نصیب
/nasib/
مترادف نصیب: بهره، بهر، حصه، روزی، سهم، قسمت، نصیبه، نوال، اقبال، بخت، تقدیر، سرنوشت، طالع، قرعه، نشان
برابر پارسی: بهر، سود، درآمد، بخت
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: سهم کسی از چیزی، بهره، حصه، قسمت هر کس از سرنوشت
برچسب ها: اسم، اسم با ن، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی
لغت نامه دهخدا
وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ
غدود و زهره و سرگین و خون و بوگان کن.
کسائی.
نصیب روزه نگه داشتم دگر چه کنم فکند خواهم چون دیگران بر آب سپر.
فرخی.
ناجوانمردی بسیار بود چون نبودخاک را از قدح مرد جوانمرد نصیب.
منوچهری.
آن کسی که اعتقاد وی بر این جمله باشد... توان دانست که نصیب خود را از سعادت تمام یافته باشد. ( تاریخ بیهقی ص 333 ). نصیب عبدالرزاق به اضعاف دبیران فرمود که دیگران داشتند بسیار و وی نداشت. ( تاریخ بیهقی ص 534 ). پس آنگاه برادر نصیب ما تمام بدهد. ( تاریخ بیهقی ص 216 ).ای شاه نصیب خویش بیرون کن
زین جاه بلند و نعمت شاهی.
ناصرخسرو.
از تجلی چرا نصیبم نیست که همه عمر جای من طور است.
مسعودسعد.
نصیب دولت و ملت ز خویشتن دادی درست کردی بر خویشتن همه القاب.
مسعودسعد.
نصیب آتش و آبش دو ساله داد امسال که تو نصیب ندادیش پار از آتش و آب.
مسعودسعد.
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز حرفی که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا.
سنائی.
اگر به افادت دیگران مشغول شود و در نصیب خود غفلت ورزد. ( کلیله و دمنه ). ابن مقفع گوید که چون ما اهل فارس را دیدیم که کتاب را از زبان هندوی به پهلوی ترجمه کردند خواستیم که اهل عراق... را از آن نصیب باشد. ( کلیله و دمنه ). و دور نزدیک جهانیان را از آن نصیب باشد. ( کلیله و دمنه ).داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.
سوزنی.
خلق تو بهره داد به مرد و زن آنچنان کز روشنی نصیب به خشک و تر آفتاب.
خاقانی.
ز جستجوی تو حیرت نصیب خاقانی است تو کیمیائی او مرد جستجوی تو نه.
خاقانی.
رفتند خسروان گهربخش زیر خاک بیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
طالب ابن حاجی مقصود چیت ساز اصفهانی متخلص به نصیب از شعرای قرن یازدهم است وی از ایران به هند مهاجرت کرده است ٠
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. بخت و اقبال.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی نَصِیبٌ: بهره وسهم (اصل آن از نصب به معنای به پا داشتن است و بهره و سهم را به این مناسبت نصیب خواندهاند که هر سهمی هنگام تقسیم از سایر اموال جدا میشود تا با آن مخلوط نگردد )
معنی کِفْلٌ: نصیب
معنی کِفْلَیْنِ: دو نصیب
معنی ذَنُوبِ: سهم و نصیب
معنی قِطَّنَا: بهره و نصیب ما
معنی حَصْحَصَ: واضح وهویدا گشت -(حصه به معنای قطعهای است ازیک چیز یکپارچه ، و بجای بهره و نصیب استعمال میشود )
معنی نَصِیبَکَ: بهره وسهم تو(اصل آن از نصب به معنای به پا داشتن است و بهره و سهم را به این مناسبت نصیب خواندهاند که هر سهمی هنگام تقسیم از سایر اموال جدا میشود تا با آن مخلوط نگردد )
معنی نَصِیبُهُم: بهره وسهم آنان(اصل آن از نصب به معنای به پا داشتن است و بهره و سهم را به این مناسبت نصیب خواندهاند که هر سهمی هنگام تقسیم از سایر اموال جدا میشود تا با آن مخلوط نگردد )
معنی لَمْ نَسْتَحْوِذْ: چیره و مسلط نبودیم (عبارت "وَإِن کَانَ لِلْکَافِرِینَ نَصِیبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَنَمْنَعْکُم مِّنَ ﭐلْمُؤْمِنِینَ " یعنی :اگر برای کافران بهره ای اندک [از پیروزی ] باشد به آنان میگویند: آیا [ما که در میان ارتش اسلام بودیم] بر ش...
معنی مَوْرُودُ: آبی که به لب آن رسیده اند- آنچه در آن وارد می شوند (بِئْسَ ﭐلْوِرْدُ ﭐلْمَوْرُودُ :بد سهمی است [آتشی] که در آن وارد میشود.کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب...
معنی وِرْدُ: آبی که انسان و حیوان پس از تلاش و چرخیدنش به دنبال آن به گلویش میریزد - آبی که انسان و حیوانات تشنه به لب آن میآیند و از آن مینوشند ( کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الم...
معنی وَرَدَ: به لب آب رفت ( کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب رفتم مصدر آن ورود و اسم فاعلش وارد و اسم مفعولش مورود است خدای تعالی نیز در قرآن این معنی را استعمال نموده...
معنی وِرْداً: به صورت آمدن تشنگان بر لب آب ( کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب رفتم مصدر آن ورود و اسم فاعلش وارد و اسم مفعولش مورود است خدای تعالی نیز در قرآن این معنی ...
ریشه کلمه:
نصب (۳۳ بار)
معنی کِفْلٌ: نصیب
معنی کِفْلَیْنِ: دو نصیب
معنی ذَنُوبِ: سهم و نصیب
معنی قِطَّنَا: بهره و نصیب ما
معنی حَصْحَصَ: واضح وهویدا گشت -(حصه به معنای قطعهای است ازیک چیز یکپارچه ، و بجای بهره و نصیب استعمال میشود )
معنی نَصِیبَکَ: بهره وسهم تو(اصل آن از نصب به معنای به پا داشتن است و بهره و سهم را به این مناسبت نصیب خواندهاند که هر سهمی هنگام تقسیم از سایر اموال جدا میشود تا با آن مخلوط نگردد )
معنی نَصِیبُهُم: بهره وسهم آنان(اصل آن از نصب به معنای به پا داشتن است و بهره و سهم را به این مناسبت نصیب خواندهاند که هر سهمی هنگام تقسیم از سایر اموال جدا میشود تا با آن مخلوط نگردد )
معنی لَمْ نَسْتَحْوِذْ: چیره و مسلط نبودیم (عبارت "وَإِن کَانَ لِلْکَافِرِینَ نَصِیبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَنَمْنَعْکُم مِّنَ ﭐلْمُؤْمِنِینَ " یعنی :اگر برای کافران بهره ای اندک [از پیروزی ] باشد به آنان میگویند: آیا [ما که در میان ارتش اسلام بودیم] بر ش...
معنی مَوْرُودُ: آبی که به لب آن رسیده اند- آنچه در آن وارد می شوند (بِئْسَ ﭐلْوِرْدُ ﭐلْمَوْرُودُ :بد سهمی است [آتشی] که در آن وارد میشود.کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب...
معنی وِرْدُ: آبی که انسان و حیوان پس از تلاش و چرخیدنش به دنبال آن به گلویش میریزد - آبی که انسان و حیوانات تشنه به لب آن میآیند و از آن مینوشند ( کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الم...
معنی وَرَدَ: به لب آب رفت ( کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب رفتم مصدر آن ورود و اسم فاعلش وارد و اسم مفعولش مورود است خدای تعالی نیز در قرآن این معنی را استعمال نموده...
معنی وِرْداً: به صورت آمدن تشنگان بر لب آب ( کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب رفتم مصدر آن ورود و اسم فاعلش وارد و اسم مفعولش مورود است خدای تعالی نیز در قرآن این معنی ...
ریشه کلمه:
نصب (۳۳ بار)
wikialkb: نُصِیب
دانشنامه عمومی
نصیب ( به عربی: نصیب ) یک روستا در سوریه است که در استان درعا واقع شده است. [ ۱] نصیب ۵٬۷۸۰ نفر جمعیت دارد.
wiki: نصیب
نصیب (فیلم ۱۹۸۱). نصیب ( به هندی: Naseeb ) یک فیلم به کارگردانی منموهان دسای است که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد.
داستان فیلم نصیب در رابطه با چهار دوست بنامهای رامو، راگوویر، رامدو و جکی است. زمانی که رامدو یک بلیط بخت آزمایی را از یک مرد فقیر می گیرد آن را به جکی می دهد تا نگه دارد. اما دردسر اصلی زمانی شروع می شود که بلیط آنها برنده مبلغ هنگفتی پول می شود و رامو و راگوویر با کشتن جکی قتل او را به گردن رامدو می اندازند و همچنین او را در دریا غرق می کنند. خلافکار نامدار و بزرگی بنام دان رامدو را نجات می دهد و به هنگ کنگ می برد. سالها بعد فرزندان این چهار دوست بزرگ می شوند و هرکدام مشغول کاری هستند. دست سرنوشت بزودی آنها را کنار هم جمع می کند تا در برابر دشمنان خود بایستند و…
• آمیتاب باچان
• هما مالینی
• ریشی کاپور
• پران
• امجد خان
• قادر خان
• آمریش پاری
• پرم چوپرا
• شاکتی کاپور
• درمندرا
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفداستان فیلم نصیب در رابطه با چهار دوست بنامهای رامو، راگوویر، رامدو و جکی است. زمانی که رامدو یک بلیط بخت آزمایی را از یک مرد فقیر می گیرد آن را به جکی می دهد تا نگه دارد. اما دردسر اصلی زمانی شروع می شود که بلیط آنها برنده مبلغ هنگفتی پول می شود و رامو و راگوویر با کشتن جکی قتل او را به گردن رامدو می اندازند و همچنین او را در دریا غرق می کنند. خلافکار نامدار و بزرگی بنام دان رامدو را نجات می دهد و به هنگ کنگ می برد. سالها بعد فرزندان این چهار دوست بزرگ می شوند و هرکدام مشغول کاری هستند. دست سرنوشت بزودی آنها را کنار هم جمع می کند تا در برابر دشمنان خود بایستند و…
• آمیتاب باچان
• هما مالینی
• ریشی کاپور
• پران
• امجد خان
• قادر خان
• آمریش پاری
• پرم چوپرا
• شاکتی کاپور
• درمندرا
wiki: نصیب (فیلم ۱۹۸۱)
مترادف ها
پا، نقطه، جزء، قطعه، پاره، بخش، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر
سهم، جزء، قسمت، اری، تکه، قطعه، پاره، بخش، برخه، شقه، بهره، نصیب
پیشنهاد کاربران
قسط = نصیب داشتن از عدل و حصّه دادن به عدالت.
**************************************
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیماً
... [مشاهده متن کامل]
**************************************
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیماً
... [مشاهده متن کامل]
سلیم
نصیب: داشته مانند اینکه بگوییم خوشبحالش که چنین سعادتی نصیبش گردیده برابری اش: خوشبحال کسی که چنین خوشبختی ای داشته اش گردیده است.
نصیب: داشته مانند اینکه بگوییم خوشبحالش که چنین سعادتی نصیبش گردیده برابری اش: خوشبحال کسی که چنین خوشبختی ای داشته اش گردیده است.
نصیب = برخوردار
مانند نصیب او بگردان = او را از آن برخوردار نما
مانند نصیب او بگردان = او را از آن برخوردار نما
سهمیه
حق داشتن ، نصیب داشتن
مقدر
کلمه ( نصیب ) به معنای بهره و سهم است و اصل آن از ( نصب ) است که به معنای بپا داشتن است و بهره و سهم را به این مناسبت نصیب خوانده اند که هر سهمی هنگام تقسیم از سایر اموال جدا می شود تا با آن مخلوط نگردد . ( تفسیر المیزان )
نصیب : /nasib/ نصیب ( عربی ) 1 - سهم کسی از چیزی، بهره، حصه؛ 2 - قسمت هرکس از سرنوشت.
رنگ
حصه. نصیب. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . قسمت. ( برهان قاطع ) . بهره. ( آنندراج ) :
انده خال و غم عم بگذار
تا شوی شادخوار و برخوردار
چون زرت باشد از تو جوید رنگ
چون بوی مفلس از تو دارد ننگ.
... [مشاهده متن کامل]
سنائی ( از جهانگیری ) .
بانگ برزد به من که خامش باش
رنگ خویش از خدنگ خویش تراش.
نظامی.
|| نفع. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . منفعت. ( لغت فرس ) . فایده. ( برهان قاطع ) :
از جان و روان خویش رنگت کردم
ما را ز لبان خویش رنگی نکنی.
کیاحسینی قزوینی ( از لغت فرس ) .
به هیچ ره نروی تا در او نبینی سود
به هیچ کس نروی تا در او نبینی رنگ.
عنصری.
مگر چو پرده ٔ شرم از میانه بردارد
مرا از آن لب یاقوت رنگ باشد رنگ.
معزی ( از لغت فرس ) .
به بویی از تو شدم قانع و همی دانم
که هیچ رنگ مرا از تو جز که بوی تو نیست.
خاقانی ( از جهانگیری ) .
حصه. نصیب. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . قسمت. ( برهان قاطع ) . بهره. ( آنندراج ) :
انده خال و غم عم بگذار
تا شوی شادخوار و برخوردار
چون زرت باشد از تو جوید رنگ
چون بوی مفلس از تو دارد ننگ.
... [مشاهده متن کامل]
سنائی ( از جهانگیری ) .
بانگ برزد به من که خامش باش
رنگ خویش از خدنگ خویش تراش.
نظامی.
|| نفع. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . منفعت. ( لغت فرس ) . فایده. ( برهان قاطع ) :
از جان و روان خویش رنگت کردم
ما را ز لبان خویش رنگی نکنی.
کیاحسینی قزوینی ( از لغت فرس ) .
به هیچ ره نروی تا در او نبینی سود
به هیچ کس نروی تا در او نبینی رنگ.
عنصری.
مگر چو پرده ٔ شرم از میانه بردارد
مرا از آن لب یاقوت رنگ باشد رنگ.
معزی ( از لغت فرس ) .
به بویی از تو شدم قانع و همی دانم
که هیچ رنگ مرا از تو جز که بوی تو نیست.
خاقانی ( از جهانگیری ) .
نوا
بدست اوردن
بخش، بهره، بهر، حصه، روزی، سهم، قسمت، نصیبه، نوال، اقبال، بخت، تقدیر، سرنوشت، طالع، قرعه، نشان
گیر
مثل نصیب گرگ بیابان نشود. . . گیر کسی/گر گ بیابان نیاید
مثل نصیب گرگ بیابان نشود. . . گیر کسی/گر گ بیابان نیاید
حظ
۱ - سود بردن
۲ - بخت و اقبال
۳ - بهره
۴ - سرنوشت
۵ - قرعه
۶ - تقدیر
۲ - بخت و اقبال
۳ - بهره
۴ - سرنوشت
۵ - قرعه
۶ - تقدیر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)