مشتاق

/moStAq/

مترادف مشتاق: آرزومند، راغب، شایق، شوقمند، پرشوق، مایل، متمایل ، عاشق، شیفته

متضاد مشتاق: بیزار

برابر پارسی: خواهان، خواستار، شیفته، آرزومند، شورمند

معنی انگلیسی:
eager, anxious, desirous, loving, zealous, aspirant, bent, amorous, ablaze, agog, athirst, cheerful, forward, hungry, impatient, itchy, keen, ready, solicitous, thirsty, willing, crazy, gung-ho, fain, white-hot

فرهنگ اسم ها

اسم: مشتاق (پسر) (عربی) (تلفظ: moštāq) (فارسی: مشتاق) (انگلیسی: moshtagh)
معنی: دارای شوق، بسیار مایل، آرزومند، ( به مجاز ) عاشق، ( در عرفان ) مشتاق کسی است که به نهایت عشق و شیفتگی رسیده است و در نزد ایشان اشتیاق یعنی شوق به لقاء حق می باشد، ( اَعلام ) میرسیدعلی حسینی اصفهانی معروف به مشتاق [قرن هجری] شاعر ایرانی، از مردم اصفهان، از پیشگامان نهضت بازگشت به سبک عراقی، ( در اعلام ) میر سیدعلی حسینی اصفهانی معروف به مشتاق از شعرای قرن دوازدهم هجری قمری، نام شاعر قرن دوازدهم، مشتاق اصفهانی
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

مشتاق. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از «ش و ق » ) آزمند چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آرزومند. ( مهذب الاسماء ). آزمند به چیزی. آرزومند. و بسیار مایل و راغب و طالب و دارای شوق. ( ناظم الاطباء ). خواهان :
سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش
عجب نی ار تبت گردد ز روی شوق مشتاقش.
منوچهری.
شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین ، چرا که مشتاق است و خواهان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ). صدر وزارت مشتاق است تا آن کس که سزاوار او گشته است... بزودی اینجا رسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375 ).
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
که دل از هرچه دو رنگ است شکیبا بینند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 96 )
از شراره آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح.
خاقانی.
ز بی نوایی مشتاق آتش مرگم
چو آن کسی که به آب حیات شد مشتاق.
خاقانی.
در این دریا یکی درّ است و من مشتاق آن درّم
ولی کس کو که در جوید که فرمانش نمی بینم.
عطار.
یکی دوستی را زمانها ندیده بود گفت کجایی که مشتاق بوده ام. ( گلستان ). پس بوسیله این فضیلت دل مشتاقان صید کند. ( گلستان ).
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیده بلاجوست.
سعدی.
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد.
حافظ.
نصرت خواجه منتظر و مشتاق خدمت شمایند. ( انیس الطالبین ص 210 ).
- مشتاق شدن ؛ آرزومند شدن. بسیار مایل شدن :
عاشقان کل نه این عشاق جزو
ماند از کل هرکه شد مشتاق جزو.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 56 ).
چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاق تر.
مولوی.
گفتم ببینمش ، مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم.
سعدی.
مشتاق شد بدانکه به صورت نوعی باقی بود... ( مصنفات باباافضل ص 409 ).
- || عاشق شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).

مشتاق. [ م ُ ] ( اِخ ) ملا حسین. از ولایت شیراز است و هم در آنجا به قصه خوانی میگذرانید. این رباعی از او به نظر رسیده :
هر لحظه ز من روایتی می شنوی
وز قصه من شکایتی می شنوی
سوز دل من فسانه می پنداری
من مردم و تو حکایتی می شنوی.
( از آتشکده آذر چ شهیدی ص 301 ).

فرهنگ فارسی

( و. ۱۱٠۱ ه.ق . اصفهان ف. ۱۱۷۱ ه.ق اصفهان . ) میر سید علی حسینی اصفهانی معروف به مشتاق از شعرای قرن دوازدهم هجری است . وی ابتدا بسبک متاخران شعر میگفت سپس در حلقه احیا کنندگان سبک شعرای متقدم در آمد. معاصران وی از جمله آذر هاتف صهبا باستادیش در شعرای متقدم در آمد. معاصران وی از جمله آذر هاتف صهبا باستادیش در شعر معترف بوده اند . دیوان وی شامل شش هزار بیت است . اشعارش دارای مضامین تازه نغز و مشحون از صنایع لفظی و معنویست .
دارای شوق واشتیاق، آرزومند، مایل و راغب به چیزی
(اسم ) ۱- آرزومند بسیار مایل راغب : ومشتاق بود بر آنکه بنماید که او عالم است . ۲ - عاشق : گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است خدارا یک نفس بشین گره بگشازپیشانی . ( حافظ ) جمع : مشتاقین .
اسمش ملا حسین و از ولایت شیراز است و هم در آنجا به قصه خوانی میگذرانید

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) آرزومند، مایل و راغب .

فرهنگ عمید

دارای شوق و اشتیاق، مایل و راغب به چیزی، آرزومند.

واژه نامه بختیاریکا

چَینیدِه؛ رو رَهدِه

جدول کلمات

ارزومند

مترادف ها

anxious (صفت)
بیمناک، مشتاق، ارزومند، دلواپس، اندیشناک

impatient (صفت)
بد اخلاق، مشتاق، بی تاب، بی حوصله، بی صبر، نا شکیبا

willing (صفت)
راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب

longing (صفت)
مشتاق، مایل

strenuous (صفت)
فعال، با حرارت، مشتاق، شدید، بلیغ

earnest (صفت)
جدی، با حرارت، مشتاق، مهم، سنگین، دلگرم، صمیمانه

studious (صفت)
ساعی، مشتاق، زحمت کش، کوشا، بلیغ، درس خوان، جاهد، کتاب خوان

keen (صفت)
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه

agog (صفت)
نگران، بی قرار، مشتاق

solicitous (صفت)
مواظب، نگران، مشتاق، ارزومند، دلواپس، مایل

eager (صفت)
مشتاق، پر هوس، حریص، ترد و شکننده، پر از اشتیاق، پر اشتیاق

enthusiastic (صفت)
مشتاق، علاقه مند

aspiring (صفت)
مشتاق

avid (صفت)
مشتاق، ارزومند، متمایل، ازمند، حریص، پولکی

wistful (صفت)
دقیق، مشتاق، خیال اندیش، ارزومند، در انتظار

desirous (صفت)
خواهان، مشتاق، ارزومند، مایل

appetent (صفت)
مشتاق، ارزومند، طالب

fond (صفت)
خواهان، مشتاق، عاشق، شیفته، علاقمند، مایل، خاطرخواه، انس گرفته

thirsty (صفت)
خشک، مشتاق، بی آب، تشنه، عطش دار

lickerish (صفت)
مشتاق، اشتهااور، اشپزماهر، هوس ران

athirst (صفت)
مشتاق، تشنه

hungry (صفت)
مشتاق، حریص، گرسنه، دچار گرسنگی، حاکی از گرسنگی، گرسنگی اور

breathless (صفت)
مشتاق، بی نفس، بی جان

fervid (صفت)
سوزان، مشتاق

full of desire (صفت)
مشتاق

perfervid (صفت)
تابان، مشتاق، گرم، حریص، بسیار با حرارت، بسیار غیور

raring (صفت)
مشتاق

wishful (صفت)
خواهان، مشتاق، ارزومند، طالب، خواستار، مایل

فارسی به عربی

جائع , جدیة , عطشان , قلق , متحمس , متلهف , منقطع التنفس , مولع , نهم

پیشنهاد کاربران

مشتاق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
یوبان yubān، آرزومند ārezumand ( دری )
کاماک kāmāk ( سغدی )
مشتاق به کسی می گویند که خواهان و خواستار چیزی است و شور برای آن دارد. آرزومند، خواهان، خواستار برابر های این واژه هستند.
علاقه مند . دارای شوق و اشتیاق
تشنه
واژه مشتاق
معادل ابجد 841
تعداد حروف 5
تلفظ moštāq
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مُ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی moStAq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی معین
مشتاق / اشتیاق همانطور که در بالا دوستان گفتند از شوق و ذوق آمده و جایگزین های بسیاری برا ی آنها هست
مشتاق دیدار = تشنه دیدار
اشتیاق = ذوق / شوق
واژه شور به چم تب و تاب است و نمیتواند برای ذوق و شوق بکار رود همانطور که در بدبیاری ها از شوربختانه بهره میبریم پس نمیتواند به چم شوق بخت چمیده شود.
...
[مشاهده متن کامل]

اینو به انگلیسی ترجمه میخام برای فیسبوک
این واژه و همه واژه های همخانواده اش از " زوگ" پهلوی گرفته شده اند ، از جمله واژه تشویق و ذوق و شوق و . . .
دلگرم
عاشق . . . . راغب . . . . دوستدار . . . . . . .
دوست دار، شورمند.
من مشتاق دیدار شمام.
من دوست دار دیدار شمام.
دارای شوق، آرزومند، پرشور
دارای شوق آرزومند
ارزومند
به معنی تازیانه و حد زدن
پرشور
آرزومند
خواستار، خواهان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس