دایه در کودکی به دامانش
شیردان داده جای پستانش.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
چو با او نشسته ست عاشق به خوان نگنجیده در پوست چون شیردان.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).
ترسم که شیردان بخودش پرده در شودوین راز سر بمهر به عالم سمر شود.
بسحاق اطعمه ( از آنندراج ).
در لب سفره سعی کن کز پی هم فروگزی بر سر کله شیردان یک دو سه چار و پنج و شش.
بسحاق اطعمه.
روغنی کز پاچه گرد آورد پیر کله پزکفچه کفچه بر تریت شیردان خواهم فشاند.
بسحاق اطعمه.
- شیردان برگشتن ؛ از بعض ثقات شنیده شد که چون کسی با کسی نزاعی دارد می گوید: «برو وگرنه شیردانت را برمی گردانم ». و در این صورت کنایه از واژگونه آویختن باشد و آن عبارت از تعذیب و شکنجه است ، پس شیردان برگشتن لازم این باشد. ( از آنندراج ) : بر سر خوان چو جلوه گر گردد
شیردان طعام برگردد.
میر یحیی شیرازی ( از آنندراج ).
- شیردان کسی را شکنبه کردن ؛ تهدیدی به آزردن و مصدوم کردن سخت.|| در تداول خراسان جان دانه و یافوخ یعنی قسمت نرم بالای پیشانی کودک را نامند. ( یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).