فلسفه های پوزیتویسم

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پوزیتویسم، مکتبی است که علیه مابعدالطبیعه شورش همه جانبه ای را سامان داد و آن را یکسره به دور انداخت، اثبات پذیری تجربی را تنها معیار معناداری گزاره ها و قضایا دانست و بر این اساس گزاره های مابعدالطبیعی را به دلیل آن که قابل اثبات تجربی نیست فاقد معنا برشمرد.
نمایندگان اصلی مکتب پوزیتیویسم را دانشمندانی تشکیل می دهند که به بحث ها و گفت گوهای فلسفه علم علاقه نشان دادند و سپس ها شماری از همین اعضاء حلقه وین را تشکیل دادند و پوزیتیویسم منطقی را به وجود آوردند.از آن جایی که تاریخ اندیشه و تاریخ فلسفه امری شخصی نیست و به فرد و گروهی ویژگی ندارد بلکه هر صاحب نظری که به گونه ای به تئوری پردازی و نظریه پردازی دست می زند به هر حال دیگران نیز بخشی از آن نظریه را گرفته و آنان نیز به گونه های دیگر به گسترش آن یاری می رسانند. به دیگر سخن تاریخ فلسفه غرب امری پیوسته است و همیشه اندیشه ورانی آمده اند که از اندیشه های پیش از خود اثر پذیرفته و البته از زاویه ها و سویی هایی نیز در گسترش اندیشه نقش داشته اند.نیوتن می گوید: من بر دوش غول ها سوار بودم تا توانستم آینده را ببینم.منظور او این است که وی به تنهایی به پدیدآوردن دگرگونی انقلاب در علوم دست نزده است و اگر می بینیم که این افتخار بهره کسی مثل نیوتن شده که فیزیک را دگرگون کرده بدین سبب است که وی بر دوش غول هایی سوار شده و از اندیشه وران و دان مردانِ پیش از خود استفاده کرده تا توانسته به این مهم دست بزند.پس نخست آن که هیچ گاه نباید بینگاریم که در تاریخ اندیشه غرب و هر جای دیگر دانشمندی به تنهایی به انقلابی بزرگ دست زده است. بلکه چه بسا دانشمندانی پیاپی و یکی پس از دیگری آمده و در هر زمان و برهه ای دیدگاه هایی را مطرح کرده اند و این دیدگاه های پراکنده به انسان بزرگ و صاحب خرد و اندیشه ای رسیده و او از این دیدگاه های پراکنده بهره برده و خود نیز با نبوغ و توان مندی به دگرگونی دست زده است.دو دیگر این مساله اثرپذیری از صاحب نظران و دانشمندان پیش از خود امری نیست که از ارزش آن فیلسوف بکاهد بلکه در داد و ستد اندیشه هاست که فلسفه های بزرگ و اندیشه های ارزشمند پدید می آیند؛ از این روی بجاست که برای بررسی اندیشه ای به تاریخ آن و اثرگذاری و اثرپذیری که آن اندیشه در تاریخ دیگر اندیشه ها داشته توجه شود.بدین جهت در بررسی نهضت پوزیتیویسم که پدیده روزگار ماست باید روی ریشه های این اندیشه در غرب درنگ ورزید و به جایگاهی که در تاریخ اندیشه فلسفی غرب و در میان دیگر اندیشه های فلسفی غرب به خود ویژه ساخته توجه کرد.
فلسفه بیکن
این نوشتار را با فلسفه بیکن (فلسفه جدید) می آغازیم. دگرگونی که در فرهنگ غرب رخ داد با دیدگاه های بیکن بود؛ زیرا پیش از بیکن فلسفه های قدیم بر مدار قیاس بودند و برای شناخت طبیعت به نظریه پردازی کلی می پرداختند و به گفته بیکن در اُرغنون ارسط و ابتدا نظریه پردازی می کرد سپس برای تایید دیدگاه های کلی خود از تجربه شاهد می آورد. اما با شروع فلسفه جدید بیکن اصل را در شناخت طبیعت تجربه و آزمایش قرار داد و از این راه به قضایای کلی دست می یافت.به این معنی استقراء را ارج می نهاد. از این روی برای یافتن سرچشمه اندیشه های امروز هم چون پوزیتیویسم باید سراغ آن را در اندیشه های بیکن و پس از او فیلسوفان تجربه گرای انگلیسی بویژه چهره برجسته آن دیوید هیوم گرفت.این مقاله پس از بررسی دیدگاه های هیوم که به پوزیتیویسم انجامید ادامه می یابد تا این که به کانت می رسد. کانت در این میان ویژگی برجسته ای دارد؛ چرا که همان گونه که اشاره شد فیلسوفی عقل گراست و به اصول پیشینی فاهمه باور دارد. با این حال بسیار در جریان فلسفه پوزیتیویسم اثرگذار بوده است (در حالی که پوزیتیویسم مکتبی تجربه گراست)پس از کانت به جریان ها و رویدادهای خارجی اثرگذار در پوزیتیویسم پرداخته ایم از جمله این جریان ها پدیداری دانش های تجربی جدید و رشد چشم گیر علوم تجربی چه از چشم انداز گستردگی و چه از چشم انداز ژرفا و اثری که این پیشرفت های چشمگیر در اندیشه غربی ها پدید آورده است.در این میان پوزیتیویسم ها نیز در جریان علم پرستی غرب نقش داشته اند که در واقع نوعی بستگی زنجیروار علت و معلولی وجود دارد. زیرا پیشرفت علوم در پدیداری اندیشه پوزیتیویسم اثرگذار بوده و پوزیتیویسم در گسترانیدن اندیشه های علم پرستی در غرب اثر داشته است. به همین ترتیب در بخشی به اثرگذاری پوزیتیویسم بر علم پرستی و پیامدهای این اندیشه پرداخته ایم.و در پایان نیز پس از بررسی پیامدها و اثرگذاری های پوزیتیویسم بر باورها و ارزش های جدید پوزیتیویسم و ادعای پوزیتیویست ها را که فلسفه تازه ای آورده اند به بوته نقد گذارده ایم؛ چرا که عقیده آنها در عنوان دادن فلسفه علمی به مکتب خود خالی از اشکال نیست.سپس به پاره ای دیگر از ادعاها درباره پوزیتیویسم اشاره کرده ایم. پاره ای از دعاوی پوزیتیویست ها در باب فلسفه به اصل وجودی فلسفه برمی گردد و این که آیا می توان فلسفه ای داشت؟ از طرفی خود سخن گفتن از فلسفه نوعی فلسفیدن است پس برای داشتن فلسفه ای مابعدالطبیعی در جهان امروز نقد سخنان پوزیتیویست ها در باب اصل وجودی مابعدالطبیعه در این باب خالی از فایده نیست.
تجربه گرایی از بیکن تا هیوم
از عوامل پیدایش نهضت پوزیتیویسم در غرب تجربه گرایی و به طور خاص تجربه گرایی دیوید هیوم بود. جریان تجربه گرایی در عالم جدید اثر پذیرفته از بیکن است. این فلسفه بر این اصل استوار است که هر آن چه در تجربه حسی یافت شود شایسته شناخت است. در برابر عقل گرایان بر این باورند که ذهن انسان افزون بر تجربه دارای یک سری شناخت های فطری و ذاتی است که از تجربه گرفته نشده اند. تجربه گرایان بر این باورند: هر شناختی که ما داریم از تجربه حسی و از راه حواس خود گرفته ایم. بنابراین مبانی آن چه از فلسفه می خوانیم همه اموری غیر عملی و اموری انگاشته خواهند شد که شایسته عنوان شناخت نیستند؛ زیرا دریافت ها و دانستنی هایی اند که از تجربه حسی به دست نیامده اند.گفته شده بیکن بسیار در پوزیتیویسم اثرگذار بوده از جهت بی نتیجه دانستن مباحث فلسفه محض که اگر هم صحیح باشد نتیجه و فایده ای ندارد. افزون بر این بیکن همانند پوزیتیویسم به حوزه فلسفه از دین پرداخت و گفت: مسائل دینی به حوزه ایمان مربوط است و فاهمه نقشی در آن ندارد و فلسفه را محدود به قلمرو و پدیدارهای طبیعی دانست و فلسفه را شناخت و اصول مشترکِ دانش ها معیارها و پیوندهای آنها انگاشت و این اساس فلسفه ثبوتی (پوزیتیویسم) است. بیکن هیچ توجهی به بحث های مابعدالطبیعی نداشت چنان که پوزیتیویست ها چنین بودند؛ اما بیکن همچون فیلسوفان ثبوتی معیار حقیقت را هماهنگی و همراهی ذهن ها ندانست بلکه برابری با واقع دانست. تجربه گرایی با هیوم به اوج خود می رسد وی هر مفهومی را که از تجربه به دست نیامده باشد آن را کنار می زند و درباره مفاهیم کلی مانند علیت و کلیت و… بر این باور است که این ها یافته هایی هستند که ذهن انسان به طور عادت آنها را می انگارد. پس تمامی اموری که شایسته شناخت هستند اموری اند گرفته شده از تجربه حسّی.هیوم تجربه گرایی خود را به جایی می رساند که حتی دانش های عقلی صرف مانند منطق و ریاضیات را بر تجربه استوار می داند.
تقسیم علوم از دیدگاه هیوم
...

پیشنهاد کاربران

بپرس