منیع
/mani~/
مترادف منیع: استوار، بلند، رفیع، شامخ، والا
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: استوار و بلند، بلندمرتبه، بلند، رفیع، دارای مرتبه ی بلند
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن خالدبن عبدالرحمن بن خالدبن الولیدالمخزومی. صاحب جامع منیعی در نیشابور. وی مردی مالدار و بزرگ منصب بود وی علاوه بر احداث بنای جامع منیعی به نیشابور مساجد و مدارس و رباطات متعددی بنا کرده است. وی از ابی طاهر زیادی و ابی بکربن زید صینی سماع حدیث کرده است و از او ابوالمظفر عبدالمنعم قشیری نقل حدیث کرده است. وی به سال 463 هَ. ق. در مرورود بدرود حیات کرده است. ( از معجم البلدان ).
منیع.[ م َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان. رجوع به ابوالعدیس شود.
منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن معاویةبن قروةالمنقری نماینده قتیبه که نزد عبدربه فرستاده است.باز قتیبه منیعالمنقری را اینجا ( به سیستان ) فرستادو فرمان داد که عبدربه را بند برنه و محبوس کن. منیع اینجا آمد و با عبدربه نیکویی کرد و او را محبوس نکرد اما به رفق و تلطف از او مال همی ستد خبر نزدیک قتیبه رسید او را معزول کرد. ( تاریخ سیستان ص 121 ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - استوار و بلند . ۲ - بلند رفیع : [ مقام منیع ... ]
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. بلندمرتبه.
مترادف ها
خارج از دسترس، منیع
منیع، خیلی بالا در اسمان، در ارتفاع زیاد
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
منیع. [ م َ ] ( ع ص ) محکم و استوار چرا که هر چیز استوار، غیر را از مداخلت بازمیدارد. ( غیاث ) ( آنندراج ) . استوار. ( منتهی الارب ) . استوار: حصن منیع؛ دزی استوار. ( مهذب الأسماء ) . استوار و بلند. ( ناظم الاطباء ) . دیوار محکم و استوار به نحوی که مداخلت بر آن ممکن نگردد. ج ، مناء و هی منیعة. ( از اقرب الموارد ) . رفیعو بلند و استوار : در جوار امن و حمی منیعو. . . او قرار یابند. ( سندبادنامه ص 6 ) . آن قلعه ای است در میان آبی بسیار، بر تندی کوهی رفیع و جایی منیعبنیاد نهاده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 303 ) . به حکم آنکه ملاذی منیع از قله کوه به دست آورده بودند. ( گلستان سعدی ) . تا مصارعت کردند و مقامی منیع ترتیب دادند. ( گلستان سعدی ) . || عزیز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . باعزت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . و یقال رجل منیع و مکان منیع و سدة منیعة و هو فی عز منیع؛ او در عزت و ارجمندی است. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) . || کسی که دارای بدنی قوی باشد و بر وی توانایی نباشد. ( از اقرب الموارد ) .
... [مشاهده متن کامل]
منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن خالدبن عبدالرحمن بن خالدبن الولیدالمخزومی. صاحب جامع منیعی در نیشابور. وی مردی مالدار و بزرگ منصب بود وی علاوه بر احداث بنای جامع منیعی به نیشابور مساجد و مدارس و رباطات متعددی بنا کرده است. وی از ابی طاهر زیادی و ابی بکربن زید صینی سماع حدیث کرده است و از او ابوالمظفر عبدالمنعم قشیری نقل حدیث کرده است. وی به سال 463 هَ. ق. در مرورود بدرود حیات کرده است. ( از معجم البلدان ) .
منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان. رجوع به ابوالعدیس شود.
منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن معاویةبن قروةالمنقری نماینده قتیبه که نزد عبدربه فرستاده است. باز قتیبه منیعالمنقری را اینجا ( به سیستان ) فرستادو فرمان داد که عبدربه را بند برنه و محبوس کن. منیع اینجا آمد و با عبدربه نیکویی کرد و او را محبوس نکرد اما به رفق و تلطف از او مال همی ستد خبر نزدیک قتیبه رسید او را معزول کرد. ( تاریخ سیستان ص 121 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن خالدبن عبدالرحمن بن خالدبن الولیدالمخزومی. صاحب جامع منیعی در نیشابور. وی مردی مالدار و بزرگ منصب بود وی علاوه بر احداث بنای جامع منیعی به نیشابور مساجد و مدارس و رباطات متعددی بنا کرده است. وی از ابی طاهر زیادی و ابی بکربن زید صینی سماع حدیث کرده است و از او ابوالمظفر عبدالمنعم قشیری نقل حدیث کرده است. وی به سال 463 هَ. ق. در مرورود بدرود حیات کرده است. ( از معجم البلدان ) .
منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان. رجوع به ابوالعدیس شود.
منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن معاویةبن قروةالمنقری نماینده قتیبه که نزد عبدربه فرستاده است. باز قتیبه منیعالمنقری را اینجا ( به سیستان ) فرستادو فرمان داد که عبدربه را بند برنه و محبوس کن. منیع اینجا آمد و با عبدربه نیکویی کرد و او را محبوس نکرد اما به رفق و تلطف از او مال همی ستد خبر نزدیک قتیبه رسید او را معزول کرد. ( تاریخ سیستان ص 121 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
منیع : مَنیع ( عربی ) بلند، رفیع، دارای مرتبه ی بلند، بلند مرتبه.
پروادار / شایستۀ پروا