطه، موقعیت، خال، لکه، لک، مکان، لحظه، محل، موضع، زمان مختصر

dot (اسم)
نقطه، خال، لکه

part (اسم)
پا، نقطه، جزء، قطعه، پاره، بخش، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر

jot (اسم)
ذره، نقطه

period (اسم)
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی

mark (اسم)
حد، مرز، نقطه، هدف، نشان، نشانه، درجه، خط، پایه، مارک، داغ، علامت، نمره، علامت مخصوص، خط شروع مسابقه، علامت سلاح، چوب خط، مدل مخصوص

prick (اسم)
نقطه، خار، هدف، شق، سیخونک، الت ذکور، زخم بقدر سرسوزن، جزء کوچک چیزی، نقطه نت موسیقی، چیز خراش دهنده، میخ کوچک

mote (اسم)
نقطه، خرده، اتم، خال، ریزه، دره

minim (اسم)
ذره، نقطه، کوچکترین ذره، قطره، چکه، هر چیز کوچک، جانور بسیار ریز، ادم کوتوله، چیز کم اهمیت و خرد

iota (اسم)
ذره، نقطه، ایوتا، حرف نهم الفبای یونانی

plot (اسم)
نقطه، قطعه، طرح، نقشه، دسیسه، توطئه، موضوع، موضوع اصلی

fleck (اسم)
نقطه، خال

full stop (اسم)
نقطه، وقفه کامل

splotch (اسم)
نقطه، لکه، وصله

punctation (اسم)
نقطه، نقطه سازی

speckle (اسم)
نقطه، قسم، خال، نوع، رنگ، لکه کوچک

tittle (اسم)
ذره، نقطه، خرده، همزه

فارسی به عربی

آس , بقعة , ذرة , رقطة , علامة , موامرة , نقطة , وخز

پیشنهاد کاربران

نقطه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
خجک xajak، دیل dil ( دری )
بیندو bindu ( سنسکریت )
کنزاک kenzāk ( سغدی: kernzāk )
واژه نقطه
معادل ابجد 164
تعداد حروف 4
تلفظ noqte
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: نُقْطَة، جمع: نُقَط و نِقاط]
مختصات ( نُ ط ) [ ع . نقطة ] ( اِ. )
آواشناسی noqte
الگوی تکیه WS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

نُخته = نقطه
نُخته ریخت دیگری از نکته است
هولک. [ هََ ل َ ] ( اِ ) آبله دست و پا. || هلاکت. ( آنندراج ) . || مویز که انگور خشک باشد. ( آنندراج ) ( فرهنگ اسدی ) :
چو روشن شد انگور همچون چراغ
بکردند انگور هولک به باغ.
صیدلانی ( از حاشیه فرهنگ اسدی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

|| نقطه. ( حاشیه فرهنگ اسدی ) . لک :
چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد
درون آمد ز پا آن سرو آزاد.
؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی ) .

یک جایی دیده بودم که همسنگ پارسی آورده لود
نقطه: هیچک
خط: سیخک
سطح: هامن
حجم: ستبرا
علائم نگارشی به انگلیسی:
full stop ( British ) / full point ( British ) /stop ( British ) / period ( American ) = نقطه ( . )
question mark = علامت سوال ( ❓️ )
exclamation mark ( British ) / exclamation point ( American ) = علامت تعجب ( ❗️ )
...
[مشاهده متن کامل]

comma = ویرگول (  ,   )
colon = دونقطه ( : )
semicolon = نقطه ویرگول (  ;   )
hyphen = خط پیوند، خط ربط ( - )
em dash = خط تیره ( — )
en dash = خط تیره ( – )
* نکته: تفاوت این دو dash در این موارد است:
em dash
۱: برای اضافه کردن اطلاعات بیشتر مثال: There has been an increase—though opposed by many people—in the education system.
۲: گاهی به جای comma, colon و پرانتز و همچنین برای تاکید می آید
en dash
۱: برای نوشتن فواصل زمانی استفاده می شود مثال: July 5th–9th
۲: برای نشان دادن یک relationship بین دو چیز استفاده می شود مثال: Tehran–Los Angeles flight
brackets ( American ) / square brackets ( British ) = کروشه ( [ ] )
parentheses ( American ) / round bracket ( British ) / brackets ( British ) = پرانتز ( )
* نکته: brackets در انگلیسی بریتیش می تواند پرانتز معنا دهد اما در انگلیسی امریکن فقط به معنای کروشه است
braces = آکولاد ( { } )
apostrophe (  ʼ  ) = آپاستروفی
quotation marks / quotes / speech marks / inverted commas ( British ) = نشان نقل قول (  ʼ ‘ ) و (   ”  “ )
slash / oblique ( British ) = اسلش ( / )
backslash = ( \ )
hash ( British ) / hash sign ( British ) / pound sign ( American ) = ( # )
asterisk = ستاره ( * )
ampersand = ( & )
guillemets = گیومه
* نکته: این کلمه فرانسوی است و تلفظ آن ( گیمِی ) می باشد
tilde = ( ~ )
ellipsis = سه نقطه ( . . . )

نقطه
پیوستِ شماره یِ 1 از دیدگاهِ پیشین:
در زبانِ پارسی ما واژگانِ "نکته، نوک" و همچنین"نقطه ( عربی شده یِ "نکته" ) " را داریم و می دانیم در زبانهای آریایی - اروپایی واژگانی که به چمِ ( نکته ) و ( نقطه ) هستند، همریشه یا یکی می باشند؛برای نمونه واژگانِ point، Punkt در زبانهای اروپایی هم به چمِ "نکته" و هم به چمِ " نقطه" هستند. واژه یِ ( tip ) هم به چمِ ( نکته ) و هم به چمِ ( نقطه ) است. پس "نکته" و " نقطه" همریشه هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

پرسش اینجاست که واژگانِ همریشه با "نوک" در زبانهایِ دیگرِ آریایی - اروپایی چیست؟
در زبانِ ( Dutch ) واژه یِ ( nocke ) به چمِ " نوک، tip، point"
در زبانِ انگلیسی ( nick، nock )
در زبانِ فرانسوی ( notch ) به چمِ "سوراخ، سوراخ زدن، سوفار"
و. . . .

سه گمانه درباره واژه ( نکته، نقطه ) :
1 - واژگانِ ( نکته، نقطه ) با واژه ( نوک ) همبسته و مرتبط هستند.
2 - واژگانِ ( نکته، نقطه ) با واژگانِ ( punkt ) در زبان آلمانی و ( punctum ) در لاتین خویشاوندی دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

3 - واژگانِ ( نکته، نقطه ) با واژه یِ ( ni - keta ) در زبانِ خویشاوندِ سانسکریت به چمِ ( نشان، علامت، نشانه ) از یک بُن و ریشه هستند.
درباره یِ گمانه یِ 3 باید گفت که واژه یِ "نی کِتَ" در زبانِ سانسکریت از یک تکواژِ پیشوندیِ "نی" ساخته شده که با پیشوندِ "نِ" در زبانِ پارسی کنونی یکی است؛مانند: نِشان، نِوشتن، نِگاشتن و. . .
( این پیشوند در زبانهای اوستایی - پهلوی - سانسکریت به دیسه یِ "نی ni" بوده است. )
واژه یِ ( keta ) در زبانِ سانسکریت به چمِ ( نشانه، نشان، علامت، شکل، ترکیب، منظر، خانه، منزل ) بوده است ( ن. ک. رویه یِ 496 از نبیگِ "فرهنگِ سَنسکریت - فارسی" - پوشینه یکم ) که یکی از چمهایِ آن با واژه یِ ( کَده ) به چمِ ( خانه، سرا، منزل ) در پارسی خویشاوندی دارد.
یادآوری:جدای از سه گمانه یِ بالا، آنچه روشن و بدیهی است، این است که
1 - دو واژه "نکته و نقطه" از یک ریشه هستند؛چراکه در میان زبانهای اروپایی نیز این دو واژه با یک ریخت و به هر دو معنا می باشند.
2 - واژه "نکته" ریختِ کهن ترِ واژه یِ "نقطه" می باشد.
پَسگشت ( reference ) :
در رویه یِ 427 از نبیگِ "فرهنگِ سَنسکریت - فارسی" - پوشینه دوم چنین آمده است:

نقطه
Period = Point
هر دو به معنی نقطه
نوژ، نقطه هندسی
نوژ ، اثر،
نقطه و نکته هر دو از واژه پارسی نک ساخته شده است.
Punkt در زبان آلمانی هم ریشه ی نک در زبان پارسی است که در انگلیسی به point دگرگون شده
نقطه = نک
منطقه ای
( نکته ) واژه ای ایرانی است که با واژگان ( نوک، نقطه ( معربِ واژه یِ نکته ) ) همخانواده است.
واژه آلمانیِ Punkt ( پونکت ) نیز با واژه پارسیِ نکته از یک بُن و ریشه می باشد. همین واژه Punkt ، در زبان انگلیسی به دیسه یِ point نگاشته می شود. این واژه در همه زبانهای هندواروپایی هم به معنای ( نکته ) و هم به معنای ( نقطه ) در هندسه بکار برده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

بر بنیاد آنچه مهرداد اشکانی بگونه ای باریک یادآور شده و با سپاس از وی، آمیخته واژه ی �نوکچه� می تواند به �نکته� دگردیسیده باشد؛ درست بسان واژه ی �مژه� که در بنیاد خود، آمیخته واژه ی �مویچه� بوده و چنین کوتاه و کاربردی تر شده است.
برای برساختنِ پارسیِ سَرِه، چند واژه را در نگر بگیریم که پنداره ( مفهوم ) واژهٔ "نقطه" را تا اندازه ای برسانند:
* نشان
* لکه
* خال
* ریز
*خرده
*نوک
سپس پسوندهای همیشگیِ کوچک سازی را بیفزاییم:
...
[مشاهده متن کامل]

* نشانک، نشانچه
* لک، لکچه، لکَک
*خالَک، خالچه
*ریزَک، ریزچه، ریزو
*نوکَک، نوکچه
ووو

بگمان من، این واژه ا ز پارسی به عربی رفته و دوباره بازگردانده شده است. آیا در بنیاد خود، �نکته� نبوده است؟ آیا کاری درخور در این زمینه انجام شده است؟
ناهیه

نُخته همانند نخود که گرد و ریز است
این واژه عربی است و پارسی آن بیندو bindu می باشد که واژه ای سنسکریت است
تیل - خجک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس