مثنوی معنوی

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] مثنوی معنوی تالیف جلال الدین محمد مولوی شاعر و عارف نامی قرن هفتم هجری قمری است .
مثنوی معنوی در شش دفتر نگارش شده است .
مولوی این کتاب را , با استفاده از حکایات و تفسیر های دینی نگارش کرده است .
مولوی در این کتاب , از مفاهیم قرآن استفاده کرده است .
مثنوی معنوی کتاب حجیم است .
کتاب مثنوی معنوی آهنگ عرفانی دارد .
مثنوی معنوی از منابع عرفان اسلامی است .
شروح عرفانی نیز بر مثنوی معنوی نگارش شده است .

[ویکی نور] مثنوی معنوی، اثر مولانا محمد جلال الدین محمد بلخی، شاعر و عارف پارسی گوست. این کتاب از 26000 بیت و شش دفتر تشکیل شده است و یکی از برترین کتاب های ادبیات عرفانی کهن فارسی و حکمت ایرانی پس از اسلام است. این کتاب در قالب شعری مثنوی سروده شده است که در واقع عنوان کتاب نیز می باشد، اگرچه قبل از مولوی، شاعران دیگر؛ مانند سنائی و عطّار هم از قالب شعری مثنوی استفاده کرده بودند؛ ولی مثنوی مولوی از سطح ادبی بالاتر برخوردار است. در این کتاب 424 داستان پی در پی به شیوه تمثیل داستان سختی های انسان در راه رسیدن به خدا را بیان می کند. این کتاب به درخواست شاگرد مولوی، حسام الدین حسن چلبی، در سال های 662 تا 672ق نوشته شده است. مثنوی در میان قالب های شعر فارسی، جزء قالب های سهل و آسان شعری شمرده می شود. به همین لحاظ نیز شعرایی چون نورالدین عبدالرحمن جامی، عطّار نیشابوری، و ده ها شاعر دیگر، طبع خود را در قالب مثنوی آزموده اند و غالباً در انشاء شعر موفق بوده اند، لذا حجم بالای مثنوی معنوی ظاهراً نباید موجب تعجّب و تحت تأثیر قرار دادن خواننده باشد، لیکن آنچه مثنوی را از سایر مثنوی ها جدا می کند. روانی آن در عین خلاقیّت و نوآوری ادبی و معنی دقیق الفاظ و تعبیرات جدید آن است. انتقال معنی از مطلبی به مطلبی و از حکایتی به مضمونی دیگر و در عین حال پیوستگی و ناگسسته بودن مطالب از بدیعیّات است.
برای شناخت مثنوی، نخست باید به جهان بینی خاص مولانا توجّه داشت. جهان بینی مولوی، یک جهان بینی عرفانی است و اساس و محور این جهان بینی، وحدت وجود و وحدت تجلّی است. در این رهیافت تمام هستی یکجا به عنوان جلوه ای از ذات کمال الصّفات حق تعالی است و راز این تجلّی عشق است. یکی دیگر از بنیان های معرفتی جهان بینی مولانا، بازگشت اشیاء به حق است، اشیاء از همان مبدایی که به وجود آمده اند، به همان مبداء بازمی گردند. چنانچه مولانا در ابیاتی به زیبایی این مساله را ترسیم می کند:
نگاه خاص به انسان و جایگاه ویژه او در جهان بینی عرفانی مساله مهّم دیگری است که در شیوه و روش مولوی در میان حقایق انسانی موثّر بوده است، گرچه از دیدگاه عرفا هر موجودی مظهر اسمی از اسمای الهی اند؛ ولی انسان در این جهان بینی عالم کبیر است و جهان عالم صغیر. غربت انسانی از دیگر مسائل مهمّ در جهان بینی عرفانی است، این که انسان در این جهان یک موجود غریب و تنهاست.یک موجودی است که با اشیا، نامتجانس است؛ یعنی احساس عدم تجانس می کند، با هر اشیای دیگر. نمونه اعلای این نگاه در ابیات آغازین مثنوی در بیان فراغ نی آمده است.در جهان بینی مولانا، جریان قوانین در جهان هستی به استمرار حفاظت خداوندی از آنهاست.
در روش و متد عرفانی مولانا، چیزی از جهان و انسان حذف نمی شود و همگی در سیر عرفان مثبت به کار می روند و همه معلوماتی که از شناخت انسان و جهان به دست می آورد. در استخدام یک معرفت عالی درباره دریافت آهنگ ارغنون هستی که خود موجی از آن قرار خواهد گرفت، درمی آورد. مساله دیگر در روش عرفانی مولانا، شور عرفانی است. او شور عرفانی را حالت زودگذری که در وجد و هیجان به وجود می آید، محسوب نمی کند، بلکه این شورگرایی را محکوم کرده، آن را حال پرستی می داند و نه خداپرستی. عرفان مولانا حرکت و تحوّل جهان و انسان را با ذوق ادبی محض، بلکه مستند به ریشه های اساسی نظم عینی جهان و موجودیّت انسان، مطرح می نماید.
به راحتی می توان ادّعا کرد که قرآن بر تمامی مثنوی سایه افکنده است. گذشته از این که روح قرآن حاکم بر این کتاب است، الفاظ قرآنی نیز در این کتاب موج می زند. طبق شمارش کتاب «آیات مثنوی» نوشته آقای محمود درگاهی، بیش از 1200 آیه، مورد استفاده مولوی قرار گرفته است. البته در مواردی فقط یک کلمه در مصراعی درج شده و گاهی دو و گاه سه و گاهی تمام یک مصراع عیناً یا با اندک اختلافی، که با وزن عروضی مثنوی هماهنگ شود، از آیه نقل شده است. برای نمونه به موارد ذیل توجّه شود:

[ویکی فقه] مثنوی معنوی (کتاب). «مثنوی معنوی؛ اثر مولانا محمد جلال الدین محمد بلخی» می باشد. و موضوع آن شعر عرفانی است.
مثنوی معنوی، اثر گرانسنگ محمد جلال الدین بلخی، شاعر و عارف پارسی گوست. این کتاب از ۲۶۰۰۰ بیت و شش دفتر تشکیل شده است و یکی از برترین کتاب های ادبیات عرفانی کهن فارسی و حکمت ایرانی پس از اسلام است. این کتاب در قالب شعری مثنوی سروده شده است که در واقع عنوان کتاب نیز می باشد، اگرچه قبل از مولوی، شاعران دیگر؛ مانند سنائی و عطار هم از قالب شعری مثنوی استفاده کرده بودند؛ ولی مثنوی مولوی از سطح ادبی بالاتر برخوردار است. در این کتاب ۴۲۴ داستان پی در پی به شیوه تمثیل داستان سختی های انسان در راه رسیدن به خدا را بیان می کند. این کتاب به درخواست شاگرد مولوی، حسام الدین حسن چلبی، در سال های ۶۶۲ تا ۶۷۲ ق نوشته شده است. مثنوی در میان قالب های شعر فارسی، جزء قالب های سهل و آسان شعری شمرده می شود. به همین لحاظ نیز شعرایی چون نورالدین عبدالرحمن جامی، عطار نیشابوری، و ده ها شاعر دیگر، طبع خود را در قالب مثنوی آزموده اند و غالبا در انشاء شعر موفق بوده اند، لذا حجم بالای مثنوی معنوی ظاهرا نباید موجب تعجب و تحت تاثیر قرار دادن خواننده باشد، لیکن آنچه مثنوی را از سایر مثنوی ها جدا می کند. روانی آن در عین خلاقیت و نوآوری ادبی و معنی دقیق الفاظ و تعبیرات جدید آن است. انتقال معنی از مطلبی به مطلبی و از حکایتی به مضمونی دیگر و در عین حال پیوستگی و ناگسسته بودن مطالب از بدیعیات است.
جهان بینی مولوی
برای شناخت مثنوی، نخست باید به جهان بینی خاص مولانا توجه داشت. جهان بینی مولوی، یک جهان بینی عرفانی است و اساس و محور این جهان بینی، وحدت وجود و وحدت تجلی است. در این رهیافت تمام هستی یکجا به عنوان جلوه ای از ذات کمال الصفات حق تعالی است و راز این تجلی عشق است. یکی دیگر از بنیان های معرفتی جهان بینی مولانا، بازگشت اشیاء به حق است، اشیاء از همان مبدایی که به وجود آمده اند، به همان مبداء بازمی گردند. چنانچه مولانا در ابیاتی به زیبایی این مساله را ترسیم می کند:جزءها را روی ها سوی کل است بلبلان را عشق با روی گل استآنچه از دریا به دریا می رود از همانجا کامد، آنجا می رودنگاه خاص به انسان و جایگاه ویژه او در جهان بینی عرفانی مساله مهم دیگری است که در شیوه و روش مولوی در میان حقایق انسانی موثر بوده است، گرچه از دیدگاه عرفا هر موجودی مظهر اسمی از اسمای الهی اند؛ ولی انسان در این جهان بینی عالم کبیر است و جهان عالم صغیر. غربت انسانی از دیگر مسائل مهم در جهان بینی عرفانی است، این که انسان در این جهان یک موجود غریب و تنهاست. یک موجودی است که با اشیا، نامتجانس است؛ یعنی احساس عدم تجانس می کند، با هر اشیای دیگر. نمونه اعلای این نگاه در ابیات آغازین مثنوی در بیان فراغ نی آمده است. در جهان بینی مولانا، جریان قوانین در جهان هستی به استمرار حفاظت خداوندی از آنهاست.
روش عرفانی مولانا در مثنوی
در روش و متد عرفانی مولانا، چیزی از جهان و انسان حذف نمی شود و همگی در سیر عرفان مثبت به کار می روند و همه معلوماتی که از شناخت انسان و جهان به دست می آورد. در استخدام یک معرفت عالی درباره دریافت آهنگ ارغنون هستی که خود موجی از آن قرار خواهد گرفت، درمی آورد. مساله دیگر در روش عرفانی مولانا، شور عرفانی است. او شور عرفانی را حالت زودگذری که در وجد و هیجان به وجود می آید، محسوب نمی کند، بلکه این شورگرایی را محکوم کرده، آن را حال پرستی می داند و نه خداپرستی. عرفان مولانا حرکت و تحول جهان و انسان را با ذوق ادبی محض، بلکه مستند به ریشه های اساسی نظم عینی جهان و موجودیت انسان، مطرح می نماید.
الفاظ قرآن در مثنوی
...

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: مثنوی مولوی) سرودۀ جلال الدین محمد بلخی، منظومه ای عرفانی به فارسی. مثنوی در شش دفتر و در حدود ۲۶هزار بیت است. کار تألیف نخستین دفتر در حدود ۶۵۷ق آغاز شد و دفتر ششم با مرگ مولانا ناتمام ماند. مجلدی نیز با نام دفتر هفتم مثنوی به این اثر افزوده اند که در مضمون و سبک بیان با شش دفتر دیگر متفاوت و در انتساب آن به مولانا بسیار تردید است. چنان که از خود مثنوی و روایات و منابع گوناگون برمی آید، حسام الدین، نزدیک ترین مرید و خلیفۀ وی، از مولانا خواست تا کتابی به شیوۀ حدیقۀ سنایی یا منطق الطیر عطار، در بیان رموز شریعت و اسرار طریقت بسراید و مولانا، که خود نیز از پیش تر در این اندیشه بوده، همان دم هجده بیت آغازین مثنوی را به حسام الدین داده است. دفتر نخست مثنوی در ۶۶۰ق به انجام رسید و نظم دفتر دوم دو سال بعد (۶۶۲ق) آغاز شد که سبب این دیرکرد را با رنجوری حسام الدین بر اثر بیماری و وفات همسر وی مرتبط دانسته اند. اما پس از آن، نظم این اثر، تا پایان دفتر ناتمام ششم، پیوسته ادامه یافت. گویند مولانا در واپسین سال های زندگی اش شور و حوصله ای برای اتمام مثنوی نیافت و این چنین دفتر آخر ناتمام ماند. مولانا در تمام مثنوی قالب قصه را برای تعالیم خویش برگزیده و به شیوۀ کتب قصص کهن حکایتی را در ضمن حکایت دیگر آورده است و با این تنوع در قصه، می کوشد تا نظر مخاطب را به ماورای قصه، که سرّ آن است، برکشد. شماری از این حکایات برگرفته از قرآن، قصص انبیا و احوال رسول و صحابه و روایات دربارۀ اولیا و مشایخ و پاره ای نیز از کتاب های ادبی و آثار نظم و نثر فارسی، چون کلیله ودمنه، سندبادنامه و هزار و یک شب و آثار سنایی، عطار و غزالی است. حکایت های فراوان مثنوی همگی برای تعلیم و پرورش سالک است و مسائل مربوط به شریعت و حقیقت از دید اهل طریقت مطرح شده اند. شرح های بسیاری به نظم و نثر فارسی، عربی و ترکی بر تمامی مثنوی یا بخش هایی از آن نوشته شده است که برخی از آن ها در واقع تأویل مثنوی هستند. جواهر الاسرار و زواهرالانوار کمال الدین حسین بن حسن خوارزمی کبروی ( ـ۸۴۰/۸۴۵ق)، فاتح الابیات اسماعیل اَنْقُرَوی و شرح اسرار ملاهادی سبزواری نمونه ای از شرح های مثنوی اند. ازجمله شرح های جدید مثنوی می توان از این آثار نام برد: شرح مثنوی معنوی رینولد نیکلسون؛ شرح مثنوی فروزانفر؛ شرح و تفسیر مثنوی علامه محمدتقی جعفری و شرح مثنوی کریم زمانی. کهن ترین نسخۀ موجود مثنوی در دنیا، که در قونیه نگهداری می شود تنها پنج سال پس از وفات مولانا کتابت شده (۶۷۷ق). مثنوی بارها به چاپ رسیده است که چاپ علاء الدوله (تهران، ۱۲۹۹ق)، چاپ مجدالادبا (۱۳۰۷ق)، چاپ وقار (بمبئی، ۱۲۷۳ق) و چاپ رینولد الین نیکلسون (لندن، ۱۹۲۵ـ۱۹۳۳) از آن شمارند. چاپ انتقادی و نیز ترجمۀ نیکلسون از مثنوی بارها به چاپ رسیده است. ترجمۀ مثنوی به زبان انگلیسی از پرفروش ترین کتاب ها در سال های اخیر در کشورهای غربی به ویژه امریکا بوده است.

پیشنهاد کاربران

آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند
مر محمد را دهانش کژ بماند
باز آمد کای محمد عفو کن
ای ترا الطاف و علم من لدن
من ترا افسوس می کردم ز جهل
من بدم افسوس را منسوب و اهل
چون خدا خواهد که پردهٔ کس درد
...
[مشاهده متن کامل]

میلش اندر طعنهٔ پاکان برد
ور خدا خواهد که پوشد عیب کس
کم زند در عیب معیوبان نفس
چون خدا خواهد که مان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند
ای خنک چشمی که آن گریان اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
آخر هر گریه آخر خنده ایست
مرد آخربین مبارک بنده ایست
هر کجا آب روان سبزه بود
هر کجا اشکی روان رحمت شود
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت بر روید خضر
اشک خواهی رحم کن بر اشک بار
رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر

آن کری را گفت افزون مایه ای
که ترا رنجور شد همسایه ای
گفت با خود کر که با گوش گران
من چه دریابم ز گفت آن جوان
خاصه رنجور و ضعیف آواز شد
لیک باید رفت آنجا نیست بد
چون ببینم کان لبش جنبان شود
...
[مشاهده متن کامل]

من قیاسی گیرم آن را هم ز خود
چون بگویم چونی ای محنت کشم
او بخواهد گفت نیکم یا خوشم
من بگویم شکر چه خوردی ابا
او بگوید شربتی یا ماش با
من بگویم صحه نوشت کیست آن
از طبیبان پیش تو گوید فلان
من بگویم بس مبارک پاست او
چونک او آمد شود کارت نکو
پای او را آزمودستیم ما
هر کجا شد می شود حاجت روا
این جوابات قیاسی راست کرد
پیش آن رنجور شد آن نیک مرد
گفت چونی گفت مردم گفت شکر
شد ازین رنجور پر آزار و نکر
کین چه شکرست او مگر با ما بدست
کر قیاسی کرد و آن کژ آمدست
بعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر
گفت نوشت باد افزون گشت قهر
بعد از آن گفت از طبیبان کیست او
که همی آید به چاره پیش تو
گفت عزرائیل می آید برو
گفت پایش بس مبارک شاد شو
کر برون آمد بگفت او شادمان
شکر کش کردم مراعات این زمان
گفت رنجور این عدو جان ماست
ما ندانستیم کو کان جفاست
خاطر رنجور جویان شد سقط
تا که پیغامش کند از هر نمط
چون کسی که خورده باشد آش بد
می بشوراند دلش تا قی کند
کظم غیظ اینست آن را قی مکن
تا بیابی در جزا شیرین سخن
چون نبودش صبر می پیچید او
کین سگ زن روسپی حیز کو
تا بریزم بر وی آنچ گفته بود
کان زمان شیر ضمیرم خفته بود
چون عیادت بهر دل آرامیست
این عیادت نیست دشمن کامیست
تا ببیند دشمن خود را نزار
تا بگیرد خاطر زشتش قرار
بس کسان کایشان ز طاعت گمرهند
دل به رضوان و ثواب آن دهند
خود حقیقت معصیت باشد خفی
بس کدر کان را تو پنداری صفی
همچو آن کر کو همی پنداشتست
کو نکویی کرد و آن بر عکس جست
او نشسته خوش که خدمت کرده ام
حق همسایه بجا آورده ام
بهر خود او آتشی افروختست
در دل رنجور و خود را سوختست
فاتقوا النار التی اوقدتم
انکم فی المعصیه ازددتم
گفت پیغامبر به یک صاحب ریا
صل انک لم تصل یا فتی
از برای چارهٔ این خوفها
آمد اندر هر نمازی اهدنا
کین نمازم را میامیز ای خدا
با نماز ضالین و اهل ریا
از قیاسی که بکرد آن کر گزین
صحبت ده ساله باطل شد بدین
خاصه ای خواجه قیاس حس دون
اندر آن وحیی که هست از حد فزون
گوش حس تو به حرف ار در خورست
دان که گوش غیب گیر تو کرست

بود بقالی و وی را طوطیی
خوش نوایی سبز و گویا طوطیی
بر دکان بودی نگهبان دکان
نکته گفتی با همه سوداگران
در خطاب آدمی ناطق بدی
در نوای طوطیان حاذق بدی
خواجه روزی سوی خانه رفته بود
بر دکان طوطی نگهبانی نمود
...
[مشاهده متن کامل]

گربه ای برجست ناگه بر دکان
بهر موشی طوطیک از بیم جان
جست از سوی دکان سویی گریخت
شیشه های روغن گل را بریخت
از سوی خانه بیامد خواجه اش
بر دکان بنشست فارغ خواجه وش
دید پر روغن دکان و جامه چرب
بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب
روزکی چندی سخن کوتاه کرد
مرد بقال از ندامت آه کرد
ریش بر می کند و می گفت ای دریغ
کافتاب نعمتم شد زیر میغ
دست من بشکسته بودی آن زمان
که زدم من بر سر آن خوش زبان
هدیه ها می داد هر درویش را
تا بیابد نطق مرغ خویش را
بعد سه روز و سه شب حیران و زار
بر دکان بنشسته بد نومیدوار
می نمود آن مرغ را هر گون نهفت
تا که باشد اندر آید او بگفت
جولقیی سر برهنه می گذشت
با سر بی مو چو پشت طاس و طشت
آمد اندر گفت طوطی آن زمان
بانگ بر درویش زد چون عاقلان
کز چه ای کل با کلان آمیختی
تو مگر از شیشه روغن ریختی
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
همسری با انبیا برداشتند
اولیا را همچو خود پنداشتند
گفته اینک ما بشر ایشان بشر
ما و ایشان بستهٔ خوابیم و خور
این ندانستند ایشان از عمی
هست فرقی درمیان بی منتهی
هر دو گون زنبور خوردند از محل
لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب
زین یکی سرگین شد و زان مشک ناب
هر دو نی خوردند از یک آب خور
این یکی خالی و آن پر از شکر
صد هزاران این چنین اشباه بین
فرقشان هفتاد ساله راه بین
این خورد گردد پلیدی زو جدا
آن خورد گردد همه نور خدا
این خورد زاید همه بخل و حسد
وآن خورد زاید همه نور احد
این زمین پاک و آن شوره ست و بد
این فرشتهٔ پاک و آن دیوست و دد
هر دو صورت گر به هم ماند رواست
آب تلخ و آب شیرین را صفاست
جز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب
او شناسد آب خوش از شوره آب
سحر را با معجزه کرده قیاس
هر دو را بر مکر پندارد اساس
ساحران موسی از استیزه را
برگرفته چون عصای او عصا
زین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف
زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
لعنة الله این عمل را در قفا
رحمة الله آن عمل را در وفا
کافران اندر مری بوزینه طبع
آفتی آمد درون سینه طبع
هرچه مردم می کند بوزینه هم
آن کند کز مرد بیند دم بدم
او گمان برده که من کردم چو او
فرق را کی داند آن استیزه رو
این کند از امر و او بهر ستیز
بر سر استیزه رویان خاک ریز
آن منافق با موافق در نماز
از پی استیزه آید نه نیاز
در نماز و روزه و حج و زکات
با منافق مؤمنان در برد و مات
مؤمنان را برد باشد عاقبت
بر منافق مات اندر آخرت
گرچه هر دو بر سر یک بازی اند
هر دو با هم مروزی و رازی اند
هر یکی سوی مقام خود رود
هر یکی بر وفق نام خود رود
مؤمنش خوانند جانش خوش شود
ور منافق تیز و پر آتش شود
نام او محبوب از ذات وی است
نام این مبغوض از آفات وی است
میم و واو و میم و نون تشریف نیست
لطف مؤمن جز پی تعریف نیست
گر منافق خوانیش این نام دون
همچو کزدم می خلد در اندرون
گرنه این نام اشتقاق دوزخست
پس چرا در وی مذاق دوزخست
زشتی آن نام بد از حرف نیست
تلخی آن آب بحر از ظرف نیست
حرف ظرف آمد درو معنی چون آب
بحر معنی عنده ام الکتاب
بحر تلخ و بحر شیرین در جهان
در میانشان برزخ لا یبغیان
وانگه این هر دو ز یک اصلی روان
بر گذر زین هر دو رو تا اصل آن
زر قلب و زر نیکو در عیار
بی محک هرگز ندانی ز اعتبار
هر که را در جان خدا بنهد محک
هر یقین را باز داند او ز شک
در دهان زنده خاشاکی جهد
آنگه آرامد که بیرونش نهد
در هزاران لقمه یک خاشاک خرد
چون در آمد حس زنده پی ببرد
حس دنیا نردبان این جهان
حس دینی نردبان آسمان
صحت این حس بجویید از طبیب
صحت آن حس بجویید از حبیب
صحت این حس ز معموری تن
صحت آن حس ز تخریب بدن
راه جان مر جسم را ویران کند
بعد از آن ویرانی آبادان کند
کرد ویران خانه بهر گنج زر
وز همان گنجش کند معمورتر
آب را ببرید و جو را پاک کرد
بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
پوست را بشکافت و پیکان را کشید
پوست تازه بعد از آنش بر دمید
قلعه ویران کرد و از کافر ستد
بعد از آن بر ساختش صد برج و سد
کار بی چون را که کیفیت نهد
اینک گفتم این ضرورت می دهد
گه چنین بنماید و گه ضد این
جز که حیرانی نباشد کار دین
نه چنان حیران که پشتش سوی اوست
بل چنان حیران و غرق و مست دوست
آن یکی را روی او شد سوی دوست
وان یکی را روی او خود روی اوست
روی هر یک می نگر می دار پاس
بوک گردی تو ز خدمت روشناس
چون بسی ابلیس آدم روی هست
پس بهر دستی نشاید داد دست
زانک صیاد آورد بانگ صفیر
تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر
بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش
از هوا آید بیاید دام و نیش
حرف درویشان بدزدد مرد دون
تا بخواند بر سلیمی زان فسون
کار مردان روشنی و گرمیست
کار دونان حیله و بی شرمیست
شیر پشمین از برای کد کنند
بومسیلم را لقب احمد کنند
بومسیلم را لقب کذاب ماند
مر محمد را اولوا الالباب ماند
آن شراب حق ختامش مشک ناب
باده را ختمش بود گند و عذاب

ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دل بردگی
من دلش جسته به صد ناز و دلال
او بهانه کرده با من از ملال
گفتم آخر غرق تست این عقل و جان
...
[مشاهده متن کامل]

گفت رو رو بر من این افسون مخوان
من ندانم آنچ اندیشیده ای
ای دو دیده دوست را چون دیده ای
ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زانک بس ارزان خریدستی ورا
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
غرق عشقی ام که غرقست اندرین
عشقهای اولین و آخرین
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشستم رو ترش
من ز بسیاری گفتارم خمش
تا که شیرینی ما از دو جهان
در حجاب رو ترش باشد نهان
تا که در هر گوش ناید این سخن
یک همی گویم ز صد سر لدن

مثنوی معنوی درشش
با درود ! قابل ذکر است مولانای بزرگ ، مشهور به خداوندگار زاده شده در بلخ یکی از شهر های افغانستان امروزی بود. لطفا خوارزمشاهیان و تاریخ رادقیق مطالعه کنید.
لطفا تاریخ را دستکاری نکنید.
آفتاب به دو انگشت پنهان نمیگردد🙏🏻

بپرس