مختلف خوابهاست کاین طبقات
زآن مقدس جناب دیدستند.
خاقانی.
- در طبقه فلان ؛ معاصر و هم زمان او.- طبقه زمین ؛ چینه. ( فرهنگستان ).
|| نوعی از وبای گاوی.تب برفکی حیوانات.
طبقة. [ طَ ب َ ق َ ] ( اِخ ) زنی بود زیرک و دانا که به نکاح مردی دانا و هوشیار موسوم به شن آمد. و منه المثل : وافق شن ٌ طبقة و قیل شن حی ٌ من عبدالقیس ، کانوا یکثرون الغارة علی الناس حتی اغاروا علی طبقة، هی ایضا قبیلة، فهزمتهم طبقة، فضرب َ بهم المثل. و سئل الاصمعی ُ عن هذا المثل ، فقال :الشن ُ وعاءٌ من ادم اتخذ له غطاء و هو الطبق ، فوافقه ، و الهاء علی هذا عائد علی الشن. و قیل هما قبیلتان اتفقتا علی امر، فقیل لهما ذلک ، لان کلا منهما وافق نظیره و قیل طبقة قبیلة من ایاد کانت لاتطاق ، فاوقعت بها شن ، فانتصفت منها و اصابت فیها. ( منتهی الارب ).
طبقة. [ طَ ب َ ق َ ] ( اِخ ) نام پدر قبیله ای از عرب. ( منتهی الارب ).
طبقة. [ طَ ب ِ ق َ ] ( ع ص ) یدٌ طبقةٌ؛ دست به پهلو چسبیده و کوتاه درکشیده. ( منتهی الارب ).
طبقة. [ طِ ق َ ] ( ع اِ ) ساعت از روز. || دام که بدان شکار کنند. ( منتهی الارب ). تَله. ج ، طِبق.
طبقة. [ طَ ق َ ] ( ع اِ ) بالفتح و سکون الموحدة، لغة لقوم متشابهون ، و فی اصطلاح المحدثین ، عبارةٌ عن جماعة اشترکوا فی السن و لقاء المشایخ و الاخذ عنهم. فاما ان یکون شیوخ هذا الراوی شیوخ ذلک ، او یماثل او یقارن شیوخ هذا،شیوخ ذلک ، و بهما اکتفوا بالتشابه فی الاخذ، و قد یکون الشخص الواحد من طبقتین باعتبارین بان یکون الراوی من طبقة لمشابهته بتلک الطبقة من وجه ، و من طبقة اخری لمشابهته بها من وجه آخر، کانس بن مالک ، فانه من حیث ثبوت صحبته للنبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم ، یُعدّ من طبقة العشرة المبشرة لهم بالجنة مثلاً، و من حیث صغرالسن یعدُ من طبقة من بعدهم. فمن نظر الی الصحابة باعتبار الصحبة جعل الجمیع طبقة واحدة، کما صنع ابن حَبان و غیره ، و من نظر الیهم باعتبار قدر زائد،کالسبق الی الاسلام ، و شهود المشاهد الفاضلة، جعلهم طبقات ، و الی ذلک مال صاحب الطبقات : ابوعبداﷲ و محمدبن سعد البغدادی ، و کذلک من جاء بعد الصحابة، و هم التابعون ، من نظر الیهم باعتبار الاخذ من الصحابة فقط، جعل الجمیع طبقة واحدة، کما صنع ابن حبان ایضاً. و من نظر الیهم باعتبار اللقاء، قسمهم ، کما فعل محمدبن سعد. و لکل وجه ٌ. و معرفةالطبقات من المهمات ، و فائدتها الامن مِن تداخل المشتبهین و امکان الاطلاع علی تبیین التدلیس و الوقوف علی حقیقة المراد من الغفلة. کذا فی شرح النخبة و شرحه - انتهی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). ( اصطلاح علم درایه حدیث ) طبقه عبارت از جماعتی که در سن و سال و ملاقات مشایخ با یکدیگر متفق باشند.