ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پر ز خنده به رخ همچو ورد
چنان آمد اسب و قبای سوار
که گفتی سمن داشت اندر کنار.
فردوسی.
زره بود بر تنْش پیراهنش کله ترگ بود وقبا جوشنش.
فردوسی.
بیامد به رخش اندر آورد پای کمر بست و پوشید رومی قبای.
فردوسی.
ز زربفت پوشیده چینی قبای فراوان پرستنده پیشش بپای.
فردوسی.
سرو و مهت نخوانم ، خوانم چرا نخوانم هم ماه با کلاهی هم سرو با قبائی.
فرخی.
هوا به رنگ نیلگون یکی قباشهاب بند سرخ بر قبای او.
منوچهری.
هر طوطیکی سبز قبائی داردهر طاووسی درازپائی دارد.
منوچهری.
بیست و سی قبا بود او را یکرنگ که یک سال میپوشیدی. و مردمان چنان دانستندی که یک قبای است و گفتندی سبحان اﷲ این قبا از حال بنگردد. ( تاریخ بیهقی ). آنجا نیز... بسیارطاوس و خروس بودی ، من ایشان را می گرفتمی و در زیر قبای خویش می کردمی. ( تاریخ بیهقی ). من که بونصرم باری هر چه امیر محمد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامه نابرید و قباها و دستارها... ( تاریخ بیهقی ).چون بی بقاست این سفری خانه اندر او
باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست.
ناصرخسرو( چ تقوی ص 82 ).
زین پیشتر کلاه و دواج سپید داشت اکنون وشی کلاه و بهائی قبا شده است.
ناصرخسرو.
آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ زلف پر بند و شکنج و چشم پر نیرنگ و رنگ.
معزی.
تا آتش عشق را برافروخته ای همچون دل من هزار دل سوخته ای
این جور و جفا تو از که آموخته ای
کز بهردل آتشین قبا دوخته ای ؟
خاقانی.
کوتاه بود بر قدت ای جان قبای نازکامروز پاره ای دگرش درفزوده ای.بیشتر بخوانید ...