مبرز
/mabraz/
مترادف مبرز: آبریز، توالت، دست شویی، مبال، مستراح | برازنده، برجسته، سرآمد، سرشناس، شاخص، فایق، فحل، ممتاز
برابر پارسی: سرآمد
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: فائق، برتر، برجسته، ممتاز، برتر و ممتاز از دیگران
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان.
ناصرخسرو.
و از غایت ازدحام مردم بسیاری بامها را مبرز ساخته بودند... این بامها را که در این حوالی خلق مبرز ساخته اند پاک سازید که من جمیع مبرزهای مدارس شهر بخارا پاک کرده بودم. ( انیس الطالبین ص 27 ). || میدان جنگ و رزمگاه. || تماشاگاه. ( ناظم الاطباء ). || حرکت بطرف رزمگاه. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).مبرز. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) فاش کرده شده. کتاب مبرز، نامه بازگشاده .( ناظم الاطباء ). انتشار یافته. ( از فرهنگ جانسون ).
مبرز. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) فاش کننده و آشکارکننده. ( ناظم الاطباء ). ناشر. ( از فرهنگ جانسون ).
مبرز. [ م ُ ب َ ر رَ ] ( ع ص ) ظاهر و روشن. ( غیاث ). پیدا. پدیدار. ( یادداشت دهخدا ).
مبرز. [ م ُ ب َرْ رَ / رِ ] ( ع ص ) شخصی که بر اصحاب خود فائق آمده باشد در فضل و شجاعت ( آنندراج ). بزرگ و نامور. ( غیاث ). کسی که بر اقران خود در فضل و شجاعت فائق آمده باشد. فائق. برجسته. ادیب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و هرگاه که بر ناقدان حکیم و استادان مبرز گذرد به زیور مزور او التفات ننمایند. ( کلیله و دمنه ). مبرزان طریق اسلام در آن معانی ، در اصول و فروع هزاران کتاب تصنیف کرده اند. ( کتاب النقض چ محدث ص 10 ). آسمان داند که گاه نظم و نثر
بر زمین چون من مبرز کس ندید
ز آتش موسی برآرم آب خضر
ز آدمی این سحر ومعجز کس ندید.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 873 ).
به کمال کفایت مرسوم... و بر اقران روزگار و کفاة عصرمبرز. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 107 ).فرهنگ فارسی
( اسم ) کسی که براقران خود در فضل و شجاعت و غیره فایق آمده باشد شخص برجسته و ممتاز : مبرزان طریق اسلام در آن معانی در اصول و فروع هزاران کتاب تصنیف کرده اند جمع : مبرزین . توضیح مبرز بمعنی فائق و برجسته بکسر رائ یعنی بصیغ. اسم فاعل است . جوهری گوید : و برزالرجل ایضا فاق علی اصحابه . ولی معمولا آنرا بفتح رائ خوانند . موید این تلفظ استعمال فصیحان است : آسمان داند که گاه نظم و نثر بر زمین چون من مبرز کس ندید . و آتش موسی بر آرم آب خضر ز آدمی این سحر و معجز کس ندید . ( خاقانی )
جامه کوب گازران
فرهنگ معین
(مَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) مستراح .
فرهنگ عمید
فائق، برتر.
پیشنهاد کاربران
ابراز
بیان کردن
بیان
بیان کردن
بیان
کاشف مانند عبارت مُبرِز اراده
پرواضح بودن موضوعی
زبردست، چیره، توانا
چیزی که دلالت بر قصد نماید