سیاست

/siyAsat/

مترادف سیاست: تدبیر، خطمشی، دیپلماسی، تنبیه، جزا، سزا، شکنجه، عقوبت، مجازات، حقه بازی، دوزوکلک، حکومت، حکم، ریاست، حکومت کردن، حکم راندن، ریاست کردن

برابر پارسی: کشورداری، جهان آرایی، جهان داری، روش

معنی انگلیسی:
deal, diplomacy, policy, politics, strategy, strict administration of justice, punishment

لغت نامه دهخدا

سیاست. [ سیا س َ ] ( ع اِمص ) پاس داشتن ملک.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نگاه داشتن. ( دهار ). حفاظت. نگاهداری. حراست. حکم راندن بر رعیت. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رعیت داری کردن. ( منتهی الارب ). حکومت. ریاست. داوری. ( ناظم الاطباء ) : از چنین سیاست باشد که جهانی را ضبط توان کرد. ( تاریخ بیهقی ).
چنانکه کرد همی اقتضا سیاست ملک
سها بجای قمربود چندگاه مشار.
ابوحنیفه ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280 ).
عمر سیاست و عدل علی شجاعت و جود
سبیل سنت هر دو قدم گذار تو باد.
سوزنی.
نام عمر به عدل و سیاست سمر شده ست
امروز هم بعدل و سیاست سمر تویی.
سوزنی.
آن چنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقدیم ابواب عدل و سیاست سلطان ماضی... ابوالقاسم محمود راست. ( کلیله و دمنه ). و دوست و دشمن به علو همت و کمال سیاست آن خسرو و پندار... اعتراف آوردند. ( کلیله و دمنه ). پادشاهان را در سیاست رعیت بدان حاجت افتد. ( کلیله و دمنه ).
من خضر دانشم تو سکندر سیاستی
هرچند خضر پیش سکندر نکوتر است.
خاقانی.
و هر کس از سیاست نفس خویش عاجز آید چون سیاست ولایتی وریاست امتی کند. ( عقدالعلی ).
|| مصلحت. تدبیر. دوراندیشی :
خجسته بادت عید ای خجسته پی ملکی
که با سیاست سامی و با هش هوشنگ.
فرخی.
زنگ همه مشرق به سیاست بزدودی
زنگ همه مغرب به سیاست بزدایی.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 98 ).
پس شاه او را پرسید که ای دیو وارون از کجایی و به چه کار آمده ای پیش من و او را دشنام داد و شاه آن از بهر سیاست گفت. ( اسکندرنامه نسخه خطی سعید نفیسی ).
بر امر و نهی گوهر طبع عزیز تو
در آتش سیاست صافی عیار باد.
مسعودسعد.
و عمارت بی عدل و سیاست ممکن نگردد. ( کلیله و دمنه ).
طوطی ار پیش سلیمان نطق بربندد رواست
کز سیاست بر سر مرغان رقیبش یافتم.
خاقانی.
سیاستی آغاز نهاد که اگر زیاد مشاهدت کردی از سیاست خویش مستزید گشتی. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
بگفتن با پرستاران چه کوشی
سیاست باید اینجا یا خموشی.
نظامی.
مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست نپاید. ( گلستان ). || قهر کردن و هیبت نمودن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). شکنجه. عذاب. عقوبت. ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رساله ایست بقلم ارسطو (۳۴۳ ق م. ). مولف در آن سه شکل اساسی حکومت را با کمال تعمق شرح میدهد : حکومت استبدادی حکومت اشرافی و دموکراسی . این کتاب را به ۶ بخش تقسیم میکنند : ۱ - درباره خانواده و تدبیر منزل و بندگی و مالکیت و زناشویی . ۲ - درباره نظرات افلاطون و نقد حکومتهای اسپارت واقریطش ( کرت ) و قرطاجنه . ۳ - درباره قانون اساسی. ۴ - درباره انواع دموکراسی و الیگارشی جمهوری یا حکومت حدوسط میان آن دو و علل انقلاب در حکومتها ۵ - روش تشکیل دموکراسیها والیگارشیها و طریقه پایدار کردن آنها . ۶ - درباره حکومت کمال مطلوب .
اداره کردن مملکت درامورداخلی وخارجی، مردم داری
۱ - ( مصدر ) حکم راندن بر رعیت و اداره کردن امور مملکت حکومت کردن ریاست کردن . ۲ - ( اسم ) حکومت ریاست حکمداری . ۳ - عدالت داوری . ۴ - سزا جزا تنبیه . ۵ - محافظت حدود ملک . ۶ - اداره امور داخلی و خارجی کشور . یا سیاست اصحاب . طریقه اداره کردن افراد و یاران و نزدیکان است . یا سیاست اقتصادی . طریقه ای که دولت یا حزبی در اداره امور اقتصاد کشور پیش میگیرد . یا سیاست جسمانی . ( جسمانیه ) طریقه حفظ بدن و تقویت آن از بر هم خوردن تعادل بدن است . یا سیاست فاضله . یکی از اقسام سیاست ملک سیاست فاضله است که آن را امامت خوانند و غرض از آن تکمیل خلق بود و لازمه اش نیل ( به ) سعادت است ( اخلاق ناصری ) . یا سیاست مدن ( مدینه ) . یکی از اقسام حکمت علمی است و آن علم به مصالح جماعتی است که در شهری و کشوری اجتماع کرده اند بر مبنای تعاون بقای نوع و ترفیه زندگی افراد و آن خود بر دو قسم است یکی آن که متعلق به ملک و سلطنت است که علم سیاست نامند و دیگر آن چه متعلق به شرایع آسمانی و احکام الهی است و دستور های انبیائ و اولیاست که علم نوامیس نامند . یا سیاست ناقص ( ناقصه ) . از فروع سیاست مدنیه و یکی از اقسام سیاست ملک است که آن را تغلب خوانند و غرض از آن استعباد خلق بود و لازمه اش نیل ( به ) شقاوت و مذمت است . یا سیاست نفسانی . ( نفسانیه ) سیاست تهذیب اخلاق و سلوک با اطرافیان و افراد تابع و دوستانست و انجام دادن افعال نیک و کارهایی که به مصلحت مردم باشد .

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . سیاسة ] ۱ - (مص م . ) حکومت کردن . ۲ - (اِمص . ) حکومت . ۳ - داوری . ۴ - تنبیه .

فرهنگ عمید

۱. اداره و مراقبت امور داخلی و خارجی کشور.
۲. درایت، باهوشی، خردمندی.
۳. [عامیانه، مجاز] حسابگری منفعت جویانه.
۴. برنامۀ کار یا شیوۀ عمل.
۵. [قدیمی] عقوبت، مجازات.
* سیاست کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] عقوبت کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن.
* سیاست مدن: [قدیمی] علم به مصالح جامعه، اداره کردن امور و فراهم ساختن اسباب رفاه و امنیت مردمی که در یک شهر یا کشور زندگی می کنند.

فرهنگستان زبان و ادب

{politics} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] فن و شیوۀ ادارۀ کشور یا واحدی سیاسی، ازجنبۀ داخلی
{policy} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] مسیری که حکومت یا دولت یا حزب برای تحقق اهداف خود تعیین و طی می کند

واژه نامه بختیاریکا

تَفیل؛ شَندِره؛ دَنگ

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اصلاح و تدبیر (اداره امور) کشور در ابعاد مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی را سیاست گویند.
مفاد سیاست در معنای لغوی، تدبیر، اصلاح و تربیت است؛ از این رو، در معانی امر و نهی کردن مردم، ریاست کردن، حکم راندن، مصلحت اندیشیدن، کیفر دادن، تربیت و ادب کردن، تمرین دادن حیوانات، به اصلاح چیزی همت گماردن و نگاهداری و حراست، به کار رفته است.

سیاست از دیدگاه صاحب نظران
مفهوم سیاست از دیدگاه صاحب نظران علم سیاسیت چندان روشن نیست و همه تعریفهایی که از این واژه شده، نسبی است و هر کدام ناظر به یک یا چند بُعد آن است‏ و همین مسئله مفهوم سیاست را در ردیف مفاهیم پیچیده و دشوار قرار داده است. علت پیچیدگی و دشواری آن، یکی فزونی مباحث و موضوعات گوناگونی است که با سیاست پیوند خورده است، و دیگری شمول و فراگیری سیاست نسبت به همه افراد و گروههای جامعه بشری است. بدیهی است موضوع مطالعه و پژوهش هر اندازه گسترده و اجزاء و آحاد گوناگون آن، پراکنده و ناهمگون باشد، ارائه تعریف جامع و فراگیر نسبت به همه مصادیق آن، دشوارتر خواهد بود.
تعریف سیاست به اداره کشور
یا امور مرتبط با اداره کشور و ارتباط آن با خارج،
هرچند تعریفی به نسبت جامع، یا جامع‏ترین تعریفها است، لیکن حدود این تعریف روشن نیست و هر صاحب نظری از نگاه خود می‏تواند بر گستره آن بیفزاید یا آن را محدود کند.

سیاست در کتب فقهی
در کتب و ابواب فقه بابی مستقل به سیاست اختصاص نیافته است؛ لیکن برخی فقها کتابی مستقل در موضوع سیاست یا برخی شئون مربوط به آن نگاشته‏اند، مانند «تنبیه الامّة و تنزیه الملّة» نوشته میرزای نائینی (م. ۱۳۵۵ ه. ق)، «قاطعة اللجاج» نگاشته محقق کرکی (م ۹۴۰ ه. ق)، «ولایت فقیه» اثر امام خمینی (م ۱۴۰۹ ه. ق)، «الفقه، السیاسة» نگاشته سید محمد شیرازی (م ۱۴۲۲ ه. ق) و «دراسات فی ولایة الفقیه» نوشته حسینعلی منتظری (م ۱۴۳۱ ه. ق).

سیاست در ابواب فقهی
...

[ویکی فقه] سیاست (فقه). اصلاح و تدبیر (اداره امور) کشور در ابعاد مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی را سیاست گویند.
مفاد سیاست در معنای لغوی، تدبیر، اصلاح و تربیت است؛ از این رو، در معانى امر و نهی کردن مردم، ریاست کردن، حکم راندن، مصلحت اندیشیدن، کیفر دادن، تربیت و ادب کردن، تمرین دادن حیوانات، به اصلاح چیزى همت گماردن و نگاهداری و حراست، به کار رفته است.
العین، واژه «سوس» ج۷، ص۳۳۶.
مفهوم سیاست از دیدگاه صاحب نظران علم سیاسیت چندان روشن نیست و همه تعریفهایى که از این واژه شده، نسبی است و هر کدام ناظر به یک یا چند بُعد آن است‏ و همین مسئله مفهوم سیاست را در ردیف مفاهیم پیچیده و دشوار قرار داده است. علت پیچیدگى و دشوارى آن، یکى فزونى مباحث و موضوعات گوناگونى است که با سیاست پیوند خورده است، و دیگرى شمول و فراگیرى سیاست نسبت به همه افراد و گروههاى جامعه بشری است. بدیهى است موضوع مطالعه و پژوهش هر اندازه گسترده و اجزاء و آحاد گوناگون آن، پراکنده و ناهمگون باشد، ارائه تعریف جامع و فراگیر نسبت به همه مصادیق آن، دشوارتر خواهد بود.
مبانى سیاست ج۱، ص۶- ۷.
در کتب و ابواب فقه بابى مستقل به سیاست اختصاص نیافته است؛ لیکن برخى فقها کتابى مستقل در موضوع سیاست یا برخى شئون مربوط به آن نگاشته‏اند، مانند «تنبیه الامّة و تنزیه الملّة» نوشته میرزای نائینی (م. ۱۳۵۵ ه. ق)، «قاطعة اللجاج» نگاشته محقق کرکی (م ۹۴۰ ه. ق)، «ولایت فقیه» اثر امام خمینی (م ۱۴۰۹ ه. ق)، «الفقه، السیاسة» نگاشته سید محمد شیرازی (م ۱۴۲۲ ه. ق) و «دراسات فى ولایة الفقیه» نوشته حسینعلی منتظری (م ۱۴۳۱ ه. ق).

سیاست در ابواب فقهی
...

دانشنامه آزاد فارسی

سیاست (politics)
فن و عمل حکومت بر کشورها و جوامع انسانی. موضوع سیاست حکمرانی و کشورداری است با رضایت کسانی که بر آن ها حکم رانده می شود و به موجب آن راه حل مسائل اجتماعی و اقتصادی و خواست های گوناگون دیگر از طریق فرایند بحث و مصالحه، نه با صدور فرمان یا اعمال زور، به دست می آید. سیاست به این معنا در واقع معادل مدیریت معقول و منطقی است واساساً نوعی فعالیت است، نه نوعی علم یا مجموعه ای از آراء، نظریات و قواعد. فعالیتی است مبتنی بر گوناگونی افکار و عقاید مختلف درباره هدف هایی که باید حاصل شوند و وسایل تحصیل آن ها. سیاست این گونه گونی را به مثابه واقعیت زندگی می پذیرد و می کوشد با بحث و گفت وگو و مصالحه و توافق نظریه های متعارض را با هم آشتی دهد. از همین روست که بیسمارک، صدر اعظم آلمان، سیاست را «هنر دستیابی به امور ممکن» خوانده است. سیاست را «علم قدرت» هم نامیده اند، قدرت سازمان یافته که با نهادهای فرمان دهنده و اجبارکننده همراه است. سیاست به نظر برخی صرفاً مبارزه و پیکار برای دستیابی به قدرت است و به گروه هایی که آن را به دست می آورند امکان می دهد تا سلطۀ خود را بر جامعه استوار کنند و از این امر سود ببرند. در این رویکرد مبارزات سیاسی مبارزاتی ناسالم و غیرشرافت مندانه است و کسانی که در آن شرکت می کنند، با روش های مشکوک فقط درپی منافع خودخواهانه هستند. این نظر جامعه را به نوعی سیاست گریزی و نهایتاً بی تفاوتی و محافظه کاری سوق می دهد. در رویکردی دیگر سیاست اساساً کوششی است به منظور استقرار نظم و عدالت، پاسداری از آزادی های فردی و نفع عمومی و مصلحت جمعی در جهت ایجاد همگونگی میان کلیه افراد در اجتماع. گرویدن به این یا آن نظر طبعاً در دوره ها، موقعیت ها و کشورهای مختلف فرق می کند و کلاً از وضع اجتماعی آن جوامع ناشی می شود. این که کدام یک از این دو نظر، عدالت گستری یا سلطه جویی، پیروز خواهد شد بستگی به آگاهی و بصیرت افراد آن جامعه دارد. نیز ← علوم_سیاسی؛ فلسفه_سیاسی

سیاست (کتاب). سیاست (کتاب)(Politika)
کتابی در فلسفۀ سیاست و نظریۀ دولت، تألیف ارسطو، به زبان یونانی، نوشته شده در قرن ۴ پ م. آنچه از این کتاب به دست ما رسیده، ناکامل و نامنظم است. براساس بخش بندی قدیم، سیاست در شش بخش و هشت کتاب تدوین شده است. نمی دانیم این بخش بندی از آن خود ارسطو است، یا اخلاف او کتاب را چنین نظم و نسق بخشیده اند. بخش اول، دربردارندۀ کتاب اول، به بحث دربارۀ خانواده و تدبیر منزل و بندگی و مالکیت و زناشویی اختصاص دارد. بخش دوم، دربردارندۀ کتاب دوم، دربارۀ نظریات افلاطون و بررسی حکومت های کارتاژ و اسپارت و کرت است. در بخش سوم، دربردارندۀ کتاب سوم، قانون اساسی و مسائل مربوط به آن بازنموده شده است. بخش چهارم، دربردارندۀ کتاب های چهارم و پنجم، انواع حکومت از الیگارشی، دموکراسی، جمهوری، و حکومت های حدوسط دموکراسی و جمهوری بررسی شده است. بخش پنجم، دربردارندۀ کتاب ششم، مطالعه ای است دربارۀ روش تشکیل دموکراسی ها، الیگارشی ها، و شیوه های پایدارماندن و استحکام بخشیدن به آن ها. بخش ششم، دربردارندۀ کتاب های هفتم و هشتم، به بحث دربارۀ حکومت آرمانی اختصاص دارد. در نظر ارسطو، دولت عالی ترین جلوۀ جامعه است. او با نظرات سقراط و افلاطون و سوفسطاییان و کلبیان دربارۀ دولت و سیاست مخالف بود. بررسی محققانه و دقیق ارسطو درباب سیاست، اگرچه ناکامل به دست ما رسیده، پایه بنای همۀ تحقیقات مدون در اعصار بعدی بوده است.

جدول کلمات

پولتیک

مترادف ها

administration (اسم)
اجرا، حکومت، سیاست، وصایت، ادارهء کل، الغاء، تصفیه، فرم اداری

policy (اسم)
سیاست، خط مشی، سیاستمداری، کاردانی، بیمه نامه، ورقه بیمه، سند معلق به انجام شرطی

politics (اسم)
سیاست، علم سیاست، سیاست شناسی

diplomacy (اسم)
سیاست، دیپلماسی، سیاستمداری

kingcraft (اسم)
سیاست

فارسی به عربی

دبلوماسیة , سیاسة

پیشنهاد کاربران

مردم گرسنه و حاکمان فاسد
بدبختی وگرانی و حتی بقال هاهم کم فروشی میکنن سیاست جایی که باظلم حکمرانی کنن
حتی مردم به همدیگر رحم نمیکنن
سیاست یعنی زندگی نابودشده ما فقیرا
سیاست در فرهنگ روزگار ما واژه ای است در تعریف روشهای کسب قدرت و حفظ قدرت .
پولتیک
واژه سیاست
معادل ابجد 531
تعداد حروف 5
تلفظ siyāsat
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، اسم مصدر ) [عربی: سیاسة]
مختصات ( سَ ) [ ع . سیاسة ]
آواشناسی siyAsat
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

سیاست در زبان امروزی: زیرکی در أمور حاکمیت وظاهرسازی حقانیّت که عمداً "تدبیر دپلماتی " میگویند.
سیاست از فعل ساس: تقلّب وحیلت ونفاق ومراوغه وخداع کردن؛ مانند سیاست ابوسفیان وبنی أمیّة. . .
"أنّهُ لیخدع ویمارق"
...
[مشاهده متن کامل]

با تغییر لفظ؛ هیچ واقعیت تغییر نمیشه!
در دین إسلام "سیاست" وجود ندارد وباید صاف وشفاق باشد.
"نهج البلاغة" عربی را مطالعة کنید وبه ترجمه های اشتباه رجوع نکنید.
سیاست ( فارسی ) : گاهی کوتاه نوشتن بقیه جمله : . . . سیاه هست؛. . . سیاه است.

سیاست در سنسکریت صاستره ś�stra و به معنی دستور، روش، ساماندهی، تدبیر، مجازات، پیاده سازی قانون می باشد؛ ریشه ی آن صاس می باشد که صرف سوم شخص مفرد آن چنین است: صاستی ś�sati ( سیاست می کند ) و واژه ی سیاست
...
[مشاهده متن کامل]
از همین سوم شخص مفرد به عربی راه یافته و سیاست شده است. صاس در سنسکریت دارای این معانی است: 1ـ دستور ـ فرمان دادن، سیاست ـ امر ـ حکم کردن؛ سامان ـ نظم دادن، ساماندهی ـ منظم کردن. 2ـ کیفر ـ گوشمالی دادن، تنبیه ـ مجازات کردن. 3ـ آموزش ـ تعلیم دادن، آموزاندن، آموختن. 4ـ جلوگیری ـ مهار ـ کنترل ـ اداره کردن، قانون را پیاده کردن.

سیاست در سنسکریت صاستره śAstra و به معنی دستور، روش، ساماندهی، تدبیر، مجازات، پیاده سازی قانون می باشد و از آن جا به عربی راه یافته و سیاست شده است. این واژه از ریشه ی صاس با این معانی ساخته شده است: 1ـ
...
[مشاهده متن کامل]
دستور ـ فرمان دادن، سیاست ـ امر ـ حکم کردن؛ سامان ـ نظم دادن، ساماندهی ـ منظم کردن. 2ـ کیفر ـ گوشمالی دادن، تنبیه ـ مجازات کردن. 3ـ آموزش ـ تعلیم دادن، آموزاندن، آموختن. 4ـ جلوگیری ـ مهار ـ کنترل ـ اداره کردن، قانون را پیاده کردن.

سیاه سیرت
کشورویرایی
( وازه یاب پاینده )
جنگ که خطر توش نیست؛ جنگ نیست: بلکه سیاست است!
یکی از معانی مهم و با مسمای سیاست تنبیه کردن است و روز اول از تنبیه کردن حیوان برای رام کردن آن به کار رفته است پس اصلاح هر عملی با استفاده از تنبیه را سیاست می گوییم جریمه کردن برای اصلاح امور لازم است واین تنبیه کردن به وسیله جریمه یک نوع سیاست اصلاحی است.
شَطرنج - > چِترنگ => چت یا همون cheat لاتین به چم کلک و دوز می باشد و چِت حالی را گویند که کسی نفهمد => چت حال = حال نامفهوم و از واژه های دوز و کلک بهتر است => داریم . . .
سیاست = منش/ چت / چیت / چتار
...
[مشاهده متن کامل]

سیاس=چتاب = چِت اب = چت ( کلک یا همان چیت ) اب ( همان up یا بالا و بسیار است که در ابرمن = اپرمن / افسر = اپسر / افشار = اپشار و . . . . زبان اریایی ریشه یکسان با لاتین دارد. ) => چتاب= کسی که کلک بسیار دارد = سیاس
سیاسیون = چتارمندان / چتمندان
و . . . .
سیاسی = دگرمن= دگر من = کسی که منش دگر دارد.

کردی: ڕامیاری
زرنگی ، انجام کارها بر اساس فکر که در پشتش فکر باشد و عاقبت اندیشی
ساستار
رویه /رَویه/
سیاست=پیروزی
سیاستمدار=کسی که برای پیروزی تلاش می کند
رویکرد ( با نگرش به درونمایهٔ واژهٔ "سیاست" از روش و شیوه ای که برای انجام کاری، از سوی کسی یا گروهی بکار می رود )
• نمونه:
- سیاست ( رویکرد )
- سیاستمدار ( رویکردگرا یا رویکردمند )
- سیاستمدار انه ( رویکردگرایانه یا رویکردمندانه )
کاربر زکریا، سپاس از پاسخ.
اگر "مدار" در سیاست مدار، از "دار" و "داشتن" گرفته شده، چرا دار به مدار دگرگون شده؟
می دانیم که واجِ "م" در آغازِ یک کارواژه، در دستور زبان پارسی برابرِ "نَ" است، مانندِ نَکُن=مَکُن، نَزَن=مَزَن وو . . . که در سروده ها و در گذشته به کار برده می شده.
...
[مشاهده متن کامل]

چگونه در سیاست مدار، "مدار" برابر شده با وارونهٔ خودش: "دار"؟

�مدار� در اینجا از �دار� گرفته شده که مصدر آن �داشتن� است. یعنی کسی که سیاست دارد.
معنیِ پسوندِ 《مدار》در واژهٔ سیاست مدار چیست؟
آیا این مدار، همان واژهٔ عربیِ مَدار ( از ریشهٔ دُور ) است، مانندِ مَدارِ سیارات؟
مِهر کنید و پاسخ بدهید.
فرمان روایی=سیاست
ساماندهی امور جمعی بشر
باسیاست کم شانس
سیاسَت
با نِگَرِش به پارسیِ اِمروز بَسته به کاربُرد :
کِشوَرداری ، جَهان داری ، مَردُم داری
کِشوَرآرایی ، جَهان آرایی
کِشوَرگَردانی ، جَهان گَردانی ، مَردُم گَردانی
چاره گُزیری، گُزیرمانی ، گُزیرتاری
گُزیر به مینه یِ چاره وَ گُشایِشِ دُشواری هاست.
رویه . . . . سیاست رویه دار. . . . سیاست مدار
من واژه ای به نام خورشه ابداع کردم
Xurše
سیاست مدار
Xurše dan
راهبرد
ساستار، کشورگری، شهربری
واژه �سیاست� از واژه پارسی پهلوی �ساستار� به معنی �فرمانروای ستمگر� گرفته شده است و به معنی �روش خشک و سرکوبگرانه� در کشورداری است. ریشه خود واژه �ساستار� نیز مانند ساس و سوسک به واژه پارسی باستان �سوسکا� بازمی گردد به معنی �خشک�!

در گویش دری افغانستان
سیاست گر = سیاست مدار
سیاست کردن = تنبیه کردن و یا زور گفتن
کشور داری یا دیپلماسی دارای یک گوهر یا سرشتی است و یا ساده تر گفته شود یک هنر است. Mara Prochnow در این باره می گوید: // آدم می شود دیپلماسی را چنین بنامد, یک نان کیک را به گونه ایی میان چند تن پخش کند
...
[مشاهده متن کامل]
که هریک گمان کند بزرگترین تکه آن را دریافت کرده است. می توان همچنین گفت ترسویی ( بزدلی ) است اگر آدم بر آن شود بزرگترین تکه را به یکی از آنها بدهد\\ . بزرگ گمنامی هم گفته: // دیپلماسی هنری است که بشود به گونه ایی با پا روی پای دیگری رفت و او درد آنرا بر داشت کند ولی فریاد نزند\\.

سیاست انگیختن :مجازات کردن ، و با خشم و غضب رفتار کردن.
از شهی کو سیاست انگیزد
دشمن و دیو هر دو بگریزد
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 591 )
سیاست= ساستاری
سیاسی= ساستاریک
فرایندی که منطقی با مشورت و برنامه ریزی بوده و در ادامه به پایان بخشیدن به یک فرایند و یا مداومت در اجرای حیات آن فرایند منجر گردد گرفته می شود.
ساستار واژه ای اوستایی که برابر آن در ساسنکریت شاستر است و به چم حکومت کردن است.
ریشه کلمه ی سیاست از ساس می آید. و ریشه اصلی آن در زبان سومری sag می باشد که به معنی رهبری کردن، هدایت کردن ( گروهی از افراد می باشد. )
سیاست یک واژه تازی و از ریشه " سئس و سیاس" و برابر با واژه " رند " پارسی است و واژه هایی چون :زیرک ، باهوش و. . . فرانمود آن می باشد .
رندیک =سیاست
رندوری = سیاسی
رندور=سیاستمدار
شهردانی
رویکرد
Administration
سیاست = شهرآوری ( شهر = کشور و فرمانروایی + آور = جوینده )
زیرَکی
- سیاسی = زیرَک گَر
- سیاسیون = زیرَک گَران
- سیاست مدار = زیرَک مَند
- سیاست گذار = زیرکَرت گُذار , ایما ( اشاره ) به دینکَرت مزدیسناها ( زرتشتیان )
- با سیاست = زیرَک مَنِش
...
[مشاهده متن کامل]

- رَجُل سیاسی = زیرَک مَرد
- سیاسی شده = دِژ زیرَک شُده
- جُرمِ سیاسی = تاوانِ زیرک گَری , تاوانِ دِژ زیرَک شُدِگی
- جُرمِش سیاسیِ = تاوانِش زیرَک گَریِ
- کارِ سیاسی = زیرَک کاری
- سیاسی بودن = زیرَک گَر بودن
- بازیِ سیاسی = بازیِ زیرَک گَرانِ
- با سیاست رفتارکردن = زیرَک مَنِشانِ رَفتار کردَن.
واژه ( ( ایما ) ) که اینمن ازان بهره بردم واژه ای پارسی و با واژه ( ( این ) ) هم ریشه است. واژه ( ( ایما ) ) در سنگ نوشته های دارا ( داریوش ) بزرگ بکار رفته که گواه دیگری بر پارسی بودن واژه ( ( ایما ) ) دارد. اینکه چگونه واژه ( ( ایما ) ) برابر واژه ( ( اشاره ) ) شده و به زبان عربی راه یافته باید گفت که این واژه نخست بگونه ( ( ایمایی کردن ) ) برابربا ( ( اینو اونکردن ) ) یا ( ( اشاره به دور و نزدیک کردن ) ) در امده سپس ( ( ایمای ) ) یا ( ( ایماء ) ) گشته است. در پایان باید دوباره گوشزد کنم که واژه ( ( ایما ) ) یک واژه پارسی است.

پاسول. شهربری.
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اِکایان ( سنسکریت: اِکایانَ )
نایا ( سنسکریت )
کایوتیل ( سنسکریت: کایوتیلیَشاسترَ )
( به کسر سین ) تدبیر و اصلاح امور٬ مراقبت و اداره مملکت، رعیت داری٬ مردم داری.
قانون نشانه سیاست است و هیچ سیاستی بدون قانون اجرا نمی شود.
هر برنامه ای در قانون نوعی تدبیر برای نظم و اداره امور است.
...
[مشاهده متن کامل]

( قانون برنامه بایدها و نبایدهاست )
سیاست دو نوع است:
۱ - سیاست عادلانه. ( اعتدال )
۲ - سیاست ظالمانه. ( افـراط )
امام علی ( ع ) :
«سیاست عادلانه سه چیز است: مدارا توأم با دوراندیشی، استیفای حقوق همراه با عدالت، احسان و بخشش همراه با میانه روی. »
( میزان الحکمة، ج6، ص2622 )
ای به صلابت سمر وی به سـیاسـت مثل
وی به شجاعت علم وی به مهابت نشان
کاشانی
امام حسن ( ع ) :
«مفهوم و معنای سیاست آن است که حقوق خدا و حقوق موجودات زنده و حقوق مردگان را رعایت کنی. »
( بحارالانوار، ج73، ص318، ح6 )
سلیمانیت رامعجز همین بس کز تو می آید
که در وقت سـیاسـت خاطر موری نرنجانی
کاشانی

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٧)

بپرس