شراب واژه ای پارسی است و آداب آن نیز در ابتدا میان ایرانیان بود سپس بین آشوریان و بابلیان دیگر بلاد راه پیدا کرد
معادل اوستایی و ایلامی آن چیراَو است که در پهلوی به چراپا نگاشته شد و به عربی رفته و به صورت شراب درآمده وام واژگانی چون
... [مشاهده متن کامل]
پردیس:فردوس
انبار:امبار
مزگتا:مسجد
رست:رشد
و. . . .
از لغات اصیل پارسی آند که به عربی راه یافتن
در فرهنگ ایرانی در زمان هخامنشیان با خوردن شرابی به اسم رئوهام که از شراب های مقدس زرتشتیان بود مست میشدند و می رقصیدند و بقول خودشان به خدا و یزدان نزدیک تر میشدند که مخفف شده ی این واژه اوستایی رُهام است و از این رو نام این پهلوان ایرانی در شاهنامه بود که چون دائم الخمر بود و سرمستانه رفتار میکرد
یکی اینجا، کسایی رو که شراب را ایرانی میدانند و عربی نمیدانند به عربی خودش "معاند" نامیده شانس آوردیم حکم ارتداد واسه ما صادر نکرده !!! خدایا اینا واسه یه چیز پیش پا افتاده مثل این اینجور با تعصب ( واژه
... [مشاهده متن کامل] عربی خودشون از ریشه عصبیت!!! ) برخورد میکنن در طول این 1400 سال چه ها نکردند و چه بیگناهانی رو به حکم دینشون بر دار نکردن و نکشتن !!!
دیدگاهها و تعصبات دینی شما در مورد کلمات و ریشه شناسی ان مشکلی را حل نمی کند . اینکه ایران مهد شراب سازی باستان بوده و واژگانی همریشه با کلمه شراب دارد قابل کتمان نیست پس بیایید تعصبات را دور بریزیم. شراب به عنوان یکی از آفریده های خود شر محض نبوده و نیست.
وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً29
... [مشاهده متن کامل]
شراب: کاملاً عربی هست ومعاندین فقط با حق درگیر هستند!
هیچ دلیل اینکه شراب أعجمی وجود ندارد، بجز توهم وبافتنی وتحریف ونژاد برتری و. . .
واژه شراب کاملا ایرانی است و به عربی رفته
معادل ان در ایلامی و اوستایی چیراَو ( chir av ) میباشد که همچنان در لری همین گونه تلفظ میشود در پهلوی چَراپا و آسیا و بادگ است که چراپا که از ریشه چیراو است به عربی رفته و به شکل شراب امروزی در امده کلا عربی زبانی است که حدود ۷۰ در صد لغاتش وام واژه ها هستند و شکل حقیقی ان کلمه را تغییر میدهند
... [مشاهده متن کامل] ( آب طرب ) ( اسم ) شراب انگوری آب عشرت
لری بختیاری
چیراَو:شراب، می، باده
وُراسا:نوشیدنی
آب شیراز: کنایه از شراب .
اگه شراب عربی پس اون " اب" آخرش واسه چیه !!!؟؟
شراب واژه ای عربی می باشد که در خود زبان عربی بیشتر برای نوشیدنی به کار می رود ولی در ایران بیشتر به مِی اشاره دارد.
شراب همان شرخاب و سرخ آب، آب آتشگون است.
ام زنبق. [ اُم ْ م ِ زَم ْ ب َ ] ( ع اِ مرکب ) شراب. ( از المرصع ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ) .
ام طرب. [ اُم ْ م ِ طُ رَ ] ( ع اِ مرکب ) شراب. ( از المرصع ) .
شراب: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان سغدی، این است:
ژوتی žuti.
آب آتش فام
ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را
جام گردان کن ببر غم های بی انجام را
زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است
بد بود بیهوده ضایع کردن این ایام را
مجلسی در ساز در بستان و هر سوئی نشان
... [مشاهده متن کامل]
لعبتان گلرخ و حوران سیم اندام را
باده پیش آور که هنگامست اینک باده را
هیچگون روی محابا نیست این هنگام را
خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف نگیر
زلفکان خم خم و جام نبید خام را
مجلس عیش و طرب برساز و چون برساختی
پیش خوان آن مطرب مه روی طوبی نام را
هر کجا طوبی بود آنجا بود خلد برین
نزد ما پیغمبر آورده است این پیغام را
سوزنی سمرقندی
هوش زدای. [ زَ / زِ / زُ ] ( نف مرکب ) محوکننده و ازمیان برنده هوش. برنده هوش. || شراب است که زداینده هوش است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) .
مثل دو واژه چسب و چپس واژه شَربَ و شَبرَ در پارسی پهلوی وجود دارد.
نوشدارو . کنایه از شراب. ( برهان قاطع ) . شراب. ( غیاث اللغات ) . یکی از نامهای شراب است. ( از رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) . به کنایه شراب را نوشداروی غم گویند که علاج زخم اندوه کند.
نوشداروی غم
آب آتش رنگ ؛ مجازاً، شراب :
برحذر باش زآب آتش رنگ
که تفش اژدها است ، تاب نهنگ.
اوحدی.
حنای قدح ؛ کنایه از شراب سرخ سیر :
گذشت عید بهار وروز تنگدستیها
رخی برنگ ندادیم از حنای قدح.
صائب ( ازآنندراج ) .
طلق روان گوهری ؛ کنایه از شراب انگوری است. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
لعل تر ؛ می. شراب :
بِستان ز ساقی جام زرهم بر رخ ساقی بخور
وقت دو صبح آن لعل تر درده سه گردان صبح را.
خاقانی.
صبح چو کام قنینه خنده برآورد
کام قنینه چو صبح لعل تر آورد.
خاقانی.
آب لعل ؛ شراب یا شراب سرخ :
هاتف خمخانه داد آواز کای جمعالصبوح
پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند.
خاقانی.
جرعه جان ؛ ظاهراً کنایه از شراب است :
جرعه جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی.
خاقانی.
کیمیای جان ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . شراب و می. ( ناظم الاطباء ) .
( آب انگور ) آب انگور. [ ب ِ اَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب. باده :
آب انگور بیارید که آبان ماهست
آب انگور خزانی را خوردن گاهست.
منوچهری.
ای یارِ سرود و آب انگور
نه یار منی بحق والطور.
... [مشاهده متن کامل]
ناصرخسرو.
زاهد گوید که جنت و حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوش است.
خیام.
زآب انگور، نار طبع مکش
زآتش باده آب روی مبر.
سنائی.
گنج روان. [ گ َ ج ِ رَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان باستارگان. ( شمس اللغات ) . || شراب. || گنج فراوان و بزرگ چون گنج قارون :
تا به دست آورده اند از جام و می صبح و شفق
زیر پای ساقیان گنج روان افشانده اند.
... [مشاهده متن کامل]
خاقانی.
تو نپرسی من بگویم نز کسی دزدیده ام
کز در شاهنشهی گنج روان آورده ام.
خاقانی.
کوس از چه روی دارد آواز گنج باری
کز نور صبح بینم گنج روان مشهر.
خاقانی.
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود.
حافظ.
خون بچه تاک ؛ شراب :
یک قحف خون بچه تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق.
عماره مروزی.
#نبید
نبیدبه چم باده است ؛
و می انگارند که این واژه در پارسی باستان ، نپیته. na - pite, یا na - bīd, بوده است و از : ن ( =پیشاوند ) / پیته ، اسم مفعول از ستاک آریانی "با "به معنی نوشیدن ساخته شده است .
... [مشاهده متن کامل]
( ( که هر کاو نبید جوانی چشید
به گیتی جز از خویشتن را ندید ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 302. )
پید یا *peh₃ - به چم نوشیدن ولی *pod - به چم بشکه است که امروز به آن پیت میگویم
از آنجایی که شراب را در پیت و بشکه فراوری میکنند نپید را میتوان گفت اول نپیت بوده است به چم راهاشده در بشکه
واژه پود *pod - به چم بشکه و پیت در زبان ایرانی به ریخت fot و fota در زبان المانی کهن در آمده است.
و سپس به انگلیسی راه یافته و به ریخت fat در امده است
امروز نیز به ادم چاق در فرهنگ عموم بشکه می گویم
@iranaryan
این واژه از ریشه *pᵢHt�s پاتاس هندو ایرانی است.
نپیت وارد زبان یونانی شده و به ریخت pot�s در آمده است. این نشان میدهد که ایرانیان آغازین سازندگان مشروب و نبید در جهان بوده اند.
سپس وارد لاتین شده pōtus پوتس ( شراب )
همچنین به آدم دیو خو و مست و دیوانه رفتار پتیاره میگویند
پتیاره= پئی یا پتی تیاره = مست متکبر
لعل مذاب . [ ل َ ل ِ م ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صاحب برهان گوید: به معنی لعل گداخته و کنایه از شراب لعلی انگوری باشد و نیز کنایه از خون هم هست که بعربی دم گویند. صاحب آنندراج گوید: کنایه از شراب سرخ انگوری است . شراب :
از پی تفریح طبعو زیور حسن طرب
خوش بود ترکیب زرین جام با لعل مذاب .
جان پروین . [ ن ِ پ َرْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 224 ) .
جان پریان. [ ن ِ پ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) . کنایه از شراب :
میکند جان جان پریان را جنون
دل فراق جان آدم کرد خون ( ؟ ) .
( از بهار عجم ) ( آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
از پیکر گاو آید در کالبد روح
جان پریان کز تن خُم یافت رهایی.
خاقانی.
جان پری. [ ن ِ پ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . و رجوع به جان پریان شود.
شراب به معنی خمر؛ مختصر عبارت "شرُّ مآب" هست.
ای بدترین پناه که انسان به اون برمیگرده.
هر نوع نوشیدنی اعم از آب و آبمیوه
( آب خرابات ) ( اسم ) شراب باده .
چشمه ٔ اخضر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ اَ ض َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب حیات . ( ناظم الاطباء ) . چشمه ٔ حیات . آب زندگی . سرچشمه ٔ آب زندگانی . || دهان معشوق . ( ناظم الاطباء ) . کنایه از لب و دهان معشوق . || شراب . ( ناظم الاطباء ) .
خوناب خم ؛ کنایه از شراب :
بمن ده که این هر دو گم کرده ام
قناعت بخوناب خم کرده ام.
نظامی.
آب اندیشه سوز
گریه تاک. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی است که در موقع بریدن شاخ تاک فروریزد. || کنایه از شراب انگور. ( آنندراج ) :
تو فکر نامه خود کن که می پرستان را
سیاه نامه نخواهد گذاشت گریه تاک.
صائب ( از آنندراج ) .
لعاب زمردنقاب . [ ل ُ ب ِ زُ م ُرْ رُ ن ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب است . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 224 ) .
خم پرورد. [ خ ُ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب ) پرورده ٔ خم . آنچه در خم پرورده شود. کنایه از شراب .
جان پروین. [ ن ِ پ َرْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب. ( مجموعه مترادفات ص 224 ) .
زبان بند خرد. [ زَ بام ْب َ دِ خ ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب است . ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . شراب و می . ( ناظم الاطباء ) . شراب . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 223 ) : ساقی بمیان آر زبان بند خرد راکین هرزه درا صحبت ماقال برآرد. صائب .
عیسی هر درد. [ سی ِ هََ دَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگور. ( آنندراج ) . شراب . ( انجمن آرا ) . می و شراب انگوری . ( ناظم الاطباء ) : آن شاهد رخ زرد کو، آن عیسی هر درد کو. خاقانی ( از انجمن آرا ) .
شاهدارو. ( اِ مرکب ) دارو که در اهمیت اثر نوع ممتاز خود باشد. ( آنندراج ) . || داروی شاه. دوای شاه. ( انجمن آرا ) . || مجازاً شراب انگوری را گویند. منیری در شرفنامه این نام گذاری را به جمشید منتسب داشته است و داستانی از پیدا آمدن انگور و شراب نقل کرده که ظاهراً مأخوذ از نوروزنامه منسوب به خیام و داستان شیمران شاه و کنیزک و پیدا آمدن درخت رزست :
... [مشاهده متن کامل]
صاحبا از کرم دریغ مدار
شاه داروی لطف از این پژمان.
طیان مرغزی ( از جهانگیری ) .
شاه دارو بود شراب ولی
زو چو بر حد اعتدال خوری.
؟ ( از جهانگیری ) .
صابون الهم . [ نُل ْ هََم م ] ( ع اِ مرکب ) لقب شراب است : و بزرگان شراب را صابون الهم خوانده اند. . . ( نوروزنامه ص 60 ) .
چراغ مغان . [ چ َ / چ ِ غ ِ م ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) . کنایه از شراب صاف بود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . شراب . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 224 ) ( ناظم الاطباء ) .
گل نشاط. [ گ ُ ل ِ ن َ / ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب لعل انگوری. ( برهان ) . کنایه از شراب که خوردنش نشاط می آورد. ( آنندراج ) . کنایه از شراب. ( غیاث ) .
( آب سرخ ) آب سرخ. [ ب ِس ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شراب. خمر :
من و آب سرخ و سر سبز شاه
جهان گو فروشو به آب ِ سیاه.
نظامی.
جناب اشکان،
سورآپَ در سَنسکریت به چم سرخآب یا همان باده به رنگ سرخ است. شراب یک واژه عربی از ماده �ش ر ب� به چم نوشیدن است. شربت نیز از همین ستاک باشد. برابر می و باده در زبانی عربی خَمْر می باشد که به چم هر آن چیزی است که مستی آور باشد.
... [مشاهده متن کامل]
سپس واژه شراب به زبان پارسی ورود پیدا کرد و جای می/باده را گرفت، ورنه در زبان عربی به چم نوشیدنی می باشد. می تواند هر نوشیدنی ای باشد.
برگرفته از واژه ساسانی سُخرآب به چم آب سرخ که امروزه به نام سهراب در فارسی و واژه شراب در عربی دگریده.
جان پریان. [ ن ِ پ َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) . کنایه از شراب :
میکند جان جان پریان را جنون
دل فراق جان آدم کرد خون ( ؟ ) .
( از بهار عجم ) ( آنندراج ) .
از پیکر گاو آید در کالبد روح
جان پریان کز تن خُم یافت رهایی.
خاقانی.
خورشید صراحی. [ خوَرْ / خُرْ دِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب. ( آنندراج ) :
چو نور شمع ساقی تازه رو باش
ز خورشید صراحی ماه نو باش.
زلالی ( از آنندراج ) .
اشک صراحی. [ اَ ک ِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب :
ز شوق بزم تو در دیده و دل سلمان
حرام اشک صراحی و ناله ٔ عود است.
سلمان ( از آنندراج ) .
عیسی دهقان. [ سی ِ دِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
خون خروس. [ ن ِ خ ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب سرخ. کنایه از شراب لعلی. ( از غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) .
خون رز. [ ن ِ رَ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) خون تاک. خون درخت انگور. کنایه از شراب انگوری باشد. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) :
دوستان خون رزان پنهان کشند از دور و من
آشکارا خون مژگان درکشم هر صبحدم.
... [مشاهده متن کامل]
خاقانی.
در صبوحش که خون رز ریزد
ز آب یخ بسته آتش انگیزد.
نظامی.
خون انگور. [ ن ِ اَ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب :
تو بقلب لشکر اندر خون انگوران بدست
ساقیان بر میسره خنیاگران بر میمنه.
منوچهری.
از واژه ی آب در ترکیب شراب خیلی روشنه که این لغت پارسی هست! موندم چجوری برابر پارسی واسه ش نوشتین؟!
این واژه آریایی است :
واژه می mai در اوستایی به شکل *مذ maza به معنای مستی لذت کِیف هال آمده همانطور که عبارت امروزین �مذه/مزه میدهد� برابر با �کیف میدهد - هال میدهد� است. افتادن حرف ذ از واژه مَذ ←مَی در واژه *بوذ←بو ( بوی خوش ) نیز دیده میشود.
... [مشاهده متن کامل]
واژه شراب ( در اصل شراپ ، شر/سر=ترش ) که با واژگان سرکه و sour در انگلیسی همخانواده است در سنسکریت به شکل surApa सुराप به معنای liquorآمده است. پسوند آب در واژه شراب در اوستایی به شکل *اپ ap به معنای رویداد رخداد پیشامد گشتن شدن آمده که با واژه آبیدن ( شدن - رخدادن ) در بختیاری همریشه است. پسوند اپ اوستایی امروزه به شکل آب در واژگانی مانند بیناب ( مرئی visible ) کشاب ( کشو ) شاداب آسیاب ( آس/چرخیدن آپ/رخدادن ) و بسیاری دیگر به کار رفته است. آب در واژه آسیاب به معنای آب آشامیدنی نیست بلکه همان رویدادن و شدن را نشان میدهد همانطور که در گویش تالشی واژه آسیو او ( آسیاب آب ) به معنای آسیابی است که با آب کار میکند. همچونین پسوند آب در سرداب ( سرد شونده/کننده ) و نوشاب نیز به معنای آب آشامیدنی نیست بلکه همان رویدادن و شدن و قابلیت را نشان میدهد.
*پیرس: فرهنگ واژگان اوستایی: شادروان احسان بهرامی - فریدون جنیدی
نوشینه
این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
باسیا bãsyã ( پهلوی )
هورا hurã ( اوستایی )
دراکس drãks ( سنسکریت: دراکساسوَ )
مِی
باتَک bãtak ( پهلوی ) باده ( پارسی دری )
بادَگ= bãdag ( پهلوی )
آسیا= ãsyã ( پهلوی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٢)