[ویکی فقه] نقش آهنگ در تلاوت قرآن. فـروزان ترین بعد اعجاز بیانی قرآن، همسازی با نغمه ای دلنشین، و آهنگهای وزین صوتی است، آنـگـاه که با صدایی گرم و زیبا، و آوایی نرم و فریبا، دمساز گردد، آتشی بر خرمن دلها افکند، که شعله های تابناکش جهانیان را به سوز و گداز گذارد.
در دسـتـور تلاوت آمـده : قرآن را بـا آهـنـگـی حـزیـن و نغمه دلنشین، تلاوت کنید. بگریید و بگریانید. قرآن، از همان روزهای نخست با همین شیوه شیوا، سنگدلان عرب را شیفته وشیدای خود نمود، و اندیشه مقاومت و ایستادگی را از آنان ربود.اعـراب، شـگـفت زده، در برابر قرآن، زانوی تسلیم بر زمین زده و به عجز و ناتوانی خود اعتراف، و اعجاب و تحسین خود را در مقابل قرآن صریحا ابراز داشتند.این یک جاذبه و کشش روحانی بود، که این مردم سخت دل و مغرور را به نرمی وگرایش واداشت.گو اینکه برخی آن را شعر، و پاره ای سحرش می پنداشتند، ولی خود نیک می دانستند که قرآن نه شعر است و نه سحر، گر چه همچون شعر نافذاست و همچون سحر، افسونگر... . ان من البیان لسحرا... .
قرآن و سخنوران عصر پیامبر
اصولا، عبارت و جمله بندی های قرآن به گونه ای تنظیم شده : روان، یکنواخت ،هماهنگ و همساز. حروف و کلمات آن متناسب و هم آوا، پیوسته به یکدیگر پیوندخورده اند.بـا ایـنـکـه قرآن کلام منثور (یعنی پراکنده، در مقابل شعر که سخنی است پیوسته.) است، به کلام منظوم بیشتر شباهت دارد و با آنکه خطاب و عتاب است، به افسونگری و سحرانگیزی بیشتر می ماند. بـدیـن وصـف، سبک نوینی در لغت نامه عرب به ارمغان آورد، و نظم و تالیف جدیدی به جهانیان ارائه نمود، اعراب و جهانیان را به حیرت و شگفتی واداشت.ولید بن مغیره - یکی از سران با نفوذ عصر جاهلیت- برای اولین بار که تلاوت قرآن را شنید، گفت : آنچه که فرزند ابی کبشه (لـقبی است که مشرکان به پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) داده بودند. زیرا نام، مردی از قبیله خزاعه بود، و با بت پرستی مخالفت می ورزید، لذا او را به وی نسبت می دادند. گویند: او یکی از اجداد مادری پیغمبر بوده است.) می سراید، مایه شگفت است، به خدا قسم، نه شعر است و نه سحر و نه هذیان گویی، بدرستی که آن سخن خداست. قریش را ایـن سخن ناخوش آمد، وی را سرزنش کردند: چرا چنین گفتی و مسلمانان را چیره تر ساختی. به آنان گفت : به خدا قسم روز گذشته، سخنی از محمد (صلی الله علیه و آله وسلّم) شنیدم، که هرگز به سخن آدمیان نمی آمد، و پریان را چنین اندیشه ای نشاید... به خدا قسم، شیرین ودلپذیر باشد، و رویه ای زیبا در بر دارد... بدرستی که بر آن ثمربخش، و ریشه آن استوار. از همه برتر، و چیزی برآن چیره نیاید... پـیش از موسم حج نزد ولید آمدند تا چاره بیاندیشند، چه کنند که عرب را از گرد اوباز دارند.به آنان گفت : درباره سخن افسونگر او چه اندیشیده اید.گـفتند: می گوئیم جادوگر است.گفت : زمزمه های جادوگران را شنیده ام، هرگزشباهتی به آن نـدارد.گـفـتـنـد: می گوئیم دیوانه است.گفت : هرگز آشفتگی دیوانگان راندارد.گفتند: می گوییم شاعر است، و این شعر او است که افسون می کند.گـفـت : وزنـهـای شـعر و رجز و انواع آن، بر همه مشهود است، که سخن وی از همگی جدا است.گفتند: می گوییم ساحر است، و این سحر او است که او را چیره ساخته.گفت : افسون ساحران را دیده و شنیده ام، هرگز تناسبی با آن سخن والا و شیواندارد.گفتند: پس چه بگوییم.گفت : هرچه بگویید، باور ناکردنی است و خود را رسوا کرده اید.جز آنکه بـناچار ساحرش خوانید، که به سحرانگیزی کلامش بیشتر می ماند، زیرا که میان فرزندان و پدران تفرقه انداخته، و زنان را بر شوهران گستاخ نموده، و افراد را از قبیله هایشان جدا ساخته.از این رو شاید بتوان او را به سحر و افسونگری نسبت داد. و سـخـنـانی از این قبیل، که جملگی حاکی از دلهره و هراس اعراب بود، و خود را درمقابل قرآن، پـاک بـاخـته بودند. و نیز کسانی مانند: طفیل بن عمر - شاعری برازنده و از اشراف عرب بشمار مـی آمـد - و نصر بن حارث - زعیمی نافذ الکلمه وسخنوری توانا بود - و عتبه بن ربیعه - بزرگمردی کهن و محترم در میان اعراب -و غیر هم... که نام آنان در تاریخ ثبت، و ناتوانی آنان در مقابله با قرآن، برای همگان مشهود و عیان بود، سر عجز در مقابل قرآن فرود آورده بودند...خداوند از زبان آنان گوید: «بل قالوا اضغاث احلم بل افترئه بل هو شاعر» گفتند: آشفتگی خوابهای او است، یا بافته های مغزی او، یا شاعری چیره است.«ثم ادبر و استکبرفقال ان هاذا الا سحر یؤثر» : پشت کرد و رفت، و مغرورانه گفت : افسونی بیش نیست که از دیگران فرا گرفته.قرآن نیز در نکوهش چنین سنجش بی خردانه گوید: «ا فسحر هاذا ام انتم لا تبصرون». آیا این سخن به افسون می ماندیا آنکه بینش خود را فرو نهاده اید...«و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون» : این، به سخن شاعران نمی ماند. . پذیرشتان اندک است.خـداونـدان سـخـن، و استادان بیان، در آن روز، درباره قرآن چنین داوری می کردند، وآن را یک پـدیده نو، و والاتر از اندیشه انسانها می دانستند، کشش آن آنان رامجذوب، و از درخشش آن، پاک مـرعوب گشته بودند. گاهی شعر و گاهی سحرش می نامیدند، ولی می دانستند: زیباتر از شعر و فریباتر از سحر است... چرا چنین می گفتند.
قرآن و ادبای عصر حاضر
ادبـای عـصـر حـاضر، و سخنوران دوره معاصر، نیز همگام با گذشتگان، هم آواز،همان سخنان را تکرار می کنند: والاتر از شعر است و شیواتر از هر کلام... بی نظیر و بی مانند... همانا کلام خدا است. در این زمینه، استاد محمد عبدالله (دراز) گوید: . . قـاری قـرآن، اگـر نیک تلاوت کند، آنگونه که خواست قرآن است، نه آنگونه که خواست خود او اسـت... هـرآیـنه می یابی : آوایی هماهنگ و نغمه فراگیر، تمام وجودت را فرا گرفته، با آنکه قرآن شعر نیست، ولی در آن چیزی می یابی که در شعرو نغمه های دیگر هرگز یافت نمی شود... آری، از نـغـمه قرآنی چنان سرخوش می گردی که هرگز در لذتهای دیگر آنچنان خوشی نخواهی دید...این حروف قرآنی است، و کلمات آسمانی است، که با نظم و تالیف خاص خود، و با فاصله های ردیف قرار گرفته، این چنین جمال و زیبایی آفریده.
← محمود مصطفی
...
در دسـتـور تلاوت آمـده : قرآن را بـا آهـنـگـی حـزیـن و نغمه دلنشین، تلاوت کنید. بگریید و بگریانید. قرآن، از همان روزهای نخست با همین شیوه شیوا، سنگدلان عرب را شیفته وشیدای خود نمود، و اندیشه مقاومت و ایستادگی را از آنان ربود.اعـراب، شـگـفت زده، در برابر قرآن، زانوی تسلیم بر زمین زده و به عجز و ناتوانی خود اعتراف، و اعجاب و تحسین خود را در مقابل قرآن صریحا ابراز داشتند.این یک جاذبه و کشش روحانی بود، که این مردم سخت دل و مغرور را به نرمی وگرایش واداشت.گو اینکه برخی آن را شعر، و پاره ای سحرش می پنداشتند، ولی خود نیک می دانستند که قرآن نه شعر است و نه سحر، گر چه همچون شعر نافذاست و همچون سحر، افسونگر... . ان من البیان لسحرا... .
قرآن و سخنوران عصر پیامبر
اصولا، عبارت و جمله بندی های قرآن به گونه ای تنظیم شده : روان، یکنواخت ،هماهنگ و همساز. حروف و کلمات آن متناسب و هم آوا، پیوسته به یکدیگر پیوندخورده اند.بـا ایـنـکـه قرآن کلام منثور (یعنی پراکنده، در مقابل شعر که سخنی است پیوسته.) است، به کلام منظوم بیشتر شباهت دارد و با آنکه خطاب و عتاب است، به افسونگری و سحرانگیزی بیشتر می ماند. بـدیـن وصـف، سبک نوینی در لغت نامه عرب به ارمغان آورد، و نظم و تالیف جدیدی به جهانیان ارائه نمود، اعراب و جهانیان را به حیرت و شگفتی واداشت.ولید بن مغیره - یکی از سران با نفوذ عصر جاهلیت- برای اولین بار که تلاوت قرآن را شنید، گفت : آنچه که فرزند ابی کبشه (لـقبی است که مشرکان به پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) داده بودند. زیرا نام، مردی از قبیله خزاعه بود، و با بت پرستی مخالفت می ورزید، لذا او را به وی نسبت می دادند. گویند: او یکی از اجداد مادری پیغمبر بوده است.) می سراید، مایه شگفت است، به خدا قسم، نه شعر است و نه سحر و نه هذیان گویی، بدرستی که آن سخن خداست. قریش را ایـن سخن ناخوش آمد، وی را سرزنش کردند: چرا چنین گفتی و مسلمانان را چیره تر ساختی. به آنان گفت : به خدا قسم روز گذشته، سخنی از محمد (صلی الله علیه و آله وسلّم) شنیدم، که هرگز به سخن آدمیان نمی آمد، و پریان را چنین اندیشه ای نشاید... به خدا قسم، شیرین ودلپذیر باشد، و رویه ای زیبا در بر دارد... بدرستی که بر آن ثمربخش، و ریشه آن استوار. از همه برتر، و چیزی برآن چیره نیاید... پـیش از موسم حج نزد ولید آمدند تا چاره بیاندیشند، چه کنند که عرب را از گرد اوباز دارند.به آنان گفت : درباره سخن افسونگر او چه اندیشیده اید.گـفتند: می گوئیم جادوگر است.گفت : زمزمه های جادوگران را شنیده ام، هرگزشباهتی به آن نـدارد.گـفـتـنـد: می گوئیم دیوانه است.گفت : هرگز آشفتگی دیوانگان راندارد.گفتند: می گوییم شاعر است، و این شعر او است که افسون می کند.گـفـت : وزنـهـای شـعر و رجز و انواع آن، بر همه مشهود است، که سخن وی از همگی جدا است.گفتند: می گوییم ساحر است، و این سحر او است که او را چیره ساخته.گفت : افسون ساحران را دیده و شنیده ام، هرگز تناسبی با آن سخن والا و شیواندارد.گفتند: پس چه بگوییم.گفت : هرچه بگویید، باور ناکردنی است و خود را رسوا کرده اید.جز آنکه بـناچار ساحرش خوانید، که به سحرانگیزی کلامش بیشتر می ماند، زیرا که میان فرزندان و پدران تفرقه انداخته، و زنان را بر شوهران گستاخ نموده، و افراد را از قبیله هایشان جدا ساخته.از این رو شاید بتوان او را به سحر و افسونگری نسبت داد. و سـخـنـانی از این قبیل، که جملگی حاکی از دلهره و هراس اعراب بود، و خود را درمقابل قرآن، پـاک بـاخـته بودند. و نیز کسانی مانند: طفیل بن عمر - شاعری برازنده و از اشراف عرب بشمار مـی آمـد - و نصر بن حارث - زعیمی نافذ الکلمه وسخنوری توانا بود - و عتبه بن ربیعه - بزرگمردی کهن و محترم در میان اعراب -و غیر هم... که نام آنان در تاریخ ثبت، و ناتوانی آنان در مقابله با قرآن، برای همگان مشهود و عیان بود، سر عجز در مقابل قرآن فرود آورده بودند...خداوند از زبان آنان گوید: «بل قالوا اضغاث احلم بل افترئه بل هو شاعر» گفتند: آشفتگی خوابهای او است، یا بافته های مغزی او، یا شاعری چیره است.«ثم ادبر و استکبرفقال ان هاذا الا سحر یؤثر» : پشت کرد و رفت، و مغرورانه گفت : افسونی بیش نیست که از دیگران فرا گرفته.قرآن نیز در نکوهش چنین سنجش بی خردانه گوید: «ا فسحر هاذا ام انتم لا تبصرون». آیا این سخن به افسون می ماندیا آنکه بینش خود را فرو نهاده اید...«و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون» : این، به سخن شاعران نمی ماند. . پذیرشتان اندک است.خـداونـدان سـخـن، و استادان بیان، در آن روز، درباره قرآن چنین داوری می کردند، وآن را یک پـدیده نو، و والاتر از اندیشه انسانها می دانستند، کشش آن آنان رامجذوب، و از درخشش آن، پاک مـرعوب گشته بودند. گاهی شعر و گاهی سحرش می نامیدند، ولی می دانستند: زیباتر از شعر و فریباتر از سحر است... چرا چنین می گفتند.
قرآن و ادبای عصر حاضر
ادبـای عـصـر حـاضر، و سخنوران دوره معاصر، نیز همگام با گذشتگان، هم آواز،همان سخنان را تکرار می کنند: والاتر از شعر است و شیواتر از هر کلام... بی نظیر و بی مانند... همانا کلام خدا است. در این زمینه، استاد محمد عبدالله (دراز) گوید: . . قـاری قـرآن، اگـر نیک تلاوت کند، آنگونه که خواست قرآن است، نه آنگونه که خواست خود او اسـت... هـرآیـنه می یابی : آوایی هماهنگ و نغمه فراگیر، تمام وجودت را فرا گرفته، با آنکه قرآن شعر نیست، ولی در آن چیزی می یابی که در شعرو نغمه های دیگر هرگز یافت نمی شود... آری، از نـغـمه قرآنی چنان سرخوش می گردی که هرگز در لذتهای دیگر آنچنان خوشی نخواهی دید...این حروف قرآنی است، و کلمات آسمانی است، که با نظم و تالیف خاص خود، و با فاصله های ردیف قرار گرفته، این چنین جمال و زیبایی آفریده.
← محمود مصطفی
...
wikifeqh: نقش_آهنگ_در_تلاوت_قرآن