نادر

/nAder/

مترادف نادر: بی مانند، شاذ، شگفت، طرفه، طریف، عجیب، کمیاب، نایاب، نایافت

متضاد نادر: وافر

برابر پارسی: کم، کمیاب، نایاب

معنی انگلیسی:
infrequent, one-off, rare, scarce, singular, uncommon, unique, unusual, masculine proper name, rara avis, recherch

فرهنگ اسم ها

اسم: نادر (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: nader) (فارسی: نادر) (انگلیسی: nader)
معنی: کمیاب، بی همتا، بی نظیر، عجیب، شگفت آور، آنچه به ندرت یافت شود، آن که در نوع خود بی نظیر باشد، ( در حالت قیدی ) به ندرت، ( اَعلام ) ) نادر شاه افشار: شاه ایران [، قمری]، بنیانگذار سلسله ی افشار، ملقب به شهاب قلی خان، نیروهای اشغالگر را از ایران بیرون کرد، پادشاه هند را شکست داد و غنیمت زیادی به چنگ آورد، سرانجام به دست سرداران خودش کشته شد، ) نادر نادرپور: [، شمسی] شاعر ایرانی، که پس از انقلاب ایران به فرانسه و سپس به آمریکا رفت، از او مجموعه های شعر چشمها و دستها، از آسمان تا ریسمان، گیاه و سنگ، نه آتش، دختر جام، سرمه ی خورشید، شام بازپسین، شعر انگور، در ایران و سه مجموعه هم در آمریکا چاپ شده است، ) نادرشاه: شاه افغانستان [، میلادی]، ) نادر میرزا: [قرن هجری] آخرین فرمانروای سلسله ی افشار، فرزند شاهرخ میرزای افشار، که در سال مشهد را تصرف کرد و خود را شاه خواند، در سال سپاهیان فتحعلی شاه شهر را تسخیر کردند، نادر میرزا در تهران به فرمان فتحعلی شاه کشته شد، ) نادر میرزا: [، قمری] نویسنده و مورخ ایرانی، از شاهزادگان قاجار، مؤلف تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه ی تبریز، ( در اعلام ) نادر شاه افشار پادشاه ایران و مؤسس سلسله ی افشاریه، نام مؤسس سلسله افشاریه
برچسب ها: اسم، اسم با ن، اسم پسر، اسم عربی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

نادر. [ دِ ] ( ع ص ) اسم فاعل از ندر.( اقرب الموارد ). رجوع به ندر شود. || ( اِ ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است. ( از منتهی الارب ). رجوع به اندر شود. || خر وحشی. ( از اقرب الموارد ). || النادر من الجبل ؛ ما خرج منه و برز. ( اقرب الموارد ). نادرالجبل ؛ آنچه بیرون می آید از کوه و آشکار میگردد. ( ناظم الاطباء ). ندرالنبات ؛ خرج ورقه. یقال : شبعت الابل من نادره و نوادره ؛ ای مما خرج منها. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) النادر من الکلم ؛ ماقل وجوده و ان لم یخالف القیاس او ماشذّ. ( اقرب الموارد ). ماشذّ و خالف القیاس.( المنجد ). نوادرالکلام ؛ سخنی که از جمهور بطرز شذوذ و گاهی وقوع یابد. ( منتهی الارب ). || یکتا.( لغتنامه مقامات حریری ). تنها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بی مثل. بی مانند. ( ناظم الاطباء ).بی نظیر. یگانه. که مثل و مانندی ندارد :
سزد که فخر کند روزگار برسخنم
از آنکه در سخن از نادران کیهانم.
مسعودسعد.
بس نادر جهانی ای جان و زندگانی
جان و دلم نماند گر تو چنین بمانی.
عطار.
حسن تو نادر است در این وقت و شعر من
من چشم بر تو و دگران گوش بر منند.
سعدی.
|| چیزی که کم پیدا شود. چیزی که مانندش بسیار کم باشد. ( فرهنگ نظام ). کمیاب. ( ناظم الاطباء ). قلیل الوقوع. شاذ.تک و توک : این دو خواب نادر و این حکایات بازنمودم. ( تاریخ بیهقی ص 201 ). از اتفاق نادر سرهنگ علی عبداﷲ و... از غزنین اندر رسیدند. ( تاریخ بیهقی ). چون پیر طالقانی این حکایت بکرد پدرم گفت سخت نادر و نیکو خوابی بوده است. ( تاریخ بیهقی ص 201 ). بر نادر حکم نتوان کرد. ( گلستان ). || غریب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برخلاف معهود. ( ناظم الاطباء ). عجیب. شگفت. ( ناظم الاطباء ) :
تا همی خندی همی گرئی و این بس نادر است
هم تو معشوقی و عاشق هم بتی و هم شمن.
منوچهری.
اگر از این حادثه بجهد نادر باشد. ( تاریخ بیهقی ص 371 ). از قضای آمده نادر کاری افتاد. ( تاریخ بیهقی ص 705 ). در این باب مرا حکایتی نادر یاد آمد اینجا نبشتم. ( تاریخ بیهقی ص 134 ). استادم نامها نسخت کرد سخت غریب و نادر. ( تاریخ بیهقی ص 344 ).
بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد
بنگر بدین کتابت پر نادر و عجیب.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کمیاب، چیزکم، گرانمایه، سخن کم ونیکو
۱ - ( اسم و صفت ) آنچه کم بدست آید آنچه کم اتفاق افتد کمیاب : [ چون پیرطالقانی این حکایت بکرد پدرم گفت : سخت نادر و نیکو خوابی بوده است . ] ۲- بی مثل بی مانند . ۳ - عجیب شگفت : تا همی خندی همه گریی و این بس نادرست هم تو معشوقی و عاشق هم بتی وهم شمن . ( منوچهری ) ۴ - چیزکم شئ قلیل . ۵ - گرانمایه باقدرو قیمت طرفه . یابه نادر. ندره بندرت آنچه که کمتراتفاق افتد:[ وگاه ازگاه بنادر چون مجلس عظیم بودی او را نیز بخوان فرود آوردندی ...]

فرهنگ معین

(د ) [ ع . ] (ص . ) کمیاب ، نایاب .

فرهنگ عمید

۱. کمیاب.
۲. (اسم، صفت ) بی همتا.
۳. عجیب، شگفت.
۴. ویژگی چیزی که به ندرت اتفاق می افتد.
۵. (قید ) به ندرت.

جدول کلمات

کمیاب, گرانمایه, کم

مترادف ها

uncommon (صفت)
غیر عادی، غریب، غیر معمولی، غیر متداول، نادر، کمیاب، غیرمعمول

rare (صفت)
غریب، رقیق، لطیف، خام، نادر، کمیاب، کم، نیم پخته، نایاب

scarce (صفت)
تنگ، نادر، کمیاب، اندک، کم، قلیل

curious (صفت)
فضول، کنجکاو، نادر، کمیاب

infrequent (صفت)
نادر، کمیاب، کم

paranormal (صفت)
نادر، ماورای پدیده های علمی مکشوف، فوق الطبیعه

فارسی به عربی

فضولی , نادر

پیشنهاد کاربران

تا آنجا که به اسم نادرشاه افشار مربوط است:ندر ( Nedar ) ( نه در ) . ( نگاه کنید به:ویکیپدیا:پیرامون نادرشاه، ذیل:زاده )
نیست در جهان
واژه نادر
معادل ابجد 255
تعداد حروف 4
تلفظ nāder
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( د ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی nAder
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
کیمیا
عزیز و نایاب ، و این مجاز است. ( آنندراج ) . به مجاز، هر چیز نادر و کمیاب. آنچه دیر و دشوار به دست آید یا هرگز به دست نیاید :
غم و حرمان نصیب جان ما بی
به روز ما فراغت کیمیا بی.
باباطاهر.
...
[مشاهده متن کامل]

امروز مردمی و وفا کیمیا شده ست
ای مرد کیمیا چه که سیمرغ وار هم.
خاقانی.
دیروز چو آفتاب بودی
امروز چو کیمیات جویم.
خاقانی.
یارمی جویم و نمی یابم
در جهان نیست کیمیا جز یار.
عمادی شهریاری.
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش.
حافظ.
هر نظری کز سر صدق و صفاست
گر به حقیقت نگری کیمیاست .
( از فتوت نامه ملا حسین کاشفی ) .
جز باده کهن که در این روز کیمیاست
دیگر نیافتیم به مطلب رسیده ای.
؟ ( از آنندراج ) .

نادر یعنی:
کمیاب، نایاب
نادر
نادری نام طایفه ای از ایل بزرگ حسنوند
حسنوند ایل بزرگی از قوم بزرگ لک و لکستان
Few and far between
Hard to come by
کم یاب شگف انگیز اصیل باوقار خوش قول
اسم همسر من نادره و همه این صفت هارو داره چون واقعا راسته نادرا نادرن
نادر اسم کمیابی است و قوی
بی مانند، شاذ، شگفت، طرفه، طریف، عجیب، کمیاب، نایاب، نایافت
کمیاب نایاب هجیب
کمیاب نایاب عجیب
نایاب ، کمیاب
بی همتا
شجاع و جسور قوی
عتیقه
کمیاب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس