عبدالعزیز

/~adbol~aziz/

فرهنگ اسم ها

اسم: عبدالعزیز (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: abdolaziz) (فارسی: عبدالعزيز) (انگلیسی: abdolaziz)
معنی: بنده پروردگار گرامی و باعزت، بنده ی خدای گرامی، [عزیز از صفات و نام های خداوند تعالی، ( اَعلام ) ) سلطان عثمانی: [، قمری]، که در زمان او شورش و استقلال خواهی در بسیاری از سرزمینهای تابع گسترش یافت، سرانجام صدر اعظم مدحت پاشا، او را وادار به استعفا کرد، ) عبدالعزیز: سلطان مراکش [، قمری] که بر اثر شورش مردم ناچار به استعفا شد، ) عبدالعزیز ابن محمّد ( = ابن مسعود ) : بنیانگذار دولت عربستان سعودی [ هجری] و نخستین شاه آن [، ) عبدالعزیز ابن منصور مشهور و متخلّص به عسجدی: [زنده در هجری]، شاعر ایرانی دربار سلطان محمود غزنوی و فرزندانش، ( عربی ) بنده ی گرامی ( خدای )، بنده ی عزیز که صفتی است از صفات باری تعالی و نامی است از نام های خداوند تعالی
برچسب ها: اسم، اسم با ع، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

عبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابان بن محمد الاموی السعیدی. وی فقیه و از رجال حدیث و مقیم کوفه بود و در زمان خلافت مأمون عباسی قضاوت واسط را یافت. وی به سال 207 هَ. ق. به بغداد درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

عبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن بیان بن داود، مکنی به ابوالحسین معروف به ابن حاجب النعمان. رجوع به ابن حاجب النُعمان شود.

عبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابی حازم. رجوع به عبدالعزیزبن سلمة شود.

عبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] ( اِخ ) ابن احمد اصفهانی حزری. رجوع به حزری ابوالحسن عبدالعزیز شود.

عبدالعزیز. [ ع َ دُل ْع َ ] ( اِخ ) ابن احمدبن محمد البخاری. فقیهی حنفی است. او راست : شرح اصول البزدوی. شرح المنتخب الحسامی.وی به سال 730 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

عبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] ( اِخ ) ابن احمدبن نصربن صالح الحلوانی البخاری ملقب به شمس الائمة فقیه حنفی است. در عصر خویش امام اهل رأی به بخاری بود. نسبت او به صنعت حلواست. از تالیفات اوست : المبسوط فی الفقه. النوادر. وی به سال 448 هَ. ق. در کش درگذشت و به بخارا بخاک سپرده شد. ( الاعلام زرکلی ).

عبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] ( اِخ ) ابن بحر یا جریر یا نحریربن عبدالعزیز مشهور به ابن براج. رجوع به ابن براج عبدالعزیز و نیز به روضات الجنات ج 2 ص 355 شود.

عبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] ( اِخ ) ابن حامدبن الخضر، مکنی به ابوطاهر. وی شاعر و از مردم واسط و معروف به سیدوک بود. به سال 363 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

عبدالعزیز. [ع َ دُل ْ ع َ ] ( اِخ ) ابن حسین بن الحباب الاغلبی السعدی الصقلی معروف بالقاضی الجلیس. وی شاعر، ادیب و متولی دیوان انشاء فائز بود. به سال 490 هَ. ق. متولد شد و به سال 561 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

عبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] ( اِخ ) ابن زراة الکلابی. در عصرمعاویه میزیست و مردی شجاع بود و در غزوه قسطنطنیه حاضر بود و در یکی از وقایع به قتل رسید. او را شعری است. ابن اثیر چند بیتی از او را نقل کرده است. ( از الاعلام زرکلی ).

عبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] ( اِخ ) ابن سرایابن علی بن القاسم السنبسی الطائی معروف به صفی الدین حلی. رجوع به صفی الدین حلی شود.

عبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] ( اِخ ) ابن سلمةبن دینار المدنی ، مکنی به ابوتمام فقیه و محدث بود. ابن خلیل درباره او گوید: پس از مالک بمدینه کسی افقه از ابن ابی حازم بن سلمه نبود. وی به سال 107 متولد شد و به سال 184 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ابو نظر عبدالعزیز بن منصور مروزی شاعر ایرانی نیمه دوم قر.۴ و نیمه اول قرن ۵ ه. (ف. پس از سال ۴۳۲ ه.ق . ). وی معاصر محمود غزنوی و مداح او بود و قصیده ای که در فتح سومنات وی گفته معروفست . اشعار عسجدی در تذکره ها و کتب ادب پراکنده است و از آنها کمال قدرت وی در سخن پردازی و صنایع شعری آشکار است . معزی قصیده ای از عسجدی را اقتفا کرده .
خراسانی مکنی بابو زید

پیشنهاد کاربران

بپرس