شراب

/SarAb/

مترادف شراب: باده، خمر، رحیق، سلیل، صهبا، مدام، مسکر، مل، می، نبید، نبیذ

برابر پارسی: می، باده، آب رز، نوشیدنی

معنی انگلیسی:
wine, vin, vino

لغت نامه دهخدا

شراب. [ ش َ ] ( ع اِ ) آشامیدنی از مایعات که جویدن در آن نباشد، حلال باشد یا حرام. ج ، اشربة. آشامیدنی. نوشیدنی. آب. مقابل طعام. ( یادداشت مؤلف ). هر شی رقیق که نوشیده شود. ( غیاث اللغات ). آشامیدنی و خوردنی از مایعات. ( منتهی الارب ) :
از رز بود طعام و هم از رز بود شراب
از رز بودت نقل و هم از رز بود نبید.
مرغزی.
هر آنکه دشمن تو باشد و مخالف تو
نیازمند شراب و نیازمند طعام.
فرخی.
نگیرد طعام و نگیرد شراب
نگوید سخن با سخن گستری.
منوچهری.
نفس آرزوبوی است دوستی طعام و شراب و دیگر لذتها. ( تاریخ بیهقی ). آن راکه سبب طعام و شراب باشد از آن باز باید داشت. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
از پشت دست گیرد دندان من طعام
وز خون دیده یابد لبهای من شراب.
مسعودسعد.
از لطیفی که شراب است... هر چند بیش خوری بیش باید و مردم از او سیر نگردد و طبع نفرت نگیرد که وی شاه همه شرابهاست. ( نوروزنامه ). || در استعمال به معنی می و خمر است. ( از غیاث اللغات ). مایعی که در آن سکر باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). قدماشراب مطلق را بجای خمر به کار نمی برده اند بلکه صفت مسکر را بر آن می افزوده اند : هیچ چیز نیست که از او هم تن را فائده بود و هم روان را...مگر شراب مسکر وز شرابهای مسکر شراب انگوری. ( هدایةالمتعلمین ربیعبن احمدالاخوینی بخاری ) . در عرف عامه بر هر مایع مسکری که از انگور یا سایر میوه ها و حبوب و غیره گرفته شده است اطلاق شود. اما خمر فقط اختصاص به آب انگور جوشیده و تفیده دارد. در اصطلاح اطباء شراب مطلق به معنی خمر است ( آب انگور جوشیده تفیده ) و اگر شراب ممزوج گفتند منظورشان شراب مخلوط با آب است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
صاحب آنندراج گوید: بنت الکرم ، بنت العنب ، جماع الاثم ، دختر رز، شاهد زردرخ ، ارزن زرین ، آتش شجر، آتش توبه سوز، شمع یهودی وش ، آب شقایق ، آب حرام ، زبان بند خرد، آتش سیال ، گل نشاط، آتش بی دود، آتش جام ، آتش محلول ، خون تاک ، خون رز، خون خم ، خون شیشه ، خون مینا، خون خروس ، خون خام ، خون بط، خون سیاوش ، خون کبوتر، خون دل مریم ، خون ناموس ، شیرین ، تلخ ، غالیه پرورد، پرده سوز، شبانه ، دوساله و دیرساله از صفات و سنگ محک ، برق ، خورشید، چشم زاغ ، چشم کبوتر، خون کبوتر، از تشبیهات او است و آب سرخ ، آب انار، آب انگور، آب تاک ، آب عنب ، آب آتش زای ، آب آتشین ، آب آتش نما، آب آذرآسا، آب ارغوان ، آب گلرنگ ، آب آتش لباس ، آب آتش رنگ ، آب شیراز، آب خرابات ، آب طرب ، آب شگرفی ، آب تلخ ، آب سیاه آتش ، آتش تر، آتشین دراج ، آتش بی باد، آفتاب زرد، اشک تاک ، اشک دختر تاک ، اشک صراحی ، اکسیر رنگ ،اکسیر مردمی ، بچه انگور، پیر دهقانی ، جان پروین ، جان پریان ، چراغ مغان ، چشم خروس ، چکیده خون ، حیض عروس ، خاتون عنب ، خورشید صراحی ، دختر غم ، دختر آفتاب ، روغن کدو، ریش قاضی ، زاده تاک ، زهر مینا، سیم مذاب ، شعله تاک ، شمع انگوری ، شیره انگور، شیر شنگرف گون ، طفل شش ماهه رز، طفل رزان ، مشیمه رزان ، طلق روان ، عروس خاک ، عقیق ناب ، حنای قدح ، شعله جام ، عیسی هر درد، عیسی هر درمان ، عیسی دهقان ، کیمیای جان ، آبگینه گشنیز خضرم ، لعاب لعل ، لعاب روان ، لعل سفته ، لعل مذاب ، می دیناری ، نسل ادهم ، یاقوت مذاب ، ناب ، ممزوج ، نیم رس ، نورس ، وارسیده ، جوانه ، یکدست ، سرکش ، پرزور، روشن ، صبح ، فروغ ، آئینه فام ، خوشگوار، گوارنده ، جان بخش ، جان سرشت ، روح پرور، لعل ، لعل فام ، لاله رنگ ، لاله گون ، گلرنگ ، خون رنگ ، شفقی ، آذرگون و دینارگون از مترادفات و صفات و تشبیهات اوست. ( آنندراج ). ام الاثام. ام حنین. ام الخل. ام الشر. ام طرف. ام العمایر. ام الکبایر. بنت الدن. ابنتةالذرجون. بنت اللقود. بنت الکرم. ( مرصع ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آشامیدنی، نوشیدنی، نوشابه، می، باده، آب انگور
۱ - آشامیدنی نوشیدنی نوشابه جمع : اشربه . ۲ - می باده . ۳ - پیاله می . ۴ - دارویی که با عسل یا شکر پخته قوام آورده باشند شربت ( مانند شراب بنفشه ) . یا شراب بی خمار . باده ای که درد سر و خمار نیاورد . یا شراب جو . آب جو فقاع . یا شراب خام . می خام باده خام مقابل می پخته میفختج . یا طعام و شراب . خوردنی و نوشیدنی . یا شراب در دادن . جام شراب بکسان دادن .
نیک شراب خوار

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نوشیدنی . ۲ - می . ۳ - جام می . ۴ - دارویی که از شکر یا عسل پخته درست کنند. ، ~در سر داشتن کنایه از: مست بودن .

فرهنگ عمید

۱. هرمایعی که آشامیده شود، آشامیدنی، نوشیدنی، نوشابه.
۲. آب انگور یا میوۀ دیگر که تخمیر شده باشد، می، باده.
* شراب پخته: شراب رسیده، شراب چکیده، شراب کهنه.
* شراب پشت دار: شرابی که در آن داروهای مقوی ریخته باشند.
* شراب سه پخت: [قدیمی] شرابی که به واسطۀ جوشش، دو سوم آن تبخیر شده و یک سوم باقی مانده باشد، شراب ثلثان شده، سیکی.
* شراب طهور: شراب پاک که در بهشت نصیب بهشتیان خواهد شد.

واژه نامه بختیاریکا

( شُر آب ) چیراَو
شُراَو

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَرَابٌ: نوشیدنی - آشامیدنی
معنی سَائِغٌ: گوارا - راحت الحلقوم (سائغ اسم فاعل از سوغ است ، گفته میشود : ساغ الطعام و الشراب - غذا و شراب روان شد و این را وقتی گویند که شراب (مایعات آشامیدنی ) گوارا باشد ، و به آسانی در گلو رود .)
معنی لَا یَکَادُ یُسِیغُهُ: نمی تواند آن را به آسانی فرو برد( یُسِیغُهُ از سوغ است ، وقتی گفته میشود : ساغ الطعام و الشراب یعنی غذا و شراب روان شد و این را وقتی گویند که شراب (مایعات آشامیدنی ) گوارا باشد ، و به آسانی در گلو رود.نزدیک نیست به اینکه به آسانی فرو برد )
معنی رَّحِیقٍ: شراب صاف و بدون ناخالصی (و به همین مناسبت آن را به وصف مختوم توصیف کرده ، چون همواره چیزی را مهر و موم میکنند که نفیس و خالص از غش و خلط باشد ، تا چیزی در آن نریزند و دچار ناخالصیش نکنند )
معنی خِتَامُهُ: مهرو مومش - پایانش (درمورد خوردنی ونوشیدنی آخرین طعمی که از آن در دهان باقی می ماند )(کلمه ختام به معنای وسیله مهر زدن است و در عبارت "خِتَامُهُ مِسْکٌ " میفرماید وسیله مهر زدن بر آن رحیق (شراب صاف و بدون ناخالصی) بجای گل و لاک و امثال آن - که در دنی...
معنی مَّعِینٍ: آب جاری بر روی زمین (در عبارت"وَءَاوَیْنَاهُمَا إِلَیٰ رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ:هر دو را به سرزمینی بلند که جایی هموار و چشمه سار بود منزل دادیم ")-زلال (کلمه معین در نوشیدنیها به معنای آن نوشیدنی است که از پشت ظرف دیده شود ، مانند آب و شرا...
معنی مُحْکَمَاتٌ: محکمها (محکمات آیاتی از قرآن هستند که درک مقصود آنها نیاز به آیات دیگر ندارد و لذا مستقلاً می توان به آن آیه عمل نمود اما متشابهات آیاتی هستند که درک مقصود اصلی آنها تنها با جمع نمودن آن با آیات دیگر وکمک گرفتن از "راسخون فی العلم" که همان پیامبر صلی...
ریشه کلمه:
شرب (۳۹ بار)

«شَراب» از مادّه «شُرْب» به معنای نوشیدنی است.

دانشنامه عمومی

شراب (فیلم ۱۹۲۴). شراب ( انگلیسی: Wine ) یک فیلم به کارگردانی لویی ژ. گانیه است که در سال ۱۹۲۴ منتشر شد.
از بازیگران آن می توان به کلارا باو، فارست استنلی، میرتل استدمان، والتر لانگ، و لئو وایت اشاره کرد.
عکس شراب (فیلم ۱۹۲۴)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

شراب (wine)
نوشیدنی الکلی معمولاً تهیه شده از مغز یا گوشت انگور تخمیرشده. از بسیاری از میوه های دیگر، مانند آلوسیاه و آقطی، نیز شراب می گیرند. الکل موجود در شراب بین ۷% تا ۱۳% و معمولاً ۱۲% است که در این مرحله عمل تخمیر متوقف می شود. شراب سرخ از انگور با پوست، اما شراب سفید از مغز یا گوشت داخلی انگور تهیه می شود. مخمر ساخارومیسس اِلیپسویدئوس (Saccharomyces ellipsoideus) محتوی قند را به الکل اتیل تبدیل می کند؛ این مخمر روی پوستۀ انگور زندگی می کند. بزرگ ترین کشورهای تولیدکنندۀ شراب عبارت اند از ایتالیا، فرانسه، روسیه، گرجستان، مولداوی، ارمنستان، و اسپانیا. تقریباً همۀ کشورهای اروپای شرقی، استرالیا، افریقای جنوبی، امریکا و شیلی نیز شراب تولید می کنند.

شراب (عرفان). اصطلاحی عرفانی با معنی ای استعاری و در آثار عرفانیِ فارسی کنایه از عشق. چه همان گونه که شراب، سستی را می زداید، جان را برافروخته می سازد و خرد را زایل می کند، عشق نیز سالک را گرمرو و بی محابا، به طلب مقصود وامی دارد. از همین رو، اینان سخن از شراب خام و شراب پخته و شراب خانه و جز آن داشته اند. چه عشقِ مریدان را شراب خام، و عشقِ سالکان و عارفان را شراب پخته، و گاهِ عشق بازیِ حضرت حق با صفات علیایش را شراب خانه نامیده اند. این اصطلاح به ویژه در متونِ منظوم عرفانی بسیار به کار رفته است.

جدول کلمات

مل

مترادف ها

alcoholic beverage (اسم)
شراب

wine (اسم)
شراب، خمر، می، باده، طفل رزان

bacchus (اسم)
شراب، رب النوع شراب و باده

فارسی به عربی

نبیذ

پیشنهاد کاربران

شراب واژه ای پارسی است و آداب آن نیز در ابتدا میان ایرانیان بود سپس بین آشوریان و بابلیان دیگر بلاد راه پیدا کرد
معادل اوستایی و ایلامی آن چیراَو است که در پهلوی به چراپا نگاشته شد و به عربی رفته و به صورت شراب درآمده وام واژگانی چون
...
[مشاهده متن کامل]

پردیس:فردوس
انبار:امبار
مزگتا:مسجد
رست:رشد
و. . . .
از لغات اصیل پارسی آند که به عربی راه یافتن
در فرهنگ ایرانی در زمان هخامنشیان با خوردن شرابی به اسم رئوهام که از شراب های مقدس زرتشتیان بود مست میشدند و می رقصیدند و بقول خودشان به خدا و یزدان نزدیک تر میشدند که مخفف شده ی این واژه اوستایی رُهام است و از این رو نام این پهلوان ایرانی در شاهنامه بود که چون دائم الخمر بود و سرمستانه رفتار میکرد

یکی اینجا، کسایی رو که شراب را ایرانی میدانند و عربی نمیدانند به عربی خودش "معاند" نامیده شانس آوردیم حکم ارتداد واسه ما صادر نکرده !!! خدایا اینا واسه یه چیز پیش پا افتاده مثل این اینجور با تعصب ( واژه
...
[مشاهده متن کامل]
عربی خودشون از ریشه عصبیت!!! ) برخورد میکنن در طول این 1400 سال چه ها نکردند و چه بیگناهانی رو به حکم دینشون بر دار نکردن و نکشتن !!!

دیدگاهها و تعصبات دینی شما در مورد کلمات و ریشه شناسی ان مشکلی را حل نمی کند . اینکه ایران مهد شراب سازی باستان بوده و واژگانی همریشه با کلمه شراب دارد قابل کتمان نیست پس بیایید تعصبات را دور بریزیم. شراب به عنوان یکی از آفریده های خود شر محض نبوده و نیست.
وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً29
...
[مشاهده متن کامل]

شراب: کاملاً عربی هست ومعاندین فقط با حق درگیر هستند!
هیچ دلیل اینکه شراب أعجمی وجود ندارد، بجز توهم وبافتنی وتحریف ونژاد برتری و. . .

واژه شراب کاملا ایرانی است و به عربی رفته
معادل ان در ایلامی و اوستایی چیراَو ( chir av ) میباشد که همچنان در لری همین گونه تلفظ میشود در پهلوی چَراپا و آسیا و بادگ است که چراپا که از ریشه چیراو است به عربی رفته و به شکل شراب امروزی در امده کلا عربی زبانی است که حدود ۷۰ در صد لغاتش وام واژه ها هستند و شکل حقیقی ان کلمه را تغییر میدهند
...
[مشاهده متن کامل]

( آب طرب ) ( اسم ) شراب انگوری آب عشرت
لری بختیاری
چیراَو:شراب، می، باده
وُراسا:نوشیدنی
آب شیراز: کنایه از شراب .
اگه شراب عربی پس اون " اب" آخرش واسه چیه !!!؟؟
شراب واژه ای عربی می باشد که در خود زبان عربی بیشتر برای نوشیدنی به کار می رود ولی در ایران بیشتر به مِی اشاره دارد.
شراب همان شرخاب و سرخ آب، آب آتشگون است.
ام زنبق. [ اُم ْ م ِ زَم ْ ب َ ] ( ع اِ مرکب ) شراب. ( از المرصع ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ) .
ام طرب. [ اُم ْ م ِ طُ رَ ] ( ع اِ مرکب ) شراب. ( از المرصع ) .
شراب: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان سغدی، این است:
ژوتی žuti.
آب آتش فام
ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را
جام گردان کن ببر غم های بی انجام را
زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است
بد بود بیهوده ضایع کردن این ایام را
مجلسی در ساز در بستان و هر سوئی نشان
...
[مشاهده متن کامل]

لعبتان گلرخ و حوران سیم اندام را
باده پیش آور که هنگامست اینک باده را
هیچگون روی محابا نیست این هنگام را
خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف نگیر
زلفکان خم خم و جام نبید خام را
مجلس عیش و طرب برساز و چون برساختی
پیش خوان آن مطرب مه روی طوبی نام را
هر کجا طوبی بود آنجا بود خلد برین
نزد ما پیغمبر آورده است این پیغام را
سوزنی سمرقندی

هوش زدای. [ زَ / زِ / زُ ] ( نف مرکب ) محوکننده و ازمیان برنده هوش. برنده هوش. || شراب است که زداینده هوش است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) .
مثل دو واژه چسب و چپس واژه شَربَ و شَبرَ در پارسی پهلوی وجود دارد.
شراب
نوشدارو . کنایه از شراب. ( برهان قاطع ) . شراب. ( غیاث اللغات ) . یکی از نامهای شراب است. ( از رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) . به کنایه شراب را نوشداروی غم گویند که علاج زخم اندوه کند.
نوشداروی غم
آب آتش رنگ ؛ مجازاً، شراب :
برحذر باش زآب آتش رنگ
که تفش اژدها است ، تاب نهنگ.
اوحدی.
حنای قدح ؛ کنایه از شراب سرخ سیر :
گذشت عید بهار وروز تنگدستیها
رخی برنگ ندادیم از حنای قدح.
صائب ( ازآنندراج ) .
طلق روان گوهری ؛ کنایه از شراب انگوری است. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
لعل تر ؛ می. شراب :
بِستان ز ساقی جام زرهم بر رخ ساقی بخور
وقت دو صبح آن لعل تر درده سه گردان صبح را.
خاقانی.
صبح چو کام قنینه خنده برآورد
کام قنینه چو صبح لعل تر آورد.
خاقانی.
آب لعل ؛ شراب یا شراب سرخ :
هاتف خمخانه داد آواز کای جمعالصبوح
پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند.
خاقانی.
جرعه جان ؛ ظاهراً کنایه از شراب است :
جرعه جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی.
خاقانی.
کیمیای جان ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . شراب و می. ( ناظم الاطباء ) .
( آب انگور ) آب انگور. [ ب ِ اَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب. باده :
آب انگور بیارید که آبان ماهست
آب انگور خزانی را خوردن گاهست.
منوچهری.
ای یارِ سرود و آب انگور
نه یار منی بحق والطور.
...
[مشاهده متن کامل]

ناصرخسرو.
زاهد گوید که جنت و حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوش است.
خیام.
زآب انگور، نار طبع مکش
زآتش باده آب روی مبر.
سنائی.

گنج روان. [ گ َ ج ِ رَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان باستارگان. ( شمس اللغات ) . || شراب. || گنج فراوان و بزرگ چون گنج قارون :
تا به دست آورده اند از جام و می صبح و شفق
زیر پای ساقیان گنج روان افشانده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

خاقانی.
تو نپرسی من بگویم نز کسی دزدیده ام
کز در شاهنشهی گنج روان آورده ام.
خاقانی.
کوس از چه روی دارد آواز گنج باری
کز نور صبح بینم گنج روان مشهر.
خاقانی.
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود.
حافظ.

خون بچه تاک ؛ شراب :
یک قحف خون بچه تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق.
عماره مروزی.
#نبید
نبیدبه چم باده است ؛
و می انگارند که این واژه در پارسی باستان ، نپیته. na - pite, یا na - bīd, بوده است و از : ن ( =پیشاوند ) / پیته ، اسم مفعول از ستاک آریانی "با "به معنی نوشیدن ساخته شده است .
...
[مشاهده متن کامل]

( ( که هر کاو نبید جوانی چشید
به گیتی جز از خویشتن را ندید ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 302. )
پید یا *peh₃ - به چم نوشیدن ولی *pod - به چم بشکه است که امروز به آن پیت میگویم
از آنجایی که شراب را در پیت و بشکه فراوری میکنند نپید را میتوان گفت اول نپیت بوده است به چم راهاشده در بشکه
واژه پود *pod - به چم بشکه و پیت در زبان ایرانی به ریخت fot و fota در زبان المانی کهن در آمده است.
و سپس به انگلیسی راه یافته و به ریخت fat در امده است
امروز نیز به ادم چاق در فرهنگ عموم بشکه می گویم
@iranaryan
این واژه از ریشه *pᵢHt�s پاتاس هندو ایرانی است.
نپیت وارد زبان یونانی شده و به ریخت pot�s در آمده است. این نشان میدهد که ایرانیان آغازین سازندگان مشروب و نبید در جهان بوده اند.
سپس وارد لاتین شده pōtus پوتس ( شراب )
همچنین به آدم دیو خو و مست و دیوانه رفتار پتیاره میگویند
پتیاره= پئی یا پتی تیاره = مست متکبر

لعل مذاب . [ ل َ ل ِ م ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صاحب برهان گوید: به معنی لعل گداخته و کنایه از شراب لعلی انگوری باشد و نیز کنایه از خون هم هست که بعربی دم گویند. صاحب آنندراج گوید: کنایه از شراب سرخ انگوری است . شراب :
از پی تفریح طبعو زیور حسن طرب
خوش بود ترکیب زرین جام با لعل مذاب .
جان پروین . [ ن ِ پ َرْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 224 ) .
جان پریان. [ ن ِ پ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) . کنایه از شراب :
میکند جان جان پریان را جنون
دل فراق جان آدم کرد خون ( ؟ ) .
( از بهار عجم ) ( آنندراج ) .
...
[مشاهده متن کامل]

از پیکر گاو آید در کالبد روح
جان پریان کز تن خُم یافت رهایی.
خاقانی.
جان پری. [ ن ِ پ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . و رجوع به جان پریان شود.

شراب به معنی خمر؛ مختصر عبارت "شرُّ مآب" هست.
ای بدترین پناه که انسان به اون برمیگرده.
هر نوع نوشیدنی اعم از آب و آبمیوه
( آب خرابات ) ( اسم ) شراب باده .
چشمه ٔ اخضر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ اَ ض َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب حیات . ( ناظم الاطباء ) . چشمه ٔ حیات . آب زندگی . سرچشمه ٔ آب زندگانی . || دهان معشوق . ( ناظم الاطباء ) . کنایه از لب و دهان معشوق . || شراب . ( ناظم الاطباء ) .
خوناب خم ؛ کنایه از شراب :
بمن ده که این هر دو گم کرده ام
قناعت بخوناب خم کرده ام.
نظامی.
آب اندیشه سوز
گریه تاک. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی است که در موقع بریدن شاخ تاک فروریزد. || کنایه از شراب انگور. ( آنندراج ) :
تو فکر نامه خود کن که می پرستان را
سیاه نامه نخواهد گذاشت گریه تاک.
صائب ( از آنندراج ) .
لعاب زمردنقاب . [ ل ُ ب ِ زُ م ُرْ رُ ن ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب است . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 224 ) .
خم پرورد. [ خ ُ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب ) پرورده ٔ خم . آنچه در خم پرورده شود. کنایه از شراب .
جان پروین. [ ن ِ پ َرْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب. ( مجموعه مترادفات ص 224 ) .
زبان بند خرد. [ زَ بام ْب َ دِ خ ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب است . ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . شراب و می . ( ناظم الاطباء ) . شراب . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 223 ) : ساقی بمیان آر زبان بند خرد راکین هرزه درا صحبت ماقال برآرد. صائب .
عیسی هر درد. [ سی ِ هََ دَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگور. ( آنندراج ) . شراب . ( انجمن آرا ) . می و شراب انگوری . ( ناظم الاطباء ) : آن شاهد رخ زرد کو، آن عیسی هر درد کو. خاقانی ( از انجمن آرا ) .
شاهدارو. ( اِ مرکب ) دارو که در اهمیت اثر نوع ممتاز خود باشد. ( آنندراج ) . || داروی شاه. دوای شاه. ( انجمن آرا ) . || مجازاً شراب انگوری را گویند. منیری در شرفنامه این نام گذاری را به جمشید منتسب داشته است و داستانی از پیدا آمدن انگور و شراب نقل کرده که ظاهراً مأخوذ از نوروزنامه منسوب به خیام و داستان شیمران شاه و کنیزک و پیدا آمدن درخت رزست :
...
[مشاهده متن کامل]

صاحبا از کرم دریغ مدار
شاه داروی لطف از این پژمان.
طیان مرغزی ( از جهانگیری ) .
شاه دارو بود شراب ولی
زو چو بر حد اعتدال خوری.
؟ ( از جهانگیری ) .

صابون الهم . [ نُل ْ هََم م ] ( ع اِ مرکب ) لقب شراب است : و بزرگان شراب را صابون الهم خوانده اند. . . ( نوروزنامه ص 60 ) .
چراغ مغان . [ چ َ / چ ِ غ ِ م ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) . کنایه از شراب صاف بود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . شراب . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 224 ) ( ناظم الاطباء ) .
گل نشاط. [ گ ُ ل ِ ن َ / ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب لعل انگوری. ( برهان ) . کنایه از شراب که خوردنش نشاط می آورد. ( آنندراج ) . کنایه از شراب. ( غیاث ) .
( آب سرخ ) آب سرخ. [ ب ِس ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شراب. خمر :
من و آب سرخ و سر سبز شاه
جهان گو فروشو به آب ِ سیاه.
نظامی.
جناب اشکان،
سورآپَ در سَنسکریت به چم سرخآب یا همان باده به رنگ سرخ است. شراب یک واژه عربی از ماده �ش ر ب� به چم نوشیدن است. شربت نیز از همین ستاک باشد. برابر می و باده در زبانی عربی خَمْر می باشد که به چم هر آن چیزی است که مستی آور باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

سپس واژه شراب به زبان پارسی ورود پیدا کرد و جای می/باده را گرفت، ورنه در زبان عربی به چم نوشیدنی می باشد. می تواند هر نوشیدنی ای باشد.

برگرفته از واژه ساسانی سُخرآب به چم آب سرخ که امروزه به نام سهراب در فارسی و واژه شراب در عربی دگریده.
جان پریان. [ ن ِ پ َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) . کنایه از شراب :
میکند جان جان پریان را جنون
دل فراق جان آدم کرد خون ( ؟ ) .
( از بهار عجم ) ( آنندراج ) .
از پیکر گاو آید در کالبد روح
جان پریان کز تن خُم یافت رهایی.
خاقانی.
خورشید صراحی. [ خوَرْ / خُرْ دِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب. ( آنندراج ) :
چو نور شمع ساقی تازه رو باش
ز خورشید صراحی ماه نو باش.
زلالی ( از آنندراج ) .
اشک صراحی. [ اَ ک ِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب :
ز شوق بزم تو در دیده و دل سلمان
حرام اشک صراحی و ناله ٔ عود است.
سلمان ( از آنندراج ) .
عیسی دهقان. [ سی ِ دِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
خون خروس. [ ن ِ خ ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب سرخ. کنایه از شراب لعلی. ( از غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) .
خون رز. [ ن ِ رَ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) خون تاک. خون درخت انگور. کنایه از شراب انگوری باشد. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) :
دوستان خون رزان پنهان کشند از دور و من
آشکارا خون مژگان درکشم هر صبحدم.
...
[مشاهده متن کامل]

خاقانی.
در صبوحش که خون رز ریزد
ز آب یخ بسته آتش انگیزد.
نظامی.

خون انگور. [ ن ِ اَ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب :
تو بقلب لشکر اندر خون انگوران بدست
ساقیان بر میسره خنیاگران بر میمنه.
منوچهری.
از واژه ی آب در ترکیب شراب خیلی روشنه که این لغت پارسی هست! موندم چجوری برابر پارسی واسه ش نوشتین؟!
این واژه آریایی است :
واژه می mai در اوستایی به شکل *مذ maza به معنای مستی لذت کِیف هال آمده همانطور که عبارت امروزین �مذه/مزه میدهد� برابر با �کیف میدهد - هال میدهد� است. افتادن حرف ذ از واژه مَذ ←مَی در واژه *بوذ←بو ( بوی خوش ) نیز دیده میشود.
...
[مشاهده متن کامل]


واژه شراب ( در اصل شراپ ، شر/سر=ترش ) که با واژگان سرکه و sour در انگلیسی همخانواده است در سنسکریت به شکل surApa सुराप به معنای liquorآمده است. پسوند آب در واژه شراب در اوستایی به شکل *اپ ap به معنای رویداد رخداد پیشامد گشتن شدن آمده که با واژه آبیدن ( شدن - رخدادن ) در بختیاری همریشه است. پسوند اپ اوستایی امروزه به شکل آب در واژگانی مانند بیناب ( مرئی visible ) کشاب ( کشو ) شاداب آسیاب ( آس/چرخیدن آپ/رخدادن ) و بسیاری دیگر به کار رفته است. آب در واژه آسیاب به معنای آب آشامیدنی نیست بلکه همان رویدادن و شدن را نشان میدهد همانطور که در گویش تالشی واژه آسیو او ( آسیاب آب ) به معنای آسیابی است که با آب کار میکند. همچونین پسوند آب در سرداب ( سرد شونده/کننده ) و نوشاب نیز به معنای آب آشامیدنی نیست بلکه همان رویدادن و شدن و قابلیت را نشان میدهد.

*پیرس: فرهنگ واژگان اوستایی: شادروان احسان بهرامی - فریدون جنیدی

نوشینه
این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
باسیا bãsyã ( پهلوی )
هورا hurã ( اوستایی )
دراکس drãks ( سنسکریت: دراکساسوَ )
مِی
باتَک bãtak ( پهلوی ) باده ( پارسی دری )
بادَگ= bãdag ( پهلوی )
آسیا= ãsyã ( پهلوی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٢)

بپرس