شافی


مترادف شافی: درمانگر، شفادهنده، شفاگر، درست، راست

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

شافی. ( ع ص ) شفادهنده. ( مهذب الاسماء ). نجات دهنده از بیماری. تندرستی دهنده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( دهار ). بهبوددهنده. آسانی دهنده. شفابخش. بهبودبخش. صحت دهنده. ( آنندراج ). ج ، شفاة. ( مهذب الاسماء ).
- حرز شافی ؛ دعا و بازوبند شفابخش :
خاک بالین رسول اﷲ همه حرز شفاست
حرز شافی بهر جان ناتوان آورده ام.
خاقانی.
|| ظاهر و هویدا و آشکار. ( ناظم الاطباء ). || راست و درست. ( ناظم الاطباء ). قاطع و صریح : و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. ( کلیله و دمنه ). و رمزی در تقریر فضایل و مآثر وافی شافی. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || کافی. بمقدار لازم و ضروری. ( از اقرب الموارد ).
- تدبیر شافی ؛ چاره قاطع : تدبیر شافی باید در این باب و اگرنه ولایت خراسان ناچیز شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 506 ). تدبیر شافی تر می باید در جنگ این قوم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 592 ).
- جواب شافی ؛ جواب که قطع گفتگو کند. ( از اقرب الموارد ). نیک روشن و مبین و قاطع : بازرگان متحیر فروماند و جوب شافی ندانست. ( سندبادنامه ص 305 ). جواب شافی نیافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- شافی جواب ؛ جواب شافی :
از عزیزان سؤال دل کردم
هیچ شافی جواب نشیندم.
خاقانی.
و رجوع به جواب شافی شود.
- عدل شافی ؛ عدل کامل و بهبودبخش و کافی :
عدل شافی او به هر بقعه
رأی کافی او به هر کشور.
مسعودسعد.
ز عدل شافی تو سازگار و دوست شوند
دو طبع دشمن ناسازگار آتش و آب.
مسعودسعد.
و رجوع به شافی شود.
- موعظه شافی ؛ موعظه و پند کامل و تمام : موعظه های شافی در سلک عبارت کشیده است. ( گلستان سعدی ).
|| ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی.

شافی. ( اِخ ) ( الَ... ) این لقب را، الحاکم ، خلیفه فاطمی پس از ارجاع سفارت به زرعةبن عیسی بن نسطورس داد.ابن الصیرفی و مقریزی تاریخ اعطای این لقب را سال 401 هَ. ق. دانسته اند و حال آنکه ابن القلانسی آن را سال 397 داند. ( از القاب الاسلامیة حسن پاشا ص 351 ).

فرهنگ فارسی

شفادهنده، تندرستی دهنده، داروی سودمندبیمار، جواب شافی:پاسخ قاطع که قطع گفتگوکند
( اسم ) ۱ - شفا دهنده . ۲ - راست درست : توضیح کافی و شافی .
این لقب را الحاکم خلیفه فاطمی پس از ارجاع سفارت به زرعه بن عیسی بن نسطورس داد .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - شفا دهنده . ۲ - راست ، درست .

فرهنگ عمید

۱. درست، راست.
۲. قانع کننده.
۳. شفابخش، صحّت بخش.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این صفت فعلی خداوند به معنای شفادهنده است. شافی به صورت فعلی (مضارع) دو بار در قرآن کریم آمده است:
فرهنگ قرآن، جلد 16، صفحه 579.

پیشنهاد کاربران

چون تو در محنتی فرو مانی
جز به فضل خدا دوا مطلب
مرهم دردها خدا بخشد
مرهم خود جز از خدا مطلب
درد دل را زغایت اخلاص
هیچ شافی به جز دعا مطلب
( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه36 )
سلیم
شافی: درست کننده
درمان کنا. [ دَ ک ُ ] ( نف مرکب ) شافی و شفادهنده . ( ناظم الاطباء ) . اما در سایر مآخذ دیده نشد.
صحت رسان. [ ص ِح ْ ح َ رَ / رِ ] ( نف مرکب ) شفابخش. شفا دهنده :
نه تب اول حروف تبریز است
لیک صحت رسان هر نفر است.
خاقانی.

بپرس