رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید.
حافظ.
- به مصرف رساندن ؛ به کار بردن. خرج کردن : اگر ملک اسلام بفرماید تا آن خیرات و اوقاف... به امینی عالم متدین مشفق سپارند تا به مصرف برساند ثواب آن جمله در دیوان ملک باشد. ( مرصادالعباد ص 263 ).- به مصرف رسیدن ؛ به کار رفتن. خرج شدن : چون خوانسالار است خوانها نهاده و سماطها کشیده اطعمه گوناگون از حد چند و چون بیرون به مصرف انما نطعمکم لوجه اﷲ رسید. ( ظفرنامه یزدی ج 2 ص 364 ).
مصرف. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) صرف کننده. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مصرف. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) جای بازگشتن. ( یادداشت مؤلف ).مَصْرِف. || خرج و صرف. ( ناظم الاطباء ). مصرف به معنی صرف کردن که معمولاً به فتح راء تلفظ کنندبه کسر راء است زیرا عین مضارع آن مکسور است. ( از نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال 2 شماره 1 ص 26 ).
- مصرف شدن ؛ به کار شدن. خرج شدن. به کار رفتن : در خانه ما روزی یک کیلوگرم قند مصرف می شود. ( از یادداشت مؤلف ).
- مصرف کردن ؛ به کار بردن : در چاپخانه دانشگاه کاغذ زیادی مصرف می کنند. ( از یادداشت مؤلف ).
|| قیمت. || فایده.
- بی مصرف ؛ بی فایده و هیچکاره. ( ناظم الاطباء ).