مطیب


مترادف مطیب: خوش بو، عطرآلود، معطر | خوشبوساز، معطرکننده

متضاد مطیب: بدبو

معنی انگلیسی:
perfumed, [rare.] perfumed

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

مطیب. [ م ُ طَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) بوی خوش دهنده و پاک شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ).

مطیب. [ م ُ طَی ْ ی َ ] ( ع ص ) پاک و خوشبودار کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). خوشبوشده و معطرشده و پاکیزه شده. ج ، مطیبون. ( ناظم الاطباء ).
- ثوب مطیب ؛ جامه خوش بوی کرده. ( مهذب الاسماء ).
- مطیب کردن ؛ خوشبوی کردن : ندانم به گلابش مطیب کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده. ( گلستان ).

مطیب. [ م ُ طَی ْ ی َ ] ( اِخ ) نام پسر نبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ( منتهی الارب ). یکی از پسران پیغمبر اسلام. ( آنندراج ) ( از محیطالمحیط ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - خوشبو کننده معطر سازنده . ۲ - و بش خوش دهنده .
نام پسر نبی صلی الله علیه و آله و سلم یکی از پسران پیغمبر اسلام .

فرهنگ معین

(مُ طَ یَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) معطر شده .

فرهنگ عمید

پاکیزه و خوش بوشده.

پیشنهاد کاربران

بپرس