محتشم
/mohtaSam/
مترادف محتشم: جلیل، باحشمت، شکوهمند، شوکتمند، محترم، مهتر، بزرگ، توانگر، ثروتمند، متمول
برابر پارسی: بزرگوار، سرور، مهتر
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: دارای حشمت و شکوه، با حشمت، ( در قدیم ) دارای خَدَم و حَشَم زیاد، ( به مجاز ) بزرگ و توانگر و ثروتمند، ( اَعلام ) محتشم: ( = محتشم کاشانی ) [قرن هجری] شاعر مرثیه سرای ایرانی، که به ویژه بند او در مرثیه ی شهیدان کربلا معروف است، دیوانش به نام جامع الطایف چاپ شده است، ( در اعلام ) شمس الشعرای کاشانی، شاعر اوایل عهد صفوی، مشهور به محتشم کاشانی
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه
از خردمنش محتشمان را حدثان است.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 10 ).
بربط تو چو یکی کودککی محتشم است سر ما زان سبب آنجاست که او را قدم است.
منوچهری.
و پادشاهان محتشم راحث باید کرد بر برافراشتن بناء معالی. ( تاریخ بیهقی ص 391 ). این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. ( تاریخ بیهقی ص 125 ). بروزگار آل بویه آنجا شاهنشاهان محتشم بودند. ( تاریخ بیهقی ص 264 ). و اگر بزرگی و محتشمی گذشته شدی وی [ ابوالمظفر برغشی ] به ماتم آمدی. ( تاریخ بیهقی چ 2 فیاض ص 458 ).... چنان بودکه عیب محتشمی یا عیب دوستی ترا معلوم شود. ( منتخب قابوسنامه ص 47 ).چون نکنم بر کسی ستم نبود
حشمت آن محتشم به کار مرا.
ناصرخسرو ( چ دانشگاه ص 125 ).
به داد و دهش جوی حشمت که مردبدین دو تواند شدن محتشم.
ناصرخسرو.
حجام به خانه محتشمی خواست رفتن. ( کلیله و دمنه ). در ضبط فرمان آن شاهنشاه محتشم... آمد. ( کلیله و دمنه ).کهتر از فر مهان نامور است
بیدق از خدمت شه محتشم است.
خاقانی.
حاصل شش روز کن چون توئی از هفت چرخ بر تو سزد تا ابد ملک جهان محتشم.
خاقانی.
به جباری مبین در هیچ درویش که او هم محتشم باشد بر خویش.
نظامی.
محتشم را به مال مالش کن بی درم را به خون سگالش کن.
نظامی.
اوفتاد از کمی نه از بیشی محتشم تر کسی به درویشی.
نظامی.
بسیار زبونیها بر خویش روا دارددرویش که بازارش با محتشمی باشد.
سعدی.
برفتند و گفتند و آمدفقیربه تن محتشم در لباس حقیر.
سعدی.
- محتشم شدن ؛ با حشمت شدن. جلال و شکوه یافتن : به داد ودهش جوی حشمت که مرد
بدین دو تواند شدن محتشم.
ناصرخسرو.
سیمجوریان برافتادند و کار سپاهسالار، امیر محمود، قرار گرفت و محتشم شد. ( تاریخ بیهقی ص 205 ).خود چه زیانت کند گر بقبول سگی بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
خشمگین، خشمناک، باحیا، باحشمت
( اسم ) ۱ - حشمت و شکوه دارنده ذو احتشام : و تمامی ممالک غزنین و ... در ضبط فرمانبرداری آن شاهانشاه محتشم ... آمد ... ۲ - خداوند خدم و حشم . جمع : محتشمین .
فرزند میرزا هادی است
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. دارای خدم وحشم زیاد.
۳. [مجاز] ثروتمند.
پیشنهاد کاربران
کواکب خدم. [ ک َک ِ خ َ دَ ] ( ص مرکب ) که خادمان وی کواکب باشند. که ستارگان خدمتگزاران او باشند. || به مجاز، باشکوه. محتشم. با جلال و عظمت : سلیمان اقتدار کواکب خدم. ( حبیب السیر جزو 4 از مجلد 3 ص 322 ) .
محتشم - شگفت انگیز
نیست را بنمود هست آن محتشم
هست را بنمود بر شکل عدم
حضرت مولانا
هست را بنمود بر شکل عدم
حضرت مولانا
پسوند نام بزرگان هست شکو جلال به شخص میدهد
صاحب مجد ؛ باشکوه و بزرگوار و با جلال. ( ناظم الاطباء ) .
حشمت آئین
امام زاده - بزرگ زاده
بزرگ و ثروتمند بلحاظ علم و سرمایه
باشکوه وباثلابت
باشکوه
دارنده ی شکوه و حشمت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)