صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.
شهید.
صف دشمنان سربسر بردردز گیتی سوی هیچ کس ننگرد.
فردوسی.
میان دو صف آن دو شیر دژم همی بود با یکدگرشان ستم.
فردوسی.
که ما در صف کارزار و نبردچگونه برآریم از آورد گرد.
فردوسی.
در باغ کنون حریرپوشان بینی بر کوه صف گهرفروشان بینی.
منوچهری.
تو گوئی بباغ اندر آن روزبرف صف ناژ بود و صف عرعران.
منوچهری.
زیر تو تخت زرین بر سرت چتر دیبازین سو صف غلامان زآن سو صف جواری.
منوچهری.
بونصر از صف بیرون آمد و بتازی رسول را بگفت تا برپای خاست... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377 ).هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صد برگ و دو روی وز هفت رنگ.
اسدی.
صف پیشین شیعیان حیدرندجز که شیعت دیگران صف النعال.
ناصرخسرو.
بنمایم دوازده صف راست همه تسبیح خوان بی آواز.
ناصرخسرو.
همی حیران و بی سامان و پژمان حال گردیدی اگر دیدی بصف دشمنان سام نریمانش.
ناصرخسرو.
ابلهانه جواب داد از صف کزپی خرقه و جماع و علف.
سنائی.
اندر آن صف که زور دارد سودمرد را مرغ دل نباید بود.
سنائی.
در صف و سجده از قدو پیشانی ملوک نون و القلم رقم زده بر آستان اوست.
خاقانی.
قفل که بر لب نهی از لب معشوق سازپای که از سر کنی در صف عشاق نه.
خاقانی.
چنبر کوس او خم فلک است ساقی کاس او صف ملک است.
خاقانی.
هر شب که به صفه های افلاک صفها زده میهمان ببینم.
خاقانی.
آن کیست که در صف غلامانش صد رستم سیستان ندیده ست.
خاقانی.
چه باشد که خاقانی از صدر خاقان برای نشست آخرین صف گزیند.
خاقانی.
مور که مردانه صفی می کشداز پی فردا علفی می کشد.بیشتر بخوانید ...