مبشر
/mobaSSer/
مترادف مبشر: بشارت رسان، بشیر، مژده رسان، نویدبخش
برابر پارسی: نویددهنده، پیام آور، مژده دهنده
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: نوید دهنده، آن که خبر خوش و مژده می دهد
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی
لغت نامه دهخدا
همیشه دولت و اقبال سوی او بینی
یکی به فتح مبشر یکی به سعد بشیر.
مسعودسعد.
چو هدهدی که سحر خاست بر سلیمان وارمبشر دم صبح آمد و برید صبا.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 814 ).
مرا مبشر اقبال بامداد پگاه نوید عاطفت آورد از آستانه شاه.
ظهیرالدین فاریابی.
صاحب کافی الکفاةاسماعیل بن عباد، مبشران را به اقطار امصار ممالک دوانید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 71 ).بشر حافی را مبشر شد ادب
سر نهاد اندربیابان طلب.
مولوی.
تا که این هر دو صفت ظاهر شودآن مبشر گردد این منذر شود.
مولوی.
بانگ می زد کای مبشر باش شادو آن دگر بشناخت بیهوش اوفتاد.
مولوی.
مبشران روان شدند و منشورها به هر طرفی فرستادند. ( جهانگشای جوینی ). || قصد ازذکر این لفظ در عهد جدید کسی میباشد که بشارت نجات را به مردم داده از جایی به جایی دیگر رود و کنایس را به اسم مسیح بنا نماید. ( از قاموس کتاب مقدس ).مبشر. [ م ُ ش َ ] ( ع ص ) شادکرده شده به خبرهای خوش. ( ناظم الاطباء ). || رجل مؤدم مبشر؛ مرد دانا و تجربه کار. ( منتهی الارب ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مبشر. [ م ُ ب َش ْ ش ِ ] ( اِخ ) ابن احمدبن علی بن احمدبن عمرو مکنی به ابی الرشید و ملقب به برهان رازی از علماء ریاضی قرن ششم هجری است. اصلاً از اهل ری و مولدش بسال 530 هَ. ق. در بغداد بود. به قول ابن قفطی در زمانهای نزدیک به ایام وی ، او در بغداد میزیست ؛ از بزرگان فضلاء زمان خود در حساب و خواص اعداد و جبر و مقابله و هندسه و هیئت بود؛ ودر اغلب علوم نظر داشت و شاگردان چندی از محضر درس وی استفاده می کردند و در ایام ناصرلدین اﷲ متعین گردید. و با ناصر دوستی داشت و چون ناصر خواست کتبی وقف کند و در مدرسه نظامیه بغداد و رباط خاتونی سلجوقی بگذارد برهان رازی را مأمور اختیار کتب لازم از کتابخانه خلافت کرد. خلاصه وی در ایام عمر محترم زندگانی کرده و مال کثیری بیندوخت و تا آخر عمر به تدریس علوم ریاضی اشتغال داشته ؛ و از طرف ناصر به نمایندگی نزد عادل بن ابی بکربن ایوب پادشاه که قصد تصرف بلاد موصل را کرده بود رفت ؛ و در نصیبین عادل را ملاقات کرد و در آنجا در سال 589 وفات یافت. ( از گاهنامه سید جلال تهرانی ص 36 ). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی شود.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
( اسم ) بشارت دهنده مژده دهنده : محمد ص در خواب بود که مبشر آمد ... جمع : مبشرین . یا مبشر بنام . عیسی ع که مردم را بظهور خاتم پیغمبران بشارت داده و گفت : و مبشرا برسول یاتی من بعدی اسمه احمد .
ابو محمد جعفر این مبشر معتزلی
فرهنگ معین
(مُ بَ شِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) مژده دهنده ، بشارت دهنده .
فرهنگ عمید
بشارت دهنده، مژده دهنده.
دانشنامه آزاد فارسی
مُبَشِّر (Evangelist)
(یا: تبشیری) مبلّغ مسیحیت؛ به ویژه مبلغی که به اطراف و اکناف سفر و در جلسات سخنرانی می کند. نیز به نویسندگان اناجیل چهارگانۀ متّی، مرقس، لوقاو یوحنااطلاق می شود.
(یا: تبشیری) مبلّغ مسیحیت؛ به ویژه مبلغی که به اطراف و اکناف سفر و در جلسات سخنرانی می کند. نیز به نویسندگان اناجیل چهارگانۀ متّی، مرقس، لوقاو یوحنااطلاق می شود.
wikijoo: مبشر
مترادف ها
اعلام کننده، مبشر
پیشنهاد کاربران
مبشر : آن که خبر خوش و مژده می دهد، نوید دهنده .
مژده ور. [ م ُ دَ / دِ وَ ] ( ص مرکب ) بشیر. مبشر. ( منتهی الارب ) . قاصد و پیکی که خبر خوش می آورد. ( ناظم الاطباء ) . نویدرسان. مقزع. که مژده آورده است. آن که مژده یعنی خبر خوش دارد. دارای خبر خوش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
... [مشاهده متن کامل]
اگر یکشب به خوان خوانی مر او را مژده ور گردد
به خوانی در بهشت عدن پر حلوا و بریانها.
ناصرخسرو.
گشتند خلق مژده ور خویش یکدگر
از سروران دین که فلانجا فلان رسید.
سوزنی.
شوند اهل سمرقند شاد از آمدنش
چو این خبر به بخارا برد نسیم صبا
بخاریان هواخواه صدر و بدر جهان
روند مژده ور افزون ز ذره های هوا.
سوزنی.
چون آمد از ثنا به دعای بقای تو
شد مستجاب و مژده ور جاودان رسید.
سوزنی.
گفت هرکس که مرا مژده دهد
چون صفر پای از جهان بیرون نهد
که صفر بگذشت و شد ماه ربیع
مژده ور باشم مر او را و شفیع.
مولوی.
... [مشاهده متن کامل]
اگر یکشب به خوان خوانی مر او را مژده ور گردد
به خوانی در بهشت عدن پر حلوا و بریانها.
ناصرخسرو.
گشتند خلق مژده ور خویش یکدگر
از سروران دین که فلانجا فلان رسید.
سوزنی.
شوند اهل سمرقند شاد از آمدنش
چو این خبر به بخارا برد نسیم صبا
بخاریان هواخواه صدر و بدر جهان
روند مژده ور افزون ز ذره های هوا.
سوزنی.
چون آمد از ثنا به دعای بقای تو
شد مستجاب و مژده ور جاودان رسید.
سوزنی.
گفت هرکس که مرا مژده دهد
چون صفر پای از جهان بیرون نهد
که صفر بگذشت و شد ماه ربیع
مژده ور باشم مر او را و شفیع.
مولوی.
نویدگر. [ ن ُ گ َ ] ( ص مرکب ) مبشر. صاحب نوید. ( آنندراج ) . بشیر. که بشارت و خبر خوش آرد :
خلق را خلق او نویدگر است
نور ماه ازجمال جرم خور است.
سنائی.
اتصال نجوم خاطر او
فیض طبع مرا نویدگر است.
... [مشاهده متن کامل]
خاقانی.
شب گذشته ست و اول سحر است
بانگ بلبل همه نویدگر است.
امیرخسرو ( از آنندراج ) .
|| به مهمانی خواننده. بشارت دهنده به ضیافت. ( فرهنگ فارسی معین ) . دعوتگر. که کسان را به جائی دعوت کند :
سوی تو نویدگر فرستادند
بر دست زمانه ز آفرینش دو
یکّی سوی دوزخت همی خواند
یکّی سوی عز و نعمت مینو.
ناصرخسرو.
طایفه ای از مخدرات اشراف. . . درآمدند. . . گفتند یا رسول اﷲ دعوتی است. . . این چشم و چراغ را [ فاطمه را ] دستوری ده تا مجلس افروزی کند. . . آن نویدگران جامهاء فصفاص پوشیده. . . ( سنائی ، مقدمه حدیقه ) ( از فرهنگ فارسی معین ) .
خلق را خلق او نویدگر است
نور ماه ازجمال جرم خور است.
سنائی.
اتصال نجوم خاطر او
فیض طبع مرا نویدگر است.
... [مشاهده متن کامل]
خاقانی.
شب گذشته ست و اول سحر است
بانگ بلبل همه نویدگر است.
امیرخسرو ( از آنندراج ) .
|| به مهمانی خواننده. بشارت دهنده به ضیافت. ( فرهنگ فارسی معین ) . دعوتگر. که کسان را به جائی دعوت کند :
سوی تو نویدگر فرستادند
بر دست زمانه ز آفرینش دو
یکّی سوی دوزخت همی خواند
یکّی سوی عز و نعمت مینو.
ناصرخسرو.
طایفه ای از مخدرات اشراف. . . درآمدند. . . گفتند یا رسول اﷲ دعوتی است. . . این چشم و چراغ را [ فاطمه را ] دستوری ده تا مجلس افروزی کند. . . آن نویدگران جامهاء فصفاص پوشیده. . . ( سنائی ، مقدمه حدیقه ) ( از فرهنگ فارسی معین ) .
بشارت دهنده
مبشیر
بشارت دهنده