آماجگاه. برجاس. تکوک. چنگال. نموک. بوته. بکوک. تلوک. دفک : تیر تدبیر او بر واسطه غرض نشست.( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 432 ). اما میخواست تا پسر چون پدر مطعون السنه بشر نشود و غرض سهام ملام بندگان باری تعالی نگردد. ( جهانگشای جوینی ). || خواست و آهنگ . یقال : فهمت غرضک ؛ ای ارادتک و قصدک. ( منتهی الارب )( آنندراج ). مجازاً مطلب و مقصود و حاجت. ( غیاث اللغات ). خواست. مراد. مقصود. ( مقدمةالادب ). قصد. غایتی که رسیدن بدان را خواهند. خواسته. منظور :
رزبان برزد سوی رز گامی را
غرضی را و مرادی را و گامی را.
منوچهری.
بود آن همگان را غرض و مصلحت خویش این را غرض و مصلحت شاه جهان است.
منوچهری.
اگر به شرح آن مشغول شود غرض در میان گم گردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95 ). و این گرگ پیر گفت : قومی ساخته اند از محمودی و مسعودی ، و به اغراض خویش مشغول ، ایزد عز ذکره عاقبت به خیر کناد. ( تاریخ بیهقی ص 230 ). اکنون چون حال الفت و موافقت بدین درجه رسید ما را سه غرض است که این رسولان را بدان فرستاده آمده است. ( تاریخ بیهقی ص 518 ). غرضی که بنده را بودآن بود که خاص و عام را مقرر گردد که رای عالی با بنده به نیکوئی تا کدام جایگاه است بنده را ( خواجه احمد ) آن غرض به جای آمد. ( تاریخ بیهقی ص 166 ). خداوند داند که مرا در چنین کارها غرض نیست جز صلاح هر دو جانب نگاه داشتن. ( تاریخ بیهقی ص 166 ).بیشتر بخوانید ...