ط
/tA/
لغت نامه دهخدا
ابدالها:
> در عربی گاه به «دال » بدل شود:
طبق = دبق.
عجالط = عجالد.
طغر = دعر.
طوران = دوران.
اجتلاط = اجتلاد.
نمط = نمد.
بطغ = بدغ.
> گاه به «فا» بدل شود:
حلط = حلف.
> گاه به «زاء» معجمه بدل شود:
عجالط = عجالز.
« در تعریب :
> بدل «دال » آید:
قنّبیط = غنبید.
> گاه بدل «تاء» منقوطه ٔمثناة باشد چون :
طبرستان = تبرستان.
طنجه = تنگه.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی صِرَاطِ: راه روشن ( از ماده ( ص ر ط )گرفته شده ، که بمعنای بلعیدن است ، و راه روشن مثل اینکه رهرو خود را بلعیده ، و در مجرای گلوی خویش فرو برده ، که دیگر نمیتواند این سو و آن سو منحرف شود ، و نیز نمیگذارد که از شکمش بیرون شود )
معنی صِرَاطِی: راه روشن من( از ماده ( ص ر ط )گرفته شده ، که بمعنای بلعیدن است ، و راه روشن مثل اینکه رهرو خود را بلعیده ، و در مجرای گلوی خویش فرو برده ، که دیگر نمیتواند این سو و آن سو منحرف شود ، و نیز نمیگذارد که از شکمش بیرون شود )
معنی صِرَاطَکَ: راه روشن تو( از ماده ( ص ر ط )گرفته شده ، که بمعنای بلعیدن است ، و راه روشن مثل اینکه رهرو خود را بلعیده ، و در مجرای گلوی خویش فرو برده ، که دیگر نمیتواند این سو و آن سو منحرف شود ، و نیز نمیگذارد که از شکمش بیرون شود )
معنی مُّسْتَقِیم: راست - مستقیم (کلمه ی مستقیم بمعنای هر چیزی است که بخواهد روی پای خود بایستد ، و بتواند بدون اینکه بچیزی تکیه کند بر کنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد ، مانند انسان ایستادهای که بر امور خود مسلط است ، در نتیجه برگشت معنای مستقیم به چیزی است ک...
تکرار در قرآن: ۴(بار)
معنی صِرَاطِی: راه روشن من( از ماده ( ص ر ط )گرفته شده ، که بمعنای بلعیدن است ، و راه روشن مثل اینکه رهرو خود را بلعیده ، و در مجرای گلوی خویش فرو برده ، که دیگر نمیتواند این سو و آن سو منحرف شود ، و نیز نمیگذارد که از شکمش بیرون شود )
معنی صِرَاطَکَ: راه روشن تو( از ماده ( ص ر ط )گرفته شده ، که بمعنای بلعیدن است ، و راه روشن مثل اینکه رهرو خود را بلعیده ، و در مجرای گلوی خویش فرو برده ، که دیگر نمیتواند این سو و آن سو منحرف شود ، و نیز نمیگذارد که از شکمش بیرون شود )
معنی مُّسْتَقِیم: راست - مستقیم (کلمه ی مستقیم بمعنای هر چیزی است که بخواهد روی پای خود بایستد ، و بتواند بدون اینکه بچیزی تکیه کند بر کنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد ، مانند انسان ایستادهای که بر امور خود مسلط است ، در نتیجه برگشت معنای مستقیم به چیزی است ک...
تکرار در قرآن: ۴(بار)
wikialkb: ریشه_ط
دانشنامه عمومی
ط حرف نوزدهم در الفبای فارسی، حرف شانزدهم در الفبای عربی ( ط - طا ) و نهمین حرف از حروف الفبای عبری است. صدای آن در تلفظ فارسی همانند «ت» است ولی در عربی گونه ای «ت» لثوی تلفظ می شود.
• الفبای عبری
• الفبای فارسی
• الفبای فنیقی
• حروف عربی
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد زبان شناختی
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف• الفبای عبری
• الفبای فارسی
• الفبای فنیقی
• حروف عربی
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد زبان شناختی
wiki: ط
دانشنامه آزاد فارسی
نوزدهمین حرف از الفبای فارسی و حرف شانزدهم از الفبای عربی (ابتثی) و حرف نهم از حروف ابجدی و در حساب جمل معادل نُه است. از نظر آوایی، مانند حرف «ت» نمایندۀ صامت دندانی ـ لثوی ـ انفجاری بی واک است، در عبری= tet است. در زبان فارسی آن را «طا= tâ» و «طین= teyn» می نامند؛ در نجوم رمز برج جَدی است. حرف «ط» در کلمات فارسی نیامده، اما گاهی برای رفعِ اشتباه با حرف «ت»، آمده است، مثل طراز، طپیدن، طپانچه، طبرستان، طالقان.
wikijoo: ط
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید