صبیر

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

صبیر. [ ص َ ] ( ع ص ) شکیبا. || پذرفتار. ( منتهی الارب ). پایندان. ( مهذب الاسماء ). || معتمد قوم در امور ایشان. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) ابر سپید. ( مهذب الاسماء ). || ابر سپید یا ابر سطبربالای ابر پاره یا ابر توبرتو یا پاره سپید متفرق وپریشان. ج ، صُبر. || نان تنک پهناور و مانند آن که بر آن دیگر مأکولات نهند. هر چه بر آن طعام عروسی برآرند. || خوان. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

کاکتوس
شکیبا

پیشنهاد کاربران

صبیر: ( در زبان عربی ) ابری سفید؛. مزن. ( لغتنامه دهخدا )
سلطه جوی زیرک که ریشه در فرهنگ و زبان قدیم دارد
ساکنین بین النهرینی ها از این اسم و صفت استفاده می کردند
هم اسم بوده
هم صفت

بپرس