نایب
/nAyeb/
مترادف نایب: پیشکار، جانشین، خلیفه، دستیار، ستوان، قایم مقام، مباشر، معاون، وکیل
برابر پارسی: جانشین، پیشکار
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: آنکه در غیاب کسی عهده دار مقام و مسئولیت اوست، جانشین، نماینده، ( عربی )، ( در ادیان ) در شیعه ی دوازده امامی هر یک از علمای دینی که در زمان غیبت حضرت مهدی ( ع ) ولایت امور مسلمین بر عهده ی اوست، عنوان دولتی و دیوانی که در دوره ی قاجار، افشاریه، غزنوی و سلجوقی به اشخاص بخاطر نیابت، تصدی شهر یا ولایت و سرپرستی امور داده اند، هریک از علمای دین که در زمان غیبت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ولایت امور مسلمین بر عهده اوست، عنوان دولتی ودیوانی در دوره قاجار
برچسب ها: اسم، اسم با ن، اسم پسر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
- نایب اول ؛ستوان یکم ارتش ، درجه ای بین ستوان دوم و سروان.
- نایب دوم ؛ ستوان دوم ارتش ، درجه ای بین ستوان سوم و ستوان یکم.
- نایب سرهنگ ؛ سرهنگ دوم ، درجه ای بین سرگرد و سرهنگ تمام.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آنکه بجای کسی کاری راانجام دهد جانشین قائم مقام .یانایب امام . عنوانی است که شیعیان بمجتهدجامع الشرایط دهند. توضیح چهارتن ازنایبان امام دوازدهم را دردوره غیبت صغری [ نایب خاص ] مینامند: و آنان ازاین قرارند:عثمان بن سعیدمحمدبن عثمان بن سعیدحسین بن روح و علی بن محمد- ومجتهدان جامع الشرایط را [ نایب عام ] امام نامند.یانایب تنگری . ۱ - جانشین خدا.۲ - پادشاه خلیفه .یانایب غیبت .نایب خاص امام . ۲ - پیشکارمباشر. ۳ - رئیس .یانایب برید.متصدی برید رئیس پست : نایب بریدرابخواندم وسیم وجامه دادم تابدان نسخت که خوانده انهی کرد. ۴ - دردوره سلجوقیان که املاکی راباقطاع [ ملک ] یا[ امیر] میدادندقسمتی ازاین املاک اختصاصی ازسلطان نیابت میکرد.دردوره ایلخانان نایبان ازماموران عالی رتبه شهرستانهابشمارمیامدند.۵ - دردوره صفویان حکام محلی وتیولداران رادرپاره ای ازموارد بلقب [ نایب ] میخواندندکه اصولاباکلمه [ ملک ] ( بمعنی حقیران ) مترادف شده بود. ۶ - صاحب منصب افسر.یانایب سرایدارخانه . صاحب منصب سرایدارخانه ( قاجاریه ) : نایبان سرایدارخانه هشت نفر.یانایب نسق خانه.صاحب منصب نسق خانه: نسق خانه مبارکه .نایبان :عباس خان قاجارهادی خان قاجار... یانایب وزارت .معاون وزیر( قاجاریه ): جعفرقلی خان سرتیب اول ونایب وزارت علوم . ۷ - ستوان .یانایب اول .ستوان یکم .یانایب دوم ستوان دوم .یانایب سرهنگ .سرهنگ دوم . ۸ - دبیرسفارت .سکرتر: میرزامیکائیل خان نایب ( سفارت ایران درلندن ).یانایب سفارت یا نایب اول ( سفارت ) .دبیران اول سفارت سکرتراول ( قاجاریه ): ولیم دیکسن نایب اول ( سفارت انگلیس درایران ).یانایب دوم ( دویم )( سفارت ) دبیردوم سفارت سکرتر دوم ( قاجاریه ): لارکم صاحب نایب دویم ( سفارت انگلیس درتهران ).یانایب قونسول . ( قاجاریه ) نایب کنسول ویس قونسول: مسیو دوسیزیونایب قونسول ( فرانسه درتبریز ) . یانایب کنسول
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
دانشنامه آزاد فارسی
نایب (حقوق)
شخصی که به او اختیار داده می شود که برای دیگری عمل یا اعمالی را انجام دهد. این واژه معمولاً برای رأی دادن به نیابت شخص دیگر در مجامع به کار می رود. سندی که متضمن اعطای چنین اختیاری است را «اختیارنامه» یا «سند نیابت» گویند، مانند وکیل که از طرف موکل انجام عملی را برعهده می گیرد و یا حق العمل کار که به اسم خود ولی به حساب دیگری (دستوردهنده) معاملاتی را انجام می دهد (مادۀ ۳۵۷ قانون تجارت). در حقوق شرکت ها به معنای سند نیابت یا اختیارنامه ای است که به دارنده اجازه می دهد به جای سهامدار در مجامع رأی دهد. اختیارنامه در جریان رسیدگی های مربوط به ورشکستگی نیز استفاده می شود. شخصی را که به موجب قانون و بدون قرارداد نایب دیگری محسوب شود، نایب قهری گویند، مانند ولی قهری نسبت به مولی علیه. کارگزار در اصطلاح به کسی گفته می شود که با اخذ مجوز از مراجع ذیصلاح در بورس اوراق بهادار، از طرف کسی به وی اختیار داده می شود که عمل خرید و یا فروش سهام را از طرف وی انجام دهد. به کسی که کارهای بانک را در شهر دیگری انجام می دهد نیز کارگزار گویند.
شخصی که به او اختیار داده می شود که برای دیگری عمل یا اعمالی را انجام دهد. این واژه معمولاً برای رأی دادن به نیابت شخص دیگر در مجامع به کار می رود. سندی که متضمن اعطای چنین اختیاری است را «اختیارنامه» یا «سند نیابت» گویند، مانند وکیل که از طرف موکل انجام عملی را برعهده می گیرد و یا حق العمل کار که به اسم خود ولی به حساب دیگری (دستوردهنده) معاملاتی را انجام می دهد (مادۀ ۳۵۷ قانون تجارت). در حقوق شرکت ها به معنای سند نیابت یا اختیارنامه ای است که به دارنده اجازه می دهد به جای سهامدار در مجامع رأی دهد. اختیارنامه در جریان رسیدگی های مربوط به ورشکستگی نیز استفاده می شود. شخصی را که به موجب قانون و بدون قرارداد نایب دیگری محسوب شود، نایب قهری گویند، مانند ولی قهری نسبت به مولی علیه. کارگزار در اصطلاح به کسی گفته می شود که با اخذ مجوز از مراجع ذیصلاح در بورس اوراق بهادار، از طرف کسی به وی اختیار داده می شود که عمل خرید و یا فروش سهام را از طرف وی انجام دهد. به کسی که کارهای بانک را در شهر دیگری انجام می دهد نیز کارگزار گویند.
wikijoo: نایب
جدول کلمات
مترادف ها
کمک، دستیار، یاور، معین، بر دست، معاون، نایب، ترقی دهنده، رهبریار
نایب، ناظر، متولی، وکیل قانونی، بازرس دانشجویان
نماینده، وکیل، نایب، قائم مقام، جانشین
عامل، وکیل، گماشته، نایب، ناظر هزینه
خلیفه، نایب، جانشین، نایبالسطنه
وکیل، نایب، ستوان، ناوبان، رسدبان
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
نایب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
آفوس ( سنسکریت: ābhus )
آفوس ( سنسکریت: ābhus )
نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین :
چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین.
خاقانی.
وگر خواهی کزین منزل امان آن سرا یابی
... [مشاهده متن کامل]
امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو.
خاقانی.
|| گماشته. وکیل. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به نایب شود.
چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین.
خاقانی.
وگر خواهی کزین منزل امان آن سرا یابی
... [مشاهده متن کامل]
امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو.
خاقانی.
|| گماشته. وکیل. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به نایب شود.
نایب
نایب : جانشین، خلیفه، دستیار، وکیل ، قائم مقام ، نماینده، معاون ، کمک، دستیار، یاور، معین.
نایب : /nāyeb/ نایب ( عربی ) 1 - آن که در غیاب کسی عهده دار مقام و مسئولیت اوست، جانشین، نماینده؛ 2 - ( در ادیان ) در شیعه ی دوازده امامی هر یک از علمای دینی که در زمان غیبت حضرت مهدی ( ع ) ولایت امور
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
مسلمین بر عهده ی اوست؛ 3 - عنوان دولتی و دیوانی که در دوره ی قاجار، افشاریه، غزنوی و سلجوقی به اشخاص بخاطر نیابت، تصدی شهر یا ولایت و سرپرستی امور داده اند.
نایب: [اصطلاح حقوق]کسی که در امر مخصوصی از طرف شخص که واجد صلاحیت است به او اختیار خاصی داده می شود.
نائب الوزیر
این واژه تازى ( اربى ) است و بهتر است بجاى آن از ساخته پیشنهادى جامَد/جامَده Jamad - Jamadeh ( جا + آمده : کسى که به جاى کسى آمده ) بهره جست " جامدار Jamadar : نیابت ، جانشینى جامدیک Jamadik ( جامَد + ایکik ( پهلوى: صفت مفعولى/نسبى ساز ) : منوب ، نیابت شده )
... [مشاهده متن کامل]
جامَدیک اَژَش Jamadik azhash : ( جامدیک + اژ ( پهلوى: از ) + ش ( ضمیر متصل: او ) : نیابت شده از او ، منوبٌ عنه!
... [مشاهده متن کامل]
جامَدیک اَژَش Jamadik azhash : ( جامدیک + اژ ( پهلوى: از ) + ش ( ضمیر متصل: او ) : نیابت شده از او ، منوبٌ عنه!