قادر

/qAder/

مترادف قادر: باقدرت، پرتوان، توانا، زورمند، قدر، قوی، مقتدر

متضاد قادر: قاصر، ناتوان

برابر پارسی: توانا، توانمند، نیرومند

معنی انگلیسی:
able, powerful, able _, capable

فرهنگ اسم ها

اسم: قادر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qāder) (فارسی: قادر) (انگلیسی: ghader)
معنی: توانا، مالک، مسلط، از نام های پروردگار، ( عربی )، دارای قدرت، از نام ها و صفات خداوند، از نامهای خداوند
برچسب ها: اسم، اسم با ق، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

قادر. [ دِ ] ( ع ص ) توانا. ( منتهی الارب ). قدیر. با قدرت. مقتدر :
قدرتش بر خشم سخت خویش می بینم روان
مرد باید کو به خشم سخت خود قادر شود.
منوچهری.
در شهری مقام مکنید که در او حاکمی عادل و پادشاهی قاهر و قادر... نباشد. ( تاریخ بیهقی ص 386 ).
طالب و صابر و بر سر دل خویش امین
غالب و قادر و بر منهزم خویش رحیم.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389 ).
صانع و قادر دگر ز بیغرضی
گنبد گردان ز زر نگار کند.
ناصرخسرو.
و چون بر خواندن قادر بود باید که در آن تأمل واجب دارد. ( کلیله و دمنه ص 309 ). مسبب همه قادری است که مجادیح انواء نفحه ای از نوافح رحمت او است. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1272 تهران ص 437 ).
بر بد و نیک چون نیم قادر
پس دل از غم به هرزه فرسودم.
ابن یمین.
|| مالک. مسلط : و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هفتم برزبان خویش قادر بودن. ( کلیله و دمنه ). || زوردار. توانا :
بلا با حزم او عاجز پیاده ست
قضا با عزم او قادر سوار است.
مسعودسعد.
|| قابل. لایق. || مستعد. || حاذق. کارآزموده. ( ناظم الاطباء ). || در دیگ پخته. ( منتهی الارب ). || تقدیرکننده. اندازه کننده. ( ناظم الاطباء ).

قادر. [ دِ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی.

قادر. [ دِ ] ( اِخ ) احمدبن اسحاق ، مکنی به ابوالعباس بیست وپنجمین خلیفه عباسی است که از 381 تا 422 هَ. ق. خلیفه بود. او پیش از آنکه به خلافت رسد در بطیحه نزد ابوالحسن علی بن نصر صاحب بطیحه می نشست و از طائع خلیفه گریخته بود چون طائع را بگرفتند بهاءالدوله پسر عضدالدوله کس به طلب قادر فرستاد و خلافت به او مقرر گردانید و سوگند خورد و بیعت کرد و او را بر مسند خلافت نشاندو طائع را به او سپرد. قادر مردی متدین ، متعبد، عاقل ، دانا، فاضل و بسیارخیر بود. طائع را در حجره نیکو بنشاند و جمعی را بر او موکل کرد تا او را نگاه میداشتند و خدمتش مینمودند و با طائع احسان و اکرام میکرد. وی سکینه دختر بهاءالدولةبن عضدالدوله را بخواست و در روزگار او دولت عباسیان رونق گرفت. قادر به سال 422 هَ. ق درگذشت. ( از تجارب السلف ص 253 ) ( مجمل التواریخ والقصص ص 381، 382، 396، 404، 427، 453 ).

قادر. [ دِ ] ( اِخ ) یحیی بن اسماعیل. رجوع به یحیی بن اسماعیل بن المأمون شود.

فرهنگ فارسی

( قادر بالله ) عباسی احمد بن اسحاق مکنی به ابوالعباس بیست و پنجمین خلیفه عباسی ( جل. ۳۸۱ ه ق ./ ۹۹۱ م . - ف. ۴۲۲ ه ق ./ ۱٠۳۱ م . ) . وی پیش از جلوس از طائع خلیفه گریخته در بطیحه نزد ابوالحسن علی بن نصر صاحب بطیحه میزیست . چون طائع را بگرفتند بهائ الدوله بن عضدالدوله کس بطلب قادر فرستاد و او را بخلافت رسانید و طائع را بدو سپرد . قادر مردی متدین عابد عاقل و فاضل و بسیار خیر بود. طائع را در حجره ای نیکو بنشاند و گروهی را براو موکل کرد تا خدمت او کنند . وی با سکینه دختر بهائ الدوله ازدواج کرد و در عهد او دولت عباسیان رونقی بسزا داشت .
باقدرت، توانا، نیرومند
( اسم ) ۱ - توانا مقتدر ۲ - زورمند ۳ - مالک مسلط ۴ - قابل لایق ۵ - کار آزموده ۶ - نامی از نامهای خدای تعالی . یا قادر مطلق . ۱ - توانا بر همه چیز ۲ - خدای متعال .

فرهنگ معین

(دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) توانا، نیرومند.

فرهنگ عمید

باقدرت، توانا، نیرومند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَادِرٌ: قدرتمند - توانا-آنکه تقدیر می کند-آنکه اندازه تعیین می کند(از ماده قدر است که به معنای تقدیر و اندازهگیری است )
معنی لَا یَرْتَدُّ: بر نمی گردد (منظور از "لا یرتد الیهم طرفهم "این است که از شدت هول و ترس از آنچه میبینند قادر نیستند چشم خود را بگردانند(چشمشان بر نمی گردد))
معنی عسق: از حروف مقطعه و رموز قرآن (در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که حمعسق معنایش حلیم ، مثیب ( ثواب دهنده )،عالم ، سمیع ، قادر ، قوی ، است )
معنی طَرْفُهُمْ: نگاه و چشم برگرداندن آنها ( در عبارت "لَا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ " منظور این است که از شدت هول و ترس از آنچه میبینند قادر نیستند چشم خود را بگردانند و پلکهایشان به هم نمی خورد)
معنی مُّقْتَدِرٍ: قادر و توانا با قدرت عظیم (کلمه مقتدر نیز معنیش نزدیک به کلمه قدیر است و به همین معنا است چیزی که هست در غیر خدای تعالی هم استعمال میشود ، و در غیر خدا معنایش متکلف و مکتسب قدرت است ، یعنی کسی که برای به دست آوردن قدرت خود را به زحمت میاندازد ، و خود...
معنی لَمْ نُمَکِّن: امکانات ندادیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در علم دارد ، و یا مکانتی در نزد مردم ...
معنی نُمَکِّنَ: امکانات می دهیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در علم دارد ، و یا مکانتی در نزد مردم...
معنی مَکَّنِّا: قدرت و تمکین دادیم- امکانات دادیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در علم دارد ، و یا ...
معنی مَّکَّنَّاکُمْ: به شما قدرت و تمکین دادیم - به شما امکانات دادیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در ع...
معنی مَّکَّنَّاهُمْ: به آنان قدرت و تمکین دادیم - به آنان امکانات دادیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در...
معنی یُمَکِّنَنَّ: قطعاً استوار می سازد - قطعاً استقرار می دهیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در علم د...
ریشه کلمه:
قدر (۱۳۲ بار)

[ویکی اهل البیت] قادر(خلیفه عباسی). ابوالعباس احمد بن اسحاق پسر مقتدر و ملقب به قادر بالله در رمضان سال 381ق به کمک بهاءالدوله دیلمی به خلافت رسید و مدت چهل و یک سال خلافت کرد و در سن 86 سالگی و به سال 422 ق چشم از جهان فروبست. او بیست و پنجمین خلیفه ی عباسی بود.
گفته می شود که القادر بالله، خلیفه ای دادگر و کاردان و بسیارخیر بود که در سامان دادن به کارهای کشوری شایستگی و خرد فراوان نشان می داد.

جدول کلمات

توانا

پیشنهاد کاربران

صفتی هست که صرفا در مورد خدا صدق میکنه
چون ممکنه انسانی امروز قدرتمند باشه وفردا کل قدرت رو ازش بگیرن
یا بهتره بگویم در مورد انسان بطور مطلق صدق نمیکنه
به معنی کسی که از انجام هیچ کاری عاجز نیست
در قدرت ، توانا
ویژگی کسی است که می تواند و از پس کاری بر می آید
صاحب اقتدار ؛ توانا. قادر. زورمند.
توانا
باقدرت
یکی از صفات خداوند متعال
باقدرت، پرتوان، توانا، زورمند، قدر، قوی، مقتدر
توانایی

بپرس