لطیف

/latif/

مترادف لطیف: ظریف، نازک، ترد، شکننده، زیبا، گل اندام، گل پیکر، نازک اندام، نازک بدن، نازک تن، شیرین، نغز، ریز، ریزه، سبک

متضاد لطیف: زمخت، ضخیم، کلفت

برابر پارسی: نرم، نازک

معنی انگلیسی:
delicate, fine, pure, tender, thin, elegant, kind, gentle, tenuous, clement, exquisite, fair, frail, gossamer, light, nice, silky, smooth, soft, softly, thin-skinned

فرهنگ اسم ها

اسم: لطیف (دختر، پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: latif) (فارسی: لَطيف) (انگلیسی: latif)
معنی: نرم و ظریف، ملایم، زیبا، از صفات خدا، نرم و خوشایند، ظریف و زیبا، ملایم و خوش آهنگ، ( به مجاز ) چابک و ماهر در نواختن، حساس، از نام ها و صفات خدا، ( در قدیم ) خوشگوار، ( در قدیم ) ( به مجاز ) معشوقِ ظریف و زیبا، سنجیده و دقیق و بدیع، نکته سنج، ( در حالت قیدی ) ( درقدیم ) ( به مجاز ) با ظرافت و مهارت
برچسب ها: اسم، اسم با ل، اسم دختر، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

لطیف. [ ل َ ] ( ع ص ) باریک. ریزه. نازک . مقذذ. ( منتهی الارب ). به غایت نازک. ( منتخب اللغات ). || به غایت نیکو. نغز. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
چون لطیف آمد به گاه نوبهار
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز.
رودکی.
بت اگرچه لطیف دارد نقش
به بر دو رخانت هست خراش.
رودکی.
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت گونه ولکن قوی و بابنیاد.
کسائی.
سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های سیمین
شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا.
کسائی.
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
ملک مشرق بیم است که رای تو کند.
منوچهری.
جام نبید گیری عیش لطیف خواهی
مال حلال جویی شاخ کمال کاری.
منوچهری.
دهر با صابران ندارد پای
مثلی زد لطیف آن سرهنگ.
ناصرخسرو.
هست لعبت لطیف گرچه لطیف
به بر عقل بی خطر باشد.
مسعودسعد.
و جوابی نرم و لطیف بازراند. ( کلیله و دمنه ).
بخوان شاه مزعفر لطیف تر حلوا.
خاقانی.
بیدار چه سبز و نغز و لطیف است در بهار
کی در چمن به جلوه کند بید عرعری.
مجد همگر.
عابد از طعمه های لطیف خوردن گرفت و کسوتهای نظیف پوشیدن. ( گلستان ). سخنهای لطیف میگوید و نکته های غریب ازاو میشنود. ( گلستان ). و عاقلان دانند که قوت طاعت درلقمه لطیف است و صحت عبادت در کسوت نظیف. ( گلستان ).
انصاف میدهم که لطیفان و دلبران
بسیار دیده ام نه بدین لطف و دلبری.
سعدی.
در سخن به دو مصرع چنان لطیف ببندم
که شاید اهل معانی که ورد خود کند این را.
سعدی.
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همی شکفتم.
سعدی.
سرمست بتی لطیف و ساده
در دست گرفته جام باده.
سعدی.
سپاس دار خدای لطیف دانا را
که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.
|| صاحب آنندراج گوید:... نرم. پاکیزه ، چون : دماغ لطیف ، سینه ٔلطیف ، خاطر لطیف و بر قیاس : لطیف بازو و لطیف مزاج :
ز ذکر و فکر دماغ لطیف را خلل است بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( سید ) ابن عبید الله بن حسن پدر زن شاه شجاع از امرای آل مظفر فارس و ممدوح حافظ شیرازی .
نرم ونازک، خوشبو، مهربان، خوش اندام
( صفت ) ۱- باریک ریزه خرد . ۲- نیکو نغز پاکیزه : بیدار چه سبز و نغز و لطیف است در بهار کی در چمن بجلوه کند بید عرعری . ( مجد همگر لغ. ) ۳- سبک خفیف مقابل کثیف : ... هوا از آب بسی لطیف تر است . ۴- توام با لطف و محبت : جوابی نرم ولطیف باز راند . ۵- خوش معاشرت بذله گو . ۶- سخنی غامض که معنیش پوشیده باشد .
یعقوب شکیب

فرهنگ معین

(لَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - نرم و نازک . ۲ - نیکو، نغز.

فرهنگ عمید

۱. نرم و نازک.
۲. مهربان، خوش خو.
۳. خوش اندام.
۴. زیبا و ظریف.
۵. (اسم ) از نام های باری تعالی.
۶. [قدیمی، مجاز] سنجیده و دقیق.
۷. [مقابلِ کثیف] (فلسفه ) [قدیمی] غیرمادی.

واژه نامه بختیاریکا

پیسا

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی هَضِیمٌ: به هم چسبیده - انبوه و با طراوت و لطیف (کلمه هضیم به معنای درختان تو در هم و سر بهم کشیده است)
معنی أَحَدٍ: یکی- یکتا (کلمه احد صفتی است که از ماده وحدت گرفته شده ، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است ،ولی بین احد و واحد فرق است ، "احد" آن یکی است که دومی ندارد چه در ذهن و چه در خارج از ذهن یعنی عقلاً دومی برای آن متصور نیست به خلاف کلمه واحد که ی...
معنی وَاحِدُ: یگانه -یکی - یک (کلمه احد صفتی است که از ماده وحدت گرفته شده ، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است ،ولی بین احد و واحد فرق است ، "احد" آن یکی است که دومی ندارد چه در ذهن و چه در خارج از ذهن یعنی عقلاً دومی برای آن متصور نیست به خلاف کلمه واح...
معنی وَاحِدَةٍ: یگانه -یکی - یک (کلمه احد صفتی است که از ماده وحدت گرفته شده ، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است ،ولی بین احد و واحد فرق است ، "احد" آن یکی است که دومی ندارد چه در ذهن و چه در خارج از ذهن یعنی عقلاً دومی برای آن متصور نیست به خلاف کلمه واح...
ریشه کلمه:
لطف (۸ بار)

«لطیف» از مادّه «لطف» است. هنگامی که درباره اجسام به کار می رود، به معنای سبکی در مقابل سنگینی.
هنگامی که درباره حرکات (حرکت لطیفه) به کار می رود، به معنای یک حرکت کوچک و زودگذر.
و گاهی نیز در مورد موجودات و کارهای بسیار دقیق و باریک ـ که با حسّ قابل درک نیستند ـ به کار می رود.
و اگر خدا را به عنوان لطیف توصیف می کنیم نیز به همین معناست، یعنی او خالق اشیای ناپیدا و دارای افعالی است که از محیط قدرت استماع بیرون است، بسیار باریک بین و فوق العاده دقیق می باشد.
بنابراین «لطیف» از مادّه «لطف» به معنای کار بسیار ظریف و باریک است، و اگر به رحمت های خاص الهی، «لطف» گفته می شود نیز به خاطر همین ظرافت آن است.

[ویکی اهل البیت] لطیف (اسم الله). در فرهنگ لغت چنین آمده است : لطف نمود؛ لطف نمودنی از روی لطف: مرافقت و مهربانی نمود، و یا از روی لطف و مهربانی کرم نمود: ریز و دقیق شد (لطیف شد)؛ و او لطیف است... و نسبت به بندگانش لطف بسیار دارد.
لطیف از اسامی خداوند است و او نیکی کنننده و بسیار مهربان نسبت به خلقش است در مسیر نفع رساندن به آنان یا نسبت به امور مخفی و پنهانی و ظرایف آن ها عالم و آگاه است.
لطیف، اسمی از اسامی حضرت حق است، به جهت نفع رساندن به مخلوقاتش در نهایت لطف و مهربانی، و یا به جهت احاطه اش به دقائق و ظرائف امور عالم و نادیدنی هایش.
شرح الاسماء الحسنی، استاد علامه آیت الله سید حسین همدانی درود آبادی

دانشنامه عمومی

لطیف (هویزه). لطیف ( دشت آزادگان ) ، روستایی از توابع بخش هویزه شهرستان دشت آزادگان در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان بنی صالح قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۶ نفر ( ۷خانوار ) بوده است. این روستا در کنار رودخانه کرخه نور قرار گرفته است
عکس لطیف (هویزه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

نرم

مترادف ها

fine (صفت)
خوب، خوشایند، ریز، نازک، عالی، لطیف، ظریف، فاخر، نرم، شگرف

delicate (صفت)
حساس، خوش ریخت، لاغر، لطیف، باریک، ظریف، خوش طعم، نازک بین، خوش مزه

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

gentle (صفت)
مهربان، ارام، ملایم، لطیف، نجیب، بامروت، ظریف، با تربیت، اهسته، لین

soft (صفت)
مهربان، شیرین، نازک، ملایم، لطیف، ترد، نرم، گوارا، لین، متورق، نیم بند

subtle (صفت)
دقیق، زیرک، محیل، لطیف، تیز و نافذ

rare (صفت)
غریب، رقیق، لطیف، خام، نادر، کمیاب، کم، نیم پخته، نایاب

fair (صفت)
منصف، بور، زیبا، خوبرو، لطیف، منصفانه، بیطرفانه، نسبتا خوب، بدون ابر، فریور

elegant (صفت)
زیبا، برازنده، لطیف، ظریف، شیک و مد، موزون، با سلیقه، مطابق مد روز

benignant (صفت)
مهربان، خیر، خوش خیم، لطیف

benign (صفت)
مهربان، خوش خیم، بی خطر، ملایم، لطیف

fragile (صفت)
ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک

tenuous (صفت)
دقیق، نازک، لطیف، باریک، بدون نقطه اتکاء

refined (صفت)
لطیف، مهذب، پالوده

precious (صفت)
محبوب، لطیف، عزیز، پر ارزش، نفیس، فوق العاده، گرانبها، قیمتی، چیز گرانبها، سنگین قیمت، تصنعی گرامی

volatile (صفت)
لطیف، فرار، سبک، بخارشدنی

gossamer (صفت)
نازک، لطیف، سبک

incomparable (صفت)
لطیف، بی مانند، بی نظیر، غیر قابل مقایسه، غیر قابل قیاس، بی همتا، بی رقیب

فارسی به عربی

حساس , حمید , خیط رقیق , عرض , غازی , غرامة , غیر ملحوظ , لطیف , معرض , نادر , ناعم , هش

پیشنهاد کاربران

لطیف در زبان فارسی به معنای بسیار مهربان و بسیار با ظرافت و در عربی صفت مشبهه و صیغه مبالغه است و از صفات حق تبارک و تعالی به معنای کسی که بسیار و همواره مهربان و در امورش ظرافت کامل داردو ممنونم
واژه لطیف
معادل ابجد 129
تعداد حروف 4
تلفظ latif
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( لَ ) [ ع . ] ( ص . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
لَطیف:
به معنای ریزبینی و ظرافت کاری است. "اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ، �یعنی خداوند نسبت به تدبیر رزق موجودات ذره بینی هم باریک بین و فوق العاده دقیق می باشد. زنان جنس لطیفی دارند چون در ریزترین امور دقت می کنند.
لطیف: چیزی که نازک است و دیدن و لمس کردنش خوشایند است.
( https://www. cnrtl. fr/definition/delicat )
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
نسوگ nasug ( مانوی )
ترناک tarnāk ( سغدی )
ترون tarun ( پهلوی )
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
در قرآن کریم ، صفت �لطیف�، پنج بار همراه با صفت �خبیر� آمده است و یک بار به صورت : �لطیف است در هر آنچه بخواهد� و یک بار به صورت : �لطیف است به بندگانش�
کلمه لطیف هنگامی که درباره اجسام به کار می رود، به معنای سبک وزنی آنان است. هنگامی که در مورد موجودات به کار می رود، به معنی ظریف و بسیار دقیق است ( مثلا حرکات ظریف مورچه ) . اگر خدا را به عنوان لطیف توصیف
...
[مشاهده متن کامل]
می کنیم، یعنی خداوند انقدر لطف دارد به ما که از مادر به انسان مهربان تر است و همراه این مهربانی، ظرافت ویژه ای دیده می شود و محاسبا او فوق العاده دقیق است

لطیف = لطف کننده ، کسی که لطفش بسیار زیاد و بی شمار است ، ( یکی از صفات خداوند تبارک و تعالی است ) در اینجا منظور از بی شمار یعنی اینکه انسان قادر به شمارش آن نیست و حد و اندازه آن را فقط ذات اقدس او میداند. ( لطف یعنی کرم و بخشش و مهربانی )
لطیف: نرم ولی از آنجایی که در قرآن بعنوان یکی از نامهای خداوند هم آمده باریک بین یا نکته سنج هم معنی می دهد.
هم معنی لطیف میشه
نرم و نازک
معنی
لطیف: نرم و نازک
هم خانواده
لطیف : لطافت، لطف، الطاف
متضاد ویا مخالف
لطیف:ضخیم
لطیف: نیکی کردن از روی محبت و دوست داشتن ( نه از سر وظیفه، اجبار ، قانون و. . . )
کلمه لطیف از اسمای خدای تعالی است ، و اسمی است که دلالت بر حضور و احاطه او به باطن اشیأ می کند که راهی برای حضور در آن و احاطه به آن نیست و این لطافت از فروع احاطه او، و احاطه اش از فروع نفوذ قدرت و علم است ، همچنانکه فرمود: ( الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر ) .
...
[مشاهده متن کامل]

و اصل معنای لطافت ، خردی و نازکی و نفوذ است ، مثلا وقتی گفته می شود ( لطف الشی ء - با ضمه طأ - و یلطف لطافه ) معنایش این است که فلان چیز ریز و نازک است ، به حدی که در نازکترین سوراخ فرو رود، و آنگاه بطور کنایه در معنای ارفاق و ملایمت استعمال می شود، و اسم مصدر آن ( لطف ) می آید.
( ترجمه ی تفسیر المیزان )

این واژه عربیست و برابر پارسی آن میشود:
تاژ ، نرم
هوالعلیم
لطیف : نازک، نرم ، ریزه کاری شده ، نکته سنج ، ریز نگر ؛از نام های باریتعالی است.
هواللطیف: او ( خداوند ) دانای نکته سنج و توانای ریز نگر ، و خالق و پدید آورنده ظرائف و دقایق است
تنک پوست. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] ( ص مرکب ) پوست نازک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . دارای پوست لطیف و نازک. آنکه پوست نازک و لطیف دارد: دعبب ؛ جوان نازک بدن تنک پوست. عبهره ؛ زن تنک پوست آکنده گوشت. ( منتهی الارب ) : و از آن دو نوع است. . . یکی پرنیان، دوم کلنجری، تنک پوست خردتکس، بسیارآب. ( چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی
من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی.
سعدی.
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.

نرم، ظریف، نازک، ترد، شکننده، زیبا، گل اندام، گل پیکر، نازک اندام، نازک بدن، نازک تن، شیرین، نغز، ریز، ریزه، سبک
لطیف[ اصطلاح طب سنتی ]آنچه در شأن آن باشد که بعد از ورود در بدن منقسم گردد به اجزای بسیار صغار و نفوذ در جمیع اجزای بدن به سرعت کند مثل زعفران.
نرم ، ملایم، نازک و یا لطافت
لطف، بسیار لطف، مهر و لطف، ﺃﻟﻠَّﻪُ ﻟَﻄِﻴﻒٌ ﺑِﻌِﺒَﺎﺩِﻩِ، خداوند به بندگانش مهر و لطف دارد.
صفا
نرم ، نازک ، بسیار نرم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس