خوبان همه سپاهند اوشان خدایگان است
مر نیک بختیم را بر روی او نشان است.
رودکی.
سپاه اندک و رای و دانش فزون به از لشکر گشن بی رهنمون.
ابوشکور.
سپاهی که نوروز گرد آوردهمه نیست گردش ز ناگه شجام.
دقیقی.
پیاده بدانند و پیل و سپاه رخ و اسب و رفتار فرزین و شاه.
فردوسی.
رده برکشیده سپاهش دو میل بدست چپش هفتصد ژنده پیل.
فردوسی.
نباید که بیکار باشدسپاه نه آسوده از رنج و تدبیر شاه.
اسدی.
با لشکر زمانه و با تیغ تیز دهردین و خرد بس است سپاه و سپر مرا.
ناصرخسرو.
تنها یکی سپاه بود دانانادانْت با سپاه بود تنها.
ناصرخسرو.
سپاه زنگ بغیبت او [ شاه ستارگان ] بر لشکر روم چیره گشت. ( کلیله و دمنه ). || درشت. ( آنندراج ).