مدین. [ م ُ ] ( ع ص ) وام دهنده. طلبکار. که وام داده است. || وام گیرنده. بدهکار. وامدار. که چیزی را قرضی خریده است و وامدار است. ( از متن اللغة ). || پاداش دهنده. عوض دهنده. جزادهنده. ( ناظم الاطباء ).
مدین. [ م َ ] ( ع ص ) خسیس. فرومایه. ضعیف. سست. ( آنندراج ): ادانه ؛ فرومایه و ضعیف گردانید او را. ( منتهی الارب ). رجوع به ادانة شود.
مدین. [ م ُ دَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) بر دین خود گذارنده کسی را. ( از آنندراج ). متحمل و بردبار در امور دین. ( ناظم الاطباء ): دَیَّنَه ُ؛ بر دین خود گذاشت او را. ( منتهی الارب ). نعت فاعلی است از تدیین. رجوع به تدیین شود.
مدین. [ م َدْ ی َ ] ( اِخ ) شهری است [ به عربستان ] خرم و بر کران دریا، واندروی چاهی است که [ گویند ] موسی از وی آب برکشیدبسوی گوسپندان شعیب علیهماالسلام. ( حدود العالم ص 169 ). نام شهر شعیب پیغمبر. ( مهذب الاسماء ). نام شهر قوم شعیب است در مقابل تبوک ، واقعشده در ساحل بحر قلزم در شش منزلی ، و از تبوک بزرگتر است. چاهی که گوسفندان حضرت موسی از آن سیراب شده اند در این مکان است. ( ازمعجم البلدان ). شهری است بر کنار دریای مغرب. ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ). و آن بر دشت بر ساحل غربی دریای متوسط واقع بود. ( قاموس کتاب مقدس ) :
رسد دست تو از مشرق به مغرب
ز اقصای مداین تا به مدین.
منوچهری.
و شیعب را شهری بود که نام آن مدین بود. ( قصص الانبیاء ص 94 ).مدین. [ م َدْ ی َ ] ( اِخ )جد قبیله ای است که ابراهیم خلیل از آن است ، گویا قبل از موسی کلیم اﷲ می زیسته و بلده مدین در ساحل بحر قلزم به فرزندان او منسوب است. قلقشندی دیار آنان راسرزمین عاد و ارض معان بین شام و حجاز نوشته است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 80 و صبح الاعشی ج 1 ص 314 و سبائک الذهب ص 15 و معجم البلدان ج 7 ص 418 شود.بیشتر بخوانید ...