فرصت

/forsat/

مترادف فرصت: فراغت، مجال، امکان، یارا، زمان، نوبت، وقت، درنگ، ضرب الاجل، فرجه، مهلت، وقفه

برابر پارسی: گاه، زمان، پیش آمد

معنی انگلیسی:
chance, opportunity, occasion, opening, scope, start, toehold, vantage, grace, leisure

فرهنگ اسم ها

اسم: فرصت (دختر، پسر) (عربی) (تلفظ: forsat) (فارسی: فرصت) (انگلیسی: forsat)
معنی: زمان، وقت، وقت مناسب برای انجام کاری، زمان و وقت، ( اَعلام ) فرصت شیرازی: [، قمری]، متخلص به فرصت، ادیب، شاعر، موسیقیدان و نقاش ایرانی عصر قاجار، مؤلف اشکال المیزان در منطق، آثار عجم در تاریخ، بحورالالحان در موسیقی آوازی و دیوان اشعار، ( در اعلام ) نام شاعر و ادیب و موسیقی دان معروف ایرانی ملقب به فرصت الدوله شیرازی در قرن سیزدهم ( هـ ق )
برچسب ها: اسم، اسم با ف، اسم دختر، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

فرصت. [ ف ُ ص َ ] ( ع اِ ) فُرصة. نوبت. ( اقرب الموارد ). موقع. مجال. ( ناظم الاطباء ) : اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت شود.( کلیله و دمنه ). یاد کرده می آید ضایع گردانیدن فرصت. ( کلیله و دمنه ). در آن فرصت که من در خدمت مولانا سعدالدین... می بودم. ( انیس الطالبین ص 142 ). در یک فرصت که حضرت خواجه ما قدس اﷲ روحه در قرشی بودند. ( انیس الطالبین ص 139 ). باز به مرو آمد و بعد از فرصتی بار گیر به هرات رفت. ( از رشحات علی بن حسین کاشفی ).
- به فرصت ؛ با استفاده از فرصت. در موقع مناسب : دمنه به فرصت خلوتی طلبید. ( کلیله و دمنه ).
- فرصت دادن ؛ وقت دادن. مهلت دادن. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
بداندیش را جاه و فرصت مده
عدو در چه و دیو در شیشه به.
سعدی.
- فرصت داشتن ؛ وقت داشتن. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- فرصت کردن ؛ وقت داشتن. فرصت داشتن. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- فرصت نکردن ؛ وقت نداشتن. مقابل فرصت کردن.
- کم فرصت ؛ آنکه وقت کافی برای کارهایش ندارد.
|| هنگام لایق و وقت مناسب. ( ناظم الاطباء ) : به وقت و فرصت میفرستاد و ضیعتی نیکو خرید آنجا. ( تاریخ بیهقی ).میخواهم که در این فرصت خویشتن را بر شیر عرض کنم. ( کلیله و دمنه ).
حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه.
سعدی.
- فرصت از دست دادن ؛ استفاده نکردن از موقع مناسب.
- فرصت جستن ؛ در پی موقع مناسب بودن : خواجه همه روزه فرصت می جست. ( تاریخ بیهقی ). همیشه... فرصت جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی. ( تاریخ بیهقی ). اگر کسی خوابی بیند و فرصتی جوید آن دیدن و آن فرصت چندان است که ما بر تخت پدر نشینیم. ( تاریخ بیهقی ). دمنه روزی فرصت جست. ( کلیله و دمنه ).
- فرصت جو ؛ فرصت جوی. آنکه در پی موقع مناسب باشد. ( یادداشت به خط مؤلف ). آنکه مترصد وقت و منتظر فرصت باشد. ( آنندراج ) : نامه ها رسیده که فرصت جویان می جنبند. ( تاریخ بیهقی ). دست به دست کنید تا فرصت جویان را برانداخته آید. ( تاریخ بیهقی ). ما را داماد و خلیفه باشد و شر این فرصت جوی دور شود. ( تاریخ بیهقی ).
- فرصت جویی ؛ فرصت جستن : خراسان را فروگذاشتن با بسیار فتنه و خوارج و فرصت جویی. ( تاریخ بیهقی ).
- فرصت شماردن ( شمردن ) ؛ از فرصت استفاده کردن. موقع را مناسب دیدن. حداکثر استفاده کردن از چیزی. ( از یادداشت به خط مؤلف ): بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شیرازی ملقب به فرصه الدوله شاعر و ادیب و موسیقی دان معروف ایرانی . ( و. ۱۲۷۱ ه ق . ف. ۱۳۳۹ ه ق . ) از خانواده ای ادب پرور در شهر شیراز پا بعرصه وجود گذاشت . از کودکی عقه خاصی بتحصیل علوم و فنون مختلف داشت . در آغاز جوانی در صرف و نحو و منطق و حکمت و حساب و هیات و هندسه و اسطرب سر آمد اقران بود و بزبان انگلیسی آشنایی داشت . بنا بنوشته خود او در سی ودو سالگی بدیدار سید جمال الدین اسد آبادی نایل شد و او را در بوشهر مقات کرد و دیدارهای بعد موجب دوستی آن دو گردید . پاره ای سخنان گرانبهای سید جمال الدین دریاداشت های او منقول است . هنگامی که شعاع السلطنه فرزند مظفرالدین شاه از شیراز بتهران بازگشت فرصت را با خود بدربار آورد و معلم و ندیم خود ساخت و چون در دربار تقرب یافت شاه او را لقب فرصه الدوله داد. هنگام انقب مشروطیت فرصت در تهران بود و در سازمان جدید وزارت معارف که پس از مشروطیت بوجود آمد او را بریاست معارف فارس گماشتند و وی در این سمت بخوبی خدمت کرد . بار دیگر هنگام تاسیس داد گستری او را رئیس عدلیه فارس کردند و سپس دوباره شغل ریاست معارف و فوائد عامه و مدتی هر دو شغل فرهنگ و دادگستری را بدو سپردند . فرصت سراسر منطقه فارس و بنادر را در مدتی دراز نقطه بنقطه پیمود و اوضاع جغرافیایی هر نقطه را برشته تحریر در آورد . نام این اثر خود را [ آثار عجم ] نهاده است . آثار دیگر فرصت غیر از [ آثار عجم ] عبارتند از: ۱ - اشکال المیزان در علم منطق . ۲ - دریای کبیر مشتمل بر علوم مختلف بزبان عربی و فارسی . ۳ - بحورالحان در علم موسیقی و عروض . ۴ - منش آت نثر . ۵ - رساله شطرنجیه . ۶ - مثنوی هجونامه. از همه مهمتر دیوان اشعار او مشتمل بر قصاید غزلیات ترجیعات مسمطات رباعیات مثنویات مراثی تواریخ و پیوستی از منش آت منثور اوست . فرصت بر اثر یک بیماری داخلی مزمن سحرگاه روز دهم صفر ۱۳۳۹ ه ق . برادر با اول آبان ماه ۱۲۹۹ ه ش . در خانه شخصی خود در شیراز چشم از جهان فروبست و بنا بر آرزوی دیرینه اش در کنار آرامگاه لسان الغیب حافظ بخاک سپرده شد و سنگی را که زیر نظر خود او برای مزارش تراشیده بودند بر گور او نهادند .
وقت مناسب برای کاری، پروای کار، مجال، نوبت
( اسم ) ۱ - وقت مناسب برای انجام دادن کاری هنگام لایق ۲ - مجال وقت ۳ - مساعدت روزگار جمع : فرص . یا فرصت بودن کسی را . وقت مناسب دست دادن : آنکه ده با هفت و نیم آورد بس سودی نکرد فرصتت بادا که هفت و نیم با ده می کنی . ( حافظ )

فرهنگ معین

(فُ صَ ) [ ع . فرصة ] (اِ. ) ۱ - وقت مناسب برای انجام دادن کاری . ۲ - مجال ، وقت .

فرهنگ عمید

۱. وقت مناسب برای کاری.
۲. زمان، وقت.
* فرصت دادن: (مصدر لازم ) وقت و مجال دادن به کسی برای انجام کاری.
* فرصت داشتن: (مصدر لازم ) وقت مناسب داشتن برای انجام دادن کاری.
* فرصت یافتن: (مصدر لازم ) به دست آوردن وقت مناسب برای انجام کاری.

فرهنگستان زبان و ادب

{advantage rule} [ورزش] قانونی که به داور اجازه می دهد بعد از وقوع خطا چنانچه شرایط به نفع تیم غیرخاطی باشد از اعلام خطا چشم پوشی کند

واژه نامه بختیاریکا

بُر
وا دست

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فرصت یعنی وقت مناسب برای انجام دادن کاری.
عنوان یاد شده به مناسبت در باب جهاد آمده است.
روایت امام علی علیه السلام
بهره گیری از فرصت های خیر و نیکو و مبادرت به آن مستحب است.در حدیثی از امیر مؤمنان، علی علیه السّلام آمده است:فرصت همچون گذر ابرها می گذرد، پس فرصت های نیکو را دریابید. و نیز آن حضرت فرمود: از دست دادن فرصت، غصه و اندوه است.

جدول کلمات

مجال

مترادف ها

break (اسم)
وقفه، تفریح، تنفس، شکاف، شکست، شکستگی، فرصت، مهلت، فرجه، انقصال، بادخور

chance (اسم)
تصادف، پا، فرصت، شانس، بخت، مجال

occasion (اسم)
تصادف، سبب، فرصت، مورد، روی داد، وهله، موقع، فرصت مناسب

handle (اسم)
وسیله، دسته، لمس، فرصت، قبضه، قبضه شمشیر، احساس با دست

time (اسم)
عصر، عهد، فرصت، ساعت، روزگار، زمان، مرتبه، مدت، هنگام، وقت، موقع، گاه، زمانه، حین، ایام

opening (اسم)
دهانه، سوراخ، سراغاز، منفذ، فرصت، فتق، گشایش، چشمه، افتتاح، جای خالی، بازکردن

facility (اسم)
تردستی، وسیله، فرصت، سادگی، سهولت، امکان، روانی، وسیله تسهیل

opportunity (اسم)
فرصت، مجال، موقع، دست یافت

by-time (اسم)
فرصت

odds (اسم)
فرصت، شانس، فرق، عدم توافق، نا برابری، احتمالات، احتمال و وقوع، تمایل بیک سو

leisure (اسم)
فرصت، مجال، اسودگی، تن اسایی، فراغت، وقت کافی

free time (اسم)
فرصت

pudding time (اسم)
فرصت

فارسی به عربی

تشاور , راحة , طلقة , فحم , فرصة , فضاء , متنفس , موسم , وقت ، أَجَلٌ

پیشنهاد کاربران

معادل زبان لکی : گِئه
شرایط
واژه فرصت
معادل ابجد 770
تعداد حروف 4
تلفظ forsat
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: فرصة جمع: فُرَص]
مختصات ( فُ صَ ) [ ع . فرصة ] ( اِ. )
آواشناسی forsat
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
بهترین واژه جایگزین پارسی پیش آمد است.

بکاربردن واژه "دَم" به جای "لحظه، دقیقه، وقت، وهله" و "ایندم" به جای "حال، حالا، فعلا، الان" و "دَمَک" به جای "ثانیه" و "دَموِش، دَمویس" به جای "ساعت ( ابزار ) " و "بَردَم" به جای "ساعت ( زمان ) " و "دَمه" به جای "فُرصَت، زمان مُناسِب" .
...
[مشاهده متن کامل]

واژه "دَم" که برابر "لحظه، دقیقه، زمان، وقت، وهله" می باشد. "ایندم" هم برابر "این لحظه، الان، حالا، حال، فِعلا" است. "دَمَک" داری پیشوند "َک" کوچک کننده است و برابر "دقیقه کوچک، ثانیه" است.
"دَموِش، دَمویس" از دو بخش "دَم" و "وِش، ویس" ساخته شده اند. ما بن واژه ای داریم برابر "وِشتَن" در "نِوِشتن" که برابر "ثبت کردن" است.
بن کنونی آن هم "ویس" می باشد و هم "وِش". پس "دَموِش، دَمویس" برابر "ثبت کننده زمان، ثبت کننده لحظه" می باشد که همان "ساعت" است.
"بَردَم" از پیشوند "بَر" که ریخت دیگری از "اَبَر" است که برابر "بزرگ، زیاد" است. پس "بَردَم" برابر "دقیقه بزرگ، ساعت" است.
"دَمه" هم که گستردن ( =توضیح دادن ) ای ندارد.
بدرود!

با درود بهترین جایگزین برا فرصت که باز هم ریشه در زبانهای فلات ایران دارد واژه ( ( مجال ) ) مناسب است
هر آنچه نوشتید عربی هست.
متاسفانه معادل فارسی خوبی که قابل فهم باشه برای فرصت و مهلت نداریم جز هنگام گاه و غیره که مفهوم مهلت و فرصت رو نمی رسونه.
فرصت: ( chance ) : برابرش در پهلوی هست: ژایش، ژَهیشن
ودیگر واژه ی برابر نیز: بخت
همه برای "مُفید بودن" فرصتی ندارند!
نوبت
داشتن وقت و زمان و امکان برای انجام دادن کاری
با نگرش به درونمایه ی خوش بینانه ی این واژه، می توان از برابر "زرگاه" ( از پیوستن زر یا همان طلا با گاه یا همان زمان ) به چمارِ ( معنی ) وقت طلایی یا زمان زرینی که دست داده یا برای کسی پدیدار شده بهره برد.
زمان وقت پیش امد فرصت
فرصت: مهلت دوباره ، زمان
( در مدیریت ) : در زمان تنظیم برنامه، به برتری ها یا فزونی های قابل دستیابی در محیط برای یک سیستم معین را فرصت می نامند.
فرصت
واژه ای ایرانی - اوروپایی ست که اَرَبی گشته ، همریشه با :
آلمانی : frist
انگلیسی : prieve در پیشوندواژه ی : reprieve
شاید با واژه ی : فریضه = فَریسه = فَریست همریشه باشد!!!
آلمانی = Pflicht ( پفلیشت ) = وَظیفه
مهلتی دوباره
پارسیِ سَره برای واژهٔ عربیِ فرصت:
*دست یافت
نمونه:
در نخستین دست یافت، پاسخِ شما را خواهم داد.
_______________________________________________________
با واژهٔ "مهلت" در هم نشود. بجای مهلت می توان پارسیِ سَره "درنگ" یا "زمان" را بکار برد.
...
[مشاهده متن کامل]

نمونه:
کمی درنگ به او بدهید.
پارسی را پاس بداریم.

Chance, opportunity
پروانه، داو
دستمایه
فرصت جستن
درفت
یارا
زمان
مهلت
فراغت، مجال، امکان، یارا، زمان، نوبت، وقت، درنگ، ضرب الاجل، فرجه، مهلت، وقفه
پَسّا، در گویش شهرستان بهاباد به معنای فرصت است مثال :بیِد ( بیاید ) بریم می ترسم دگه پساش نشه.
موقعیت

هوالعلیم
فرصت: زمان معینی برای انجام کاری ،
مترادف فرصت: مجال ، امان ( اصطلاح عامیانه ) ، وقت ، زمان. . . .
امان هم میشه
آمد جا - آمدگاه
گاهامد
فرصت با ضرب الاجل مترادف نمی باشد بلکه متضاد آن است.
گاه ماند
این واژه هند و اروپایی است نه سامی:
واژه شناسان لاتین میگویند واژه فورست ( fors=آوردن - رساندن sit=هست ) که عرب آنرا فرصت مینویسد به معنای شانس و واژه forsitan به معنای perchance است که هر دو از واژه بر ( بُردن - آوردن ) به معنای bring carry ساخته شده اند. بدل شدن ب و ف در واژه بانوس - فانوس نیز دیده میشود.
...
[مشاهده متن کامل]


مجال
مهلت
فرصت در کردی به ریخت دَرفَت و در بلوچی به ریخت دَرگَت به کار رفته که با فرصت بسیار همانند است شاید از این زبان ها گرفته شده است.
این واژه عربی است و پارسی آن این واژه هاست: پَرپَن ( سنسکریت: پَروَن ) ، دِلیپ ( کردی: ده لیفه )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٨)

بپرس