[ویکی فقه] محمدحسین فهمیده سومین فرزند از بین هشت فرزند خانواده فهمیده و یکی از رزمندگان بنام جنگ ایران و عراق است که در عملیات استشهادی به وسیله تانک های عراقی کشته شد.
در یکی از روزهای بهاری اردیبهشت ۱۳۴۶ مصادف با سوم محرم در شهر خون و قیام در خانه ای محقر و کوچک در محله پامنار قم فرزندی متولد شد که وی را محمدحسین نامیدند. دوران کودکی اش همراه سایر فرزندان خانواده و در کنار برادرش داوود که وی نیز سه سال بعد از شهادت محمد حسین به فیض شهادت نائل آمد، در زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان با صفا و صمیمیت سپری شد. در سال ۱۳۵۲ به مدرسه رفت و کلاس اول تا چهارم ابتدایی را با یک معلم روحانی طی کرد. سال پنجم ابتدایی و نیز اول و دوم راهنمایی را به دلیل انتقال خانواده اش به شهر کرج در دو مدرسه این شهر گذراند. در همین زمان بود که همانند میلیون ها جوان و نوجوان دیگر کشور به جهت حوادث انقلاب روح وی نیز دچار تحولات عظیمی گردید. نوارها و اعلامیه های امام که قبل از انقلاب به دست او می رسید، عامل مهم دیگری در شکل گیری شخصیت او محسوب می شود. شهید فهمیده با وجود اینکه به سن تکلیف نرسیده بود، اهل نماز بود و برای پدر و مادر خویش احترام ویژه ای قائل بود. علاقه عجیبی به شخصیت امام داشت و می گفت هر چه امام اراده کنند، همان را انجام خواهم داد. و من تسلیم او هستم. به دلیل مصدومیت هنگام ورود امام به ایران موفق به زیارت ایشان نگردید، اما پس از بهبودی در اولین فرصت در شهر مقدس قم موفق به دیدار امام شد. وی دوران کودکی و نوجوانی خود را در حالی سپری کرد که هر روز آن همراه حادثه ای بود که در شکل گیری شخصیت او مؤثر واقع می شد.
حضور در جبهه ها
در حوادث کردستان او دوازده ساله بود که با عشق به انقلاب و امام خود را به کردستان رساند؛ ولی با ممانعت برادران کمیته روبرو شده به جهت کمی سن وی را به محل زندگی برمی گردانند و می خواهند در حضور مادرش متعهد شود که دیگر از شهرستان کرج خارج نشود، ولی او رضایت نداد و خطاب به آنان گفت: خودتان را زحمت ندهید، اگر امام بگوید، به هر کجا که باشد، آماده رفتن هستم. من باید به کشور خود خدمت کنم. و اضافه می کند من تعهدنامه نمی نویسم و اگر بنویسیم حرفی دروغ زده ام. حتی با تهدید به زندان حاضر نمی شود، تعهد بدهد و بالاخره تنها از مادرش امضاء می گیرند. با شروع جنگ محمدحسین تصمیم می گیرد در همان روزهای نخستین جنگ تحمیلیی به جبهه برود و با متجاوزان بعثی بجنگد. آرام آرام رفتن به جبهه را بین خانواده و دوستانش مطرح می کند. حتی طی ملاقاتی که با یکی از دوستانش در بیمارستان داشت، سخن از تکلیف الهی خود بر زبان می آورد و ضمن خداحافظی با او آماده رفتن به جبهه می شود. روزی به بهانه خرید نان از منزل خارج شده و پول نان را به دوستش می دهد و از او می خواهد که نان را بخرد و به منزل آنها ببرد و او را از تصمیم خود برای رفتن به جبهه آگاه کرده و از او می خواهد تا سه روز به خانواده اش اطلاع ندهد تا مانع رفتن او نشوند و سپس خود را به جنوب کشور می رساند و هرچه تلاش می کند که همراه دسته ای عازم خطوط مقدم جبهه شود، موفق نمی شود. تا اینکه بالاخره با گروهی از دانشجویان انقلابی دانشکده افسری برخورد می کند و از فرمانده آنان می خواهد که وی را با خود ببرند. با وجود امتناع فرمانده، شهید فهمیده ایشان را متقاعد می کند که برای یک هفته او را همراه خود به خرمشهر ببرند. در این مدت کوتاه استعداد و قابلیت خود را در همه کارها نشان می دهد و در همین مدت کوتاه حضور در خرمشهر، با دوستی به نام "محمد رضا شمس" که در آنجا پیدا کرده بود، هر دو مجروح شده و به بیمارستان منتقل می شوند. پس از مرخصی از بیمارستان با وجود مخالفت فرمانده گروه و با حالت مجروحیت دوباره به خطوط مقدم در خرمشهر برمی گردد. او برای اثبات لیاقت خود یک مرتبه به تنهائی میان عراقی ها رفته لباس و اسلحه از آنها بدست می آورد و در شکل یک عراقی به میان نیروهای خودی برمی گردد. فرمانده گروه که به توانایی و اراده مستحکم "حسین" برای جنگ در جبهه اعتماد و اطمینان پیدا می کند به وی اجازه ماندن در جبهه را می دهد.
کیفیت شهادت
شهید فهمیده به اتفاق دوست شهیدش "محمدرضا شمس" سنگری واحد داشت که در هجوم عراقی ها به خرمشهر محاصره می شود. "محمدرضا شمس" دوست و همسنگر حسین زخمی شده و حسین با سختی و مرارت فراوان او را به پشت خط می رساند و به جایگاه قبلی خود بازمی گردد. او با مشاهده تانک های عراقی «ظاهرا ۵ دستگاه تانک» که به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و در صدد محاصره و قتل عام آنها بودند، تاب نمی آورد و در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته بود و تعدادی دیگر در دستش گرفته بود، به طرف تانک ها حرکت می کند. در این هنگام تیری به پایش اصابت کرد و او از ناحیه پا مجروح شد، اما آن تیر نتوانست در اراده محکم و عزم پولادین او خللی ایجاد کند، از این رو بدون هیچ دغدغه و تردیدی تصمیم خود را عملی ساخت و از لابه لای امواج تیر که از هر سو به او شلیک می شد، خود را به زیر تانکی انداخت و آن را منفجر کرد. به مجرد انفجار تانک مهاجمان گمان کردند که حمله ای صورت گرفته است. لذا روحیه خود را باختند و با سرعت هر چه تمام تر تانک ها را رها کرده و پا به فرار گذاشتند. در نتیجه، حلقه محاصره شکسته شد و پس از مدتی نیروهای کمکی هم سر رسیدند و آن قسمت را با وجود متجاوزان پاکسازی کردند. سرانجام این شهید والامقام در هشتم آبان ۱۳۵۹ در کوت شیخ نزدیک ایستگاه راه آهن خرمشهر به شهادت رسید. بقایای پیکر شهید در قطعه ۲۴، ردیف، ۴۴، شماره ۱۱ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
پیام امام رحمة الله علیه
...
در یکی از روزهای بهاری اردیبهشت ۱۳۴۶ مصادف با سوم محرم در شهر خون و قیام در خانه ای محقر و کوچک در محله پامنار قم فرزندی متولد شد که وی را محمدحسین نامیدند. دوران کودکی اش همراه سایر فرزندان خانواده و در کنار برادرش داوود که وی نیز سه سال بعد از شهادت محمد حسین به فیض شهادت نائل آمد، در زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان با صفا و صمیمیت سپری شد. در سال ۱۳۵۲ به مدرسه رفت و کلاس اول تا چهارم ابتدایی را با یک معلم روحانی طی کرد. سال پنجم ابتدایی و نیز اول و دوم راهنمایی را به دلیل انتقال خانواده اش به شهر کرج در دو مدرسه این شهر گذراند. در همین زمان بود که همانند میلیون ها جوان و نوجوان دیگر کشور به جهت حوادث انقلاب روح وی نیز دچار تحولات عظیمی گردید. نوارها و اعلامیه های امام که قبل از انقلاب به دست او می رسید، عامل مهم دیگری در شکل گیری شخصیت او محسوب می شود. شهید فهمیده با وجود اینکه به سن تکلیف نرسیده بود، اهل نماز بود و برای پدر و مادر خویش احترام ویژه ای قائل بود. علاقه عجیبی به شخصیت امام داشت و می گفت هر چه امام اراده کنند، همان را انجام خواهم داد. و من تسلیم او هستم. به دلیل مصدومیت هنگام ورود امام به ایران موفق به زیارت ایشان نگردید، اما پس از بهبودی در اولین فرصت در شهر مقدس قم موفق به دیدار امام شد. وی دوران کودکی و نوجوانی خود را در حالی سپری کرد که هر روز آن همراه حادثه ای بود که در شکل گیری شخصیت او مؤثر واقع می شد.
حضور در جبهه ها
در حوادث کردستان او دوازده ساله بود که با عشق به انقلاب و امام خود را به کردستان رساند؛ ولی با ممانعت برادران کمیته روبرو شده به جهت کمی سن وی را به محل زندگی برمی گردانند و می خواهند در حضور مادرش متعهد شود که دیگر از شهرستان کرج خارج نشود، ولی او رضایت نداد و خطاب به آنان گفت: خودتان را زحمت ندهید، اگر امام بگوید، به هر کجا که باشد، آماده رفتن هستم. من باید به کشور خود خدمت کنم. و اضافه می کند من تعهدنامه نمی نویسم و اگر بنویسیم حرفی دروغ زده ام. حتی با تهدید به زندان حاضر نمی شود، تعهد بدهد و بالاخره تنها از مادرش امضاء می گیرند. با شروع جنگ محمدحسین تصمیم می گیرد در همان روزهای نخستین جنگ تحمیلیی به جبهه برود و با متجاوزان بعثی بجنگد. آرام آرام رفتن به جبهه را بین خانواده و دوستانش مطرح می کند. حتی طی ملاقاتی که با یکی از دوستانش در بیمارستان داشت، سخن از تکلیف الهی خود بر زبان می آورد و ضمن خداحافظی با او آماده رفتن به جبهه می شود. روزی به بهانه خرید نان از منزل خارج شده و پول نان را به دوستش می دهد و از او می خواهد که نان را بخرد و به منزل آنها ببرد و او را از تصمیم خود برای رفتن به جبهه آگاه کرده و از او می خواهد تا سه روز به خانواده اش اطلاع ندهد تا مانع رفتن او نشوند و سپس خود را به جنوب کشور می رساند و هرچه تلاش می کند که همراه دسته ای عازم خطوط مقدم جبهه شود، موفق نمی شود. تا اینکه بالاخره با گروهی از دانشجویان انقلابی دانشکده افسری برخورد می کند و از فرمانده آنان می خواهد که وی را با خود ببرند. با وجود امتناع فرمانده، شهید فهمیده ایشان را متقاعد می کند که برای یک هفته او را همراه خود به خرمشهر ببرند. در این مدت کوتاه استعداد و قابلیت خود را در همه کارها نشان می دهد و در همین مدت کوتاه حضور در خرمشهر، با دوستی به نام "محمد رضا شمس" که در آنجا پیدا کرده بود، هر دو مجروح شده و به بیمارستان منتقل می شوند. پس از مرخصی از بیمارستان با وجود مخالفت فرمانده گروه و با حالت مجروحیت دوباره به خطوط مقدم در خرمشهر برمی گردد. او برای اثبات لیاقت خود یک مرتبه به تنهائی میان عراقی ها رفته لباس و اسلحه از آنها بدست می آورد و در شکل یک عراقی به میان نیروهای خودی برمی گردد. فرمانده گروه که به توانایی و اراده مستحکم "حسین" برای جنگ در جبهه اعتماد و اطمینان پیدا می کند به وی اجازه ماندن در جبهه را می دهد.
کیفیت شهادت
شهید فهمیده به اتفاق دوست شهیدش "محمدرضا شمس" سنگری واحد داشت که در هجوم عراقی ها به خرمشهر محاصره می شود. "محمدرضا شمس" دوست و همسنگر حسین زخمی شده و حسین با سختی و مرارت فراوان او را به پشت خط می رساند و به جایگاه قبلی خود بازمی گردد. او با مشاهده تانک های عراقی «ظاهرا ۵ دستگاه تانک» که به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و در صدد محاصره و قتل عام آنها بودند، تاب نمی آورد و در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته بود و تعدادی دیگر در دستش گرفته بود، به طرف تانک ها حرکت می کند. در این هنگام تیری به پایش اصابت کرد و او از ناحیه پا مجروح شد، اما آن تیر نتوانست در اراده محکم و عزم پولادین او خللی ایجاد کند، از این رو بدون هیچ دغدغه و تردیدی تصمیم خود را عملی ساخت و از لابه لای امواج تیر که از هر سو به او شلیک می شد، خود را به زیر تانکی انداخت و آن را منفجر کرد. به مجرد انفجار تانک مهاجمان گمان کردند که حمله ای صورت گرفته است. لذا روحیه خود را باختند و با سرعت هر چه تمام تر تانک ها را رها کرده و پا به فرار گذاشتند. در نتیجه، حلقه محاصره شکسته شد و پس از مدتی نیروهای کمکی هم سر رسیدند و آن قسمت را با وجود متجاوزان پاکسازی کردند. سرانجام این شهید والامقام در هشتم آبان ۱۳۵۹ در کوت شیخ نزدیک ایستگاه راه آهن خرمشهر به شهادت رسید. بقایای پیکر شهید در قطعه ۲۴، ردیف، ۴۴، شماره ۱۱ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
پیام امام رحمة الله علیه
...
wikifeqh: محمدحسین_فهمیده
[ویکی اهل البیت] شهید محمدحسین فهمیده(1346-1359) نوجوان 13 ساله ای بود که در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با شجاعت بسیار نارنجک به کمر بست و زیر تانک دشمن رفت و با گذشتن از جان خود پیروزی و حماسه آفرید.
محمدحسین فهمیده، فرزند محمدتقی در سال 1346 در خانواده ای مذهبی در محله پامنار شهر قم چشم به جهان گشود. وی دوران کودکی را همراه سایر فرزندان خانواده و در کنار برادرش داوود که وی نیز سه سال بعد از شهادت محمدحسین شهید شد، باصفا و صمیمیت و در زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان سپری کرد. محمدحسین در سال 1352 به مدرسه رفت و کلاس اول تا چهارم ابتدایی را با یک معلم روحانی طی کرد. سال پنجم ابتدایی و اول و دوم راهنمایی را به دلیل انتقال خانواده اش به کرج در دو مدرسه در این شهر گذراند.
در همین دوران بود که به واسطه حوادث انقلاب، روح وی نیز مانند میلیون ها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی گردید. محمد حسین فهمیده نوجوانی خوش برخورد، شجاع، فعال، کوشا بود و به مطالعه علاقه زیادی داشت و با وجود این که به سن تکلیف نرسیده بود، نماز می خواند و احترام خاصی برای والدینش قایل بود.
وی شیفته و عاشق امام بود و باتمام وجود سعی در اجرای فرامین امام داشت. او می گفت: امام هر چه اراده کند، همان را انجام خواهم داد و من تسلیم او هستم.
هنگام ورود امام به ایران به دلیل مصدوم بودن، موفق به زیارت امام نشد اما پس از بهبودی در اولین فرصت به شهر مقدس قم رفت و موفق به دیدار شد. این دانش آموز رزمنده بسیجی باایمان و بینش عمیق و استوار خود در جنگ با دشمن پیش قدم و با نیل به شهادت، درس شجاعت، فداکاری و مقاومت را به همه بسیجیان و امت حزب الله آموخت.
امام بزرگوارمان از این نوجوان 13 ساله به عنوان رهبر یاد فرموده و بدین گونه نام و یاد او، منشا حماسه های بزرگ شد و تحول عظیمی در شیوه های دفاع مقدس و نبرد رزمندگان اسلام ایجاد کرد و راه پیروزی و سرافرازی را یکی پس از دیگری، هموار ساخت.
فهمیده دوازده ساله بود که حوادث کردستان اتفاق افتاد. خود را به کردستان رساند ولی به دلیل کمی سن، برادران کمیته او را بازمی گردانند و درصدد برمی آیند که در حضور مادرش از او تعهد بگیرند که دیگر از شهرستان کرج خارج نشود.
ولی او رضایت نمی دهد و خطاب به آنان می گوید که خودتان را زحمت ندهید. اگر امام بگوید به هر کجا که باشد، آماده رفتن هستم. در همان روزهای نخست جنگ تحمیلی، محمدحسین تصمیم می گیرد که به جبهه برود و با متجاوزان بعثی بجنگد. زمزمه رفتن را در خانواده و بین دوستانش می افکند.
محمدحسین فهمیده، فرزند محمدتقی در سال 1346 در خانواده ای مذهبی در محله پامنار شهر قم چشم به جهان گشود. وی دوران کودکی را همراه سایر فرزندان خانواده و در کنار برادرش داوود که وی نیز سه سال بعد از شهادت محمدحسین شهید شد، باصفا و صمیمیت و در زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان سپری کرد. محمدحسین در سال 1352 به مدرسه رفت و کلاس اول تا چهارم ابتدایی را با یک معلم روحانی طی کرد. سال پنجم ابتدایی و اول و دوم راهنمایی را به دلیل انتقال خانواده اش به کرج در دو مدرسه در این شهر گذراند.
در همین دوران بود که به واسطه حوادث انقلاب، روح وی نیز مانند میلیون ها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی گردید. محمد حسین فهمیده نوجوانی خوش برخورد، شجاع، فعال، کوشا بود و به مطالعه علاقه زیادی داشت و با وجود این که به سن تکلیف نرسیده بود، نماز می خواند و احترام خاصی برای والدینش قایل بود.
وی شیفته و عاشق امام بود و باتمام وجود سعی در اجرای فرامین امام داشت. او می گفت: امام هر چه اراده کند، همان را انجام خواهم داد و من تسلیم او هستم.
هنگام ورود امام به ایران به دلیل مصدوم بودن، موفق به زیارت امام نشد اما پس از بهبودی در اولین فرصت به شهر مقدس قم رفت و موفق به دیدار شد. این دانش آموز رزمنده بسیجی باایمان و بینش عمیق و استوار خود در جنگ با دشمن پیش قدم و با نیل به شهادت، درس شجاعت، فداکاری و مقاومت را به همه بسیجیان و امت حزب الله آموخت.
امام بزرگوارمان از این نوجوان 13 ساله به عنوان رهبر یاد فرموده و بدین گونه نام و یاد او، منشا حماسه های بزرگ شد و تحول عظیمی در شیوه های دفاع مقدس و نبرد رزمندگان اسلام ایجاد کرد و راه پیروزی و سرافرازی را یکی پس از دیگری، هموار ساخت.
فهمیده دوازده ساله بود که حوادث کردستان اتفاق افتاد. خود را به کردستان رساند ولی به دلیل کمی سن، برادران کمیته او را بازمی گردانند و درصدد برمی آیند که در حضور مادرش از او تعهد بگیرند که دیگر از شهرستان کرج خارج نشود.
ولی او رضایت نمی دهد و خطاب به آنان می گوید که خودتان را زحمت ندهید. اگر امام بگوید به هر کجا که باشد، آماده رفتن هستم. در همان روزهای نخست جنگ تحمیلی، محمدحسین تصمیم می گیرد که به جبهه برود و با متجاوزان بعثی بجنگد. زمزمه رفتن را در خانواده و بین دوستانش می افکند.
wikiahlb: محمد_حسین_فهمیده