مظهر
/mazhar/
مترادف مظهر: تجلی گاه، تماشاگاه، تماشاگه، جلوه گاه، محل ظهور، منظر، تجلی، نمود، نماد، نشانه
برابر پارسی: نماد، جای آشکارشدن، جای بالا رفتن
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: تماشاگر، جلوه گاه، نماد، نشانه، محل تجلی، تجلی گاه، ( در تصوف ) شخص دارای ریش انبوه و فراخ و سبلت و چهره ی نافذ
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی
لغت نامه دهخدا
- مظهرالعجائب ؛ پیدایشگاه شگفتیها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مظهرخوان ؛ خواننده مظهر و اشاره است به کتاب «مظهرالعجایب » عطار نیشابوری :
مظهرم گویی بباید سوختن
چشم مظهرخوان بباید دوختن.
عطار.
- مظهر قنات ؛ آنجا که آب قنات در سطح زمین عیان و جاری شود. محل پیدایش آب قنات بر روی زمین.|| در تداول ، نماینده. مثل. نمایشگر. نشان دهنده. مجسم شده چیزی : فلائی مظهر تقوی و پرهیزگاری است. || تماشاگاه و منظر و تماشاخانه. ( ناظم الاطباء ).
مظهر. [ م ُ هََ ] ( ع ص ) پیدا. ( دستورالاخوان چ نجفی ص 591 ). آشکار کرده. آشکار شده. و هویدا گشته. ( ناظم الاطباء ). مترادف ظاهر. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
در حضرت خلیفه کجا ذکر من شدی
گر نیستی مدد ز کرامات مظهرش.
خاقانی.
- های مظهر ؛ های ملفوظ مانند های پادشاه و فربه. ( ناظم الاطباء ).مظهر. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) خداوند ستور برنشست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خداوند ستور سواری. ج ، مظهرون. ( ناظم الاطباء ). یقال بنوفلان مظهرون. ( ناظم الاطباء ). ای منهم ظهر. ( منتهی الارب ). || شتر گرمی نیمروز رسیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتری که در گرمای نیمروز رسیده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || در وقت ظهیره آینده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). در نیم روز آینده و در نیمروز سیرکننده. ( ناظم الاطباء ). || مأخوذ از تازی ، آشکاراکننده و نمودار نماینده. ( ناظم الاطباء ) : فلیکن ان النور هوالظاهر فی حقیقة نفسه المظهر لغیره بذاته. ( حکمت اشراق سهروردی ص 113 ). و الحرکة و الحرارة کل منها مظهر للنور. ( حکمت اشراق سهروردی ص 195 ).
مظهر. [ م ُ ظَهَْ هََ ] ( ع ص ) قوی پشت از شتران و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مردی سخت پشت. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - جای آشکار شدن محل ظهور . ۲- تماشاگاه منظر . ۳ - جلوه گاه تجلی گاه : و دل و جان اهل معنی و ارباب هنر بوجود مبارک آن معدن خلال جلال و مظهر دولت و اقبال مسرور .۴- کسی که دارای قیاف. کامل عیار یک درویش باشد یعنی دارای ریش انبوه و فراخ و سبلت با شارب و چهر. نافذ بود .
قوی پشت از شتران و جز آن مردی سخت پشت .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جدول کلمات
مترادف ها
نشان دادن، اثبات، نشان، نمایش، جلوه، ارائه، مظهر
اشاره، نشان، علم، رقم، رمز، مظهر، نماد
پیشنهاد کاربران
ظاهر
مظهر : ظاهر ، پیدا ، آشکار ، هویدا ، نماد ، نشانه، جلوه ، تجلی ، محل صعود و جای بالا رفتن ، تجلی گاه، تماشاگاه، جلوه گاه ، محل تجلی ، تجلی گاه ، مظاهر .
نماد، نشان