مردم سالاری دینی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] قرآن اکثریت را ملاک بر حقانیت بر نمی شمارد. چنان که «اقلیت» نیز دلیلی بر حقانیت نیست. از این رو از نظر قرآن مردم سالاری دینی در صورتی درست است و می تواند منشا قدرت و مشروعیت شمرده شود که از خصوصیات و صفات دیگری نیز برخوردار باشد.
چند سالی است که در گفتارها و نوشتارهایی که در حوزه نوگرایی دینی، مدرنیته و سنت، تقابل دین و دمکراسی و موضوعاتی نظیر این ها، واژگانی مطرح شده که به جای اصطلاح غربی دمکراسی نشسته است. این واژه به عنوان ظرفی برای یک محتوای غربی وارد بازار داغ سیاست نیز شده است. نوگرایی دینی، جریان های سیاسی دینی و روشن فکران دینی و حتی روشن گران آن کوشیده اند تا میان دین و مردم سالاری به نحوی سنخیت و تعامل ایجاد نمایند. برخی آن را هم چون علم و دین (علم به مفهوم جدید و غربی آن) چنان می نگرند که به هیچ وجه قابلیت جمع میان آن ها وجود ندارد و از مباحث پارادوکیسکال و تناقض نما دانسته اند؛ برخی دیگر با تسامح و تساهلی چند مکمل یک دیگر دانسته و به سادگی میان آن دو جمع نموده اند؛ به گونه ای که مردم سالاری دینی ترکیب نوینی است که اذهان همه را به خود مشغول نموده است. برای بسیاری این انگیزه شد تا در منابع دست اول دینی قرآن و سنت جستجو و پژوهش نمایند تا نگرش دین را درباره این رهیافت جدید بدانند؛ این انگیزه ای شد برای اندیشیدن و تامل در مورد، نه تنها واژه و ترکیب جدید بلکه درباره محتوای آن تا دیدگاه قرآن در این مورد چه باشد.
تعریف مردم سالاری
مردم سالاری، ترکیبی جانشین برای معادل غربی آن دمکراسی در زبان امروز پارسی است. برای دریافت محتوای واژه نخست می بایست به خاستگاه آن رجوع کرد تا مفهومی دقیق از ترکیب واژگان آن به دست آید. واژه دمکراسی (یا دموکراسی) از ریشه ی یونانی برخوردار است و از آن جا به زبان های دیگر غربی راه یافته است (Democratia) از دو واژه (Demos) به معنای «مردم» و (Kratos) به معنای حکومت گرفته شده است؛ بنابراین دمکراسی به معنای «حکومت مردم» است؛ اخیراً در زبان پارسی مردم سالاری به عنوان معادل مورد توجه قرار گرفته و کاربردهای فراوانی نیز یافته است. خاستگاه پیدایش دمکراسی به عنوان یک نظام سیاسی در غرب به زمانی باز می گردد که ناکارآمدی مسیحیت در پاسخ گویی به مشکلات مربوط به جنبه های حیات بشری به ظهور رسید؛ از این رو، دانشمندان، اندیشمندان و روشنفکران غربی به این نتیجه رسیدند تا حوزه ی کارکرد و حکمرانی الهی ـ دینی را به حیات فردی انسان محدود کنند و از دایره و دامنه ی نفوذ آن در اجتماعی و اداره آن بکاهند. بنابراین دو حوزه دیانت و سیاست (اداره اجتماع و نظام سیاسی) از هم جدا شد.
اداره حکومت غیردینی
پس از جدایی دو حوزه سیاست و دیانت از یک دیگر، غربی ها با این مساله روبه رو شدند که حکومت غیر دینی را می توان به دو شیوه و روش اداره کرد؟ یعنی پرسش این بود که اکنون که حوزه دیانت از سیاست جدا شده و خدا و کلیسا در امور اداره ی اجتماع نقشی را ایفا نمی کند، حکومت و اداره ی آن را باید به چه کسی سپرد؟ در این رهگذر به دو نتیجه و راه حل یعنی «حکومت دمکراسی» و «حکومت استبدادی» رهنمون شدند. در فرایند نسبت طولانی، از میان دو شیوه حکومت، حکومت دمکراسی گزینه ای بود که اروپاییان را به خود جلب کرد و حکومت مردم بر مردم بر حکومت استبدادی فردی ترجیح داده شد.از این بیان ظاهر شد که خاستگاه حکومت مردمی را باید در نارسایی دین در مدیریت جامعه یافت؛ به معنا پیدایش نظام اجتماعی ـ سیاسی حکومت دینی در غرب ریشه در ناکارآمدی دین در اداره حوزه اجتماع و سیاست دانست؛ از این رو، مساله جدایی دین از سیاست و حکومت از دین حکومت های دمکراسی امری طبیعی و ذاتی به شمار می آید. بنابراین مردم سالاری یا حکومت مردمی مبتنی بر جدایی دین از سیاست پدید آمده است و به ظاهر انگیزه انتخاب این شیوه و روش اداره ی اجتماع و نظام سیاسی عدم امکان اجتماع دین و سیاست دانسته شده است.
قرآن و مردم سالاری
...

دانشنامه آزاد فارسی

پیشنهاد کاربران

بپرس