مشتاق
/moStAq/
مترادف مشتاق: آرزومند، راغب، شایق، شوقمند، پرشوق، مایل، متمایل ، عاشق، شیفته
متضاد مشتاق: بیزار
برابر پارسی: خواهان، خواستار، شیفته، آرزومند، شورمند
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: دارای شوق، بسیار مایل، آرزومند، ( به مجاز ) عاشق، ( در عرفان ) مشتاق کسی است که به نهایت عشق و شیفتگی رسیده است و در نزد ایشان اشتیاق یعنی شوق به لقاء حق می باشد، ( اَعلام ) میرسیدعلی حسینی اصفهانی معروف به مشتاق [قرن هجری] شاعر ایرانی، از مردم اصفهان، از پیشگامان نهضت بازگشت به سبک عراقی، ( در اعلام ) میر سیدعلی حسینی اصفهانی معروف به مشتاق از شعرای قرن دوازدهم هجری قمری، نام شاعر قرن دوازدهم، مشتاق اصفهانی
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش
عجب نی ار تبت گردد ز روی شوق مشتاقش.
منوچهری.
شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین ، چرا که مشتاق است و خواهان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ). صدر وزارت مشتاق است تا آن کس که سزاوار او گشته است... بزودی اینجا رسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375 ).نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
که دل از هرچه دو رنگ است شکیبا بینند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 96 )
از شراره آه مشتاقان دل آتش عنبرفشان برکرد صبح.
خاقانی.
ز بی نوایی مشتاق آتش مرگم چو آن کسی که به آب حیات شد مشتاق.
خاقانی.
در این دریا یکی درّ است و من مشتاق آن درّم ولی کس کو که در جوید که فرمانش نمی بینم.
عطار.
یکی دوستی را زمانها ندیده بود گفت کجایی که مشتاق بوده ام. ( گلستان ). پس بوسیله این فضیلت دل مشتاقان صید کند. ( گلستان ).خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیده بلاجوست.
سعدی.
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد.
حافظ.
نصرت خواجه منتظر و مشتاق خدمت شمایند. ( انیس الطالبین ص 210 ).- مشتاق شدن ؛ آرزومند شدن. بسیار مایل شدن :
عاشقان کل نه این عشاق جزو
ماند از کل هرکه شد مشتاق جزو.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 56 ).
چون رسول روم این الفاظ تردر سماع آورد شد مشتاق تر.
مولوی.
گفتم ببینمش ، مگرم درد اشتیاق ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم.
سعدی.
مشتاق شد بدانکه به صورت نوعی باقی بود... ( مصنفات باباافضل ص 409 ).- || عاشق شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).
مشتاق. [ م ُ ] ( اِخ ) ملا حسین. از ولایت شیراز است و هم در آنجا به قصه خوانی میگذرانید. این رباعی از او به نظر رسیده :
هر لحظه ز من روایتی می شنوی
وز قصه من شکایتی می شنوی
سوز دل من فسانه می پنداری
من مردم و تو حکایتی می شنوی.
( از آتشکده آذر چ شهیدی ص 301 ).
فرهنگ فارسی
دارای شوق واشتیاق، آرزومند، مایل و راغب به چیزی
(اسم ) ۱- آرزومند بسیار مایل راغب : ومشتاق بود بر آنکه بنماید که او عالم است . ۲ - عاشق : گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است خدارا یک نفس بشین گره بگشازپیشانی . ( حافظ ) جمع : مشتاقین .
اسمش ملا حسین و از ولایت شیراز است و هم در آنجا به قصه خوانی میگذرانید
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
مترادف ها
بیمناک، مشتاق، ارزومند، دلواپس، اندیشناک
بد اخلاق، مشتاق، بی تاب، بی حوصله، بی صبر، نا شکیبا
راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب
مشتاق، مایل
فعال، با حرارت، مشتاق، شدید، بلیغ
جدی، با حرارت، مشتاق، مهم، سنگین، دلگرم، صمیمانه
ساعی، مشتاق، زحمت کش، کوشا، بلیغ، درس خوان، جاهد، کتاب خوان
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه
نگران، بی قرار، مشتاق
مواظب، نگران، مشتاق، ارزومند، دلواپس، مایل
مشتاق، پر هوس، حریص، ترد و شکننده، پر از اشتیاق، پر اشتیاق
مشتاق، علاقه مند
مشتاق
مشتاق، ارزومند، متمایل، ازمند، حریص، پولکی
دقیق، مشتاق، خیال اندیش، ارزومند، در انتظار
خواهان، مشتاق، ارزومند، مایل
مشتاق، ارزومند، طالب
خواهان، مشتاق، عاشق، شیفته، علاقمند، مایل، خاطرخواه، انس گرفته
خشک، مشتاق، بی آب، تشنه، عطش دار
مشتاق، اشتهااور، اشپزماهر، هوس ران
مشتاق، تشنه
مشتاق، حریص، گرسنه، دچار گرسنگی، حاکی از گرسنگی، گرسنگی اور
مشتاق، بی نفس، بی جان
سوزان، مشتاق
مشتاق
تابان، مشتاق، گرم، حریص، بسیار با حرارت، بسیار غیور
مشتاق
خواهان، مشتاق، ارزومند، طالب، خواستار، مایل
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
" تشنهء دیدار ". چند آبی تشنه ات بودم
:مشتاق دیدار.
:مشتاق دیدار.
مشتاق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
یوبان yubān، آرزومند ārezumand ( دری )
کاماک kāmāk ( سغدی )
یوبان yubān، آرزومند ārezumand ( دری )
کاماک kāmāk ( سغدی )
مشتاق به کسی می گویند که خواهان و خواستار چیزی است و شور برای آن دارد. آرزومند، خواهان، خواستار برابر های این واژه هستند.
علاقه مند . دارای شوق و اشتیاق
تشنه
واژه مشتاق
معادل ابجد 841
تعداد حروف 5
تلفظ moštāq
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مُ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی moStAq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی معین
معادل ابجد 841
تعداد حروف 5
تلفظ moštāq
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مُ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی moStAq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی معین
مشتاق / اشتیاق همانطور که در بالا دوستان گفتند از شوق و ذوق آمده و جایگزین های بسیاری برا ی آنها هست
مشتاق دیدار = تشنه دیدار
اشتیاق = ذوق / شوق
واژه شور به چم تب و تاب است و نمیتواند برای ذوق و شوق بکار رود همانطور که در بدبیاری ها از شوربختانه بهره میبریم پس نمیتواند به چم شوق بخت چمیده شود.
... [مشاهده متن کامل]
مشتاق دیدار = تشنه دیدار
اشتیاق = ذوق / شوق
واژه شور به چم تب و تاب است و نمیتواند برای ذوق و شوق بکار رود همانطور که در بدبیاری ها از شوربختانه بهره میبریم پس نمیتواند به چم شوق بخت چمیده شود.
... [مشاهده متن کامل]
اینو به انگلیسی ترجمه میخام برای فیسبوک
این واژه و همه واژه های همخانواده اش از " زوگ" پهلوی گرفته شده اند ، از جمله واژه تشویق و ذوق و شوق و . . .
دلگرم
عاشق . . . . راغب . . . . دوستدار . . . . . . .
دوست دار، شورمند.
من مشتاق دیدار شمام.
من دوست دار دیدار شمام.
من مشتاق دیدار شمام.
من دوست دار دیدار شمام.
دارای شوق، آرزومند، پرشور
دارای شوق آرزومند
ارزومند
به معنی تازیانه و حد زدن
پرشور
آرزومند
خواستار، خواهان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)