صرف دو لبش سازم دین و دل و زور و زر
کآخر بسه بوس ارزد این چار که من دارم.
خاقانی.
|| سره کردن زر و سیم. ( غیاث ).صرف. [ ص َ ] ( ع اِ ) گردش روزگار. ( دهار ). ج ، صروف. گردش زمانه. ( غیاث ). شب و روز، و هما صرفان. ( منتهی الارب ). دهر. ج ، صروف. ( غیاث ). صرف الدهر؛ حوادث و شدائد زمانه. ( منتهی الارب ) :
و کنت تجیر من صرف اللیالی
فعاد مطالباً لک بالترات.
( از تاریخ بیهقی ص 192 ).
از این صرف دهر و تکاپوی دوران غرض چیست آن را که این کرد باور.
ناصرخسرو.
ای در کنف تو عالم ایمن از حیف زمان و صرف دوران.
خاقانی.
صرف. [ ص َ ] ( ع اِ ) فضل و فزونی بعضی بر بعضی در قیمت و بها. فضل و فزونی رتبه. ( منتهی الارب ). آنچه در عوض کمی وزن یا عیار سکه دهند. حوط. آنچه صراف برگیرد خود را چون نقودی را بنقود دیگر تبدیل کند. اختلاف ما بین بهای واقعی پول و قیمتی که در بازار خرید و فروش میشود. مازاد که صراف ستاند گاه خرد کردن یا تبدیل پولی طلا را به نقره یا مس و غیره و عکس آن آنچه در تبدیل نقدی بنقد دیگر صراف یا غیر او زیادت ستاند. سود صراف و جز او: این معامله صرف دارد. با داشتن و دادن و کردن صرف شود :
دردی که مرا هست بمرهم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم.
خاقانی.
صرف. [ ص َ ] ( ع اِ ) ( اصطلاح فقه ) بیعی که ثمن و مثمن آن طلا یا نقره است ، در صرف علاوه بر شرائطی که اجتماع آنها در افراد دیگر بیع لازم است ، ثمن و مثمن باید در مجلس معامله تسلیم و قبض شود. و فی الشریعة بیع الاثمان بعضه ببعض. ( تعریفات جرجانی ). بالفتح و سکون الراء عند اهل اللغة معنیان احدهما الفضل و منها سمی التطوع من العبادات صرفاً. لانه زیادة علی الفرائض و ثانیهما النقل ، و عند الفقهاء هو بیع الثمن بالثمن جنساً بجنس کبیع الذهب بالذهب او بغیر جنس کبیع الذهب بالفضة، سمی بالصرف لانه لاینتفع بعینه و لایطلب منه الا الزیادة او لانه یحتاج فیه الی النقل فی بدلیه من ید الی ید قبل الافتراق. لانه یشترط فیه التقابض قبل الافتراق. کذا فی مجمع البرکات. ناقلاً عن التبیین و شرح الوقایة. ( کشاف اصطلاحات الفنون چ مطبعه اقدام ج 1 ص 921 ). رجوع به کری ترجمه شرایع ج 1 ص 408 شود.بیشتر بخوانید ...