سهل

/sahl/

مترادف سهل: آسان، ساده، میسر ، نرم، روان، هموار، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، اندک، کم

متضاد سهل: بغرنج، دشوار، صعب، غامض، مشکل

برابر پارسی: آسان، ساده

معنی انگلیسی:
convenient, easy, facile, open-and-shut, simple, pushover, snap, breeze

فرهنگ اسم ها

اسم: سهل (پسر) (عربی) (تلفظ: sahl) (فارسی: سَهل) (انگلیسی: sahl)
معنی: مرد نرم خوی، مرد نیک خوی، ( اَعلام ) ) سهل ابن هارون: [قرن و هجری] ادیب و حکیم ایرانی، از مردم دشت میشان و از بزرگان شعوبیه، مؤلف مجموعه داستانهایی به زبان عربی، ) سهل تبری: ( = رَبَّن تبری ) [قرن هجری] اخترشناس و پزشک یهودی یا نسطوری ( ؟ ) ایرانی، پدر علی ابن سهل تبری، نخستین مترجم مجسطی به عربی، ) سهل تستری: [حدود، حدود قمری] صوفی ایرانی، از مردم شوشتر و از بزرگان صوفیه
برچسب ها: اسم، اسم با س، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

سهل.[ س َ / س َ هَِ ] ( ع ص ) نرم از هر چیزی : رجل سهل الخلق ؛ مرد نرم خوی. ( منتهی الارب ). مرد نیک خوی. ( دهار ).

سهل. [ س َ ] ( ع اِ ) زاغ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || زمین نرم. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( غیاث ) : و پارس ولایتی است سخت نیکو چنانکه هم سهل است. ( فارسنامه ٔابن البلخی ). || ( ص ) رجل سهل الوجه ؛ مرد کم گوشت روی. || نهر سهل ؛ جوی ریگ ناک. ( منتهی الارب ). || آسان در مقابل دشوار. ( برهان ).آسان. ( غیاث ) ( دهار ). هین. اهون. خوار :
رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل بشمشیر گران شغل گران.
منوچهری.
بی فرمان شراب خوردن با غازی و ترکان سخت سهل است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222 ).
صد سال در آتشم اگر سهل بود
آن آتش سوزنده مرا سهل بود.
خواجه عبداﷲ انصاری.
به امید طلب رضا و فراغ ملک بر من سهل و آسان میگذشت. ( کلیله و دمنه ).
همچنانکه سهل شد ما را حضر
سهل باشد قوم دیگر را سفر.
مولوی.
- امثال :
چون یار اهل است کار سهل است .
سهل البیع است .
- سهل الانقیاد ؛ آنکه زود تسلیم شود.
- سهل البیع ؛ ارزان فروش.
- سهل التناول .
- سهل الحصول ؛ که آسان بدست آید.
- سهل العبور ؛ آسان گذر.
- سهل العلاج ؛ زوددرمان.
- سهل القبول ؛ زودپذیر.
- سهل القیاد ؛ سهل الانقیاد.
- سهل المأخذ.
- سهل المؤنه .
- سهل المعونه .
- سهل الوصول ؛ آسان رس. آسان یاب.
- سهل الهضم .

سهل. [ س َ ] ( اِخ ) سهل بن بشربن هانی یا هایا الیهودی ، مکنی به ابوعثمان. او در خدمت طاهربن الحسین الاعور و سپس نزد حسن بن سهل بود و او یکی از دانشمندان عصر خویش است. در هیئت و حساب و احکام نجوم ید طولایی داشت و ابن الندیم گوید: شنیده ام که رومیان کتاب جبر و مقابله او را بزرگ میشمارند. برای نام کتب او رجوع به الفهرست چ مصر ص 383 شود.

سهل. [ س َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن حسن بلخی. وی در زبان فارسی شاعری ممتاز و فرد بود. یاقوت گوید: از بلخ چهار تن منفرد بودند. ابی القاسم الکعبی در علم کلام. ابایزید بلخی در بلاغت و تألیف. وسهل بن حسن در شعر فارسی. و محمدبن موسی حدادی در عربیت و شعر عربی. ( از معجم الادباء یاقوت ج 7 ص 111 ).

سهل. [ س َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ تستری. از طبقه ثانیه است. کنیت او ابومحمد است. از کبراء این قوم و علماء این طایفه است. از شاگردان ذوالنون مصری است. وی بسال 283 هَ. ق. از دنیا برفت و عمر وی هشتاد سال بود. وی از بزرگان اهل تصوف و طریقت بودی و سهلیان بدو منسوب اند. سهل گفته است اول هذالامر علم لایدرک و آخره علم لاینفذ. ( از نفحات الانس چ توحیدی پور ص 66 به بعد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ابوحاتم بن محمد ابن عثمان بن یزید جشمی سیستانی نحوی و لغوی و مقری ( ف. ۲۵۵ ه. ق . ) . وی از علوم قر آنی بهره کافی داشت وعروض نیکو میدانست و الکتاب سیبویه را در دوبار از اخفش فراگرفت و از اصمعی و ابو زید انصاری و ابو عبیده معمر بن مثنی روایات بسیار در لغت واقسام دیگر ادب دارد ابن درید و مبرد از شاگردان اویند.اوراست: الشمس و القمر کتاب فی النحو کتاب الشوق الی وطن کتاب الوصایا و غیره .
آسان، نرم، زمین نرم وهموار، سهول جمع
( صفت ) ۱ - آسان نادشوار مقابل صعب سخت مشکل دشوار . ۲ - نرم . یا سهل ممتنع . قطعه ای ( شعر یا نثر ) که در ظاهر آسان نماید ولی در نظیر آن گفتن مشکل باشد . ۳ - زمین نرم و هموار جمع : زمین نرم و هموار جمع : سهول .
ابن هارون ابن رامنوی فارسی الاصل دشت میشانی حکیم و شاعر و فصیح و شعوبی مذهب و سخت با عرب دشمن

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آسان . ۲ - نرم ، زمین ِ نرم . ، ~العبور راهی که به آسانی از آن بتوان گذشت ، آسان رو (فره ). ، ~العلاج مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (فره ). ، ~الوصول آن چه که به آسانی به دست آید، آسان رس ، آسان یاب (فره ).

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ صعب] آسان.
۲. [عامیانه، مجاز] کم اهمیت، غیرقابل توجه.
۳. (اسم ) [مقابلِ حزن] [قدیمی] زمین نرم و هموار.
* سهل ممتنع: (ادبی )
۱. نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد.
۲. شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت باشد.

گویش مازنی

/sahl/ تلخ مزه – هر ماده ی غذایی که طعم و مزه ی آن از حالت اولیه خارج شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَاهُونَ: غافلان - سهل انگاران (اسم فاعل از کلمه سهو به معنی غفلت)
معنی سُهُولِهَا: زمین های هوار ومسطح آن (سهول جمع سهل به معنی زمین هموار ومسطح)
معنی مُّدْهِنُونَ: سهل انگاری کنندگان - بی اعتنایی کنندگان (جمع اسم فاعل از مصدر ادهان است ، و ادهان به معنای سهلانگاری است ، که البته در اصل به معنای روغن مالی به منظور نرم کردن چیزی بوده ، و به عنوان استعاره در سهلانگاری استعمال شده است ، و استفهام در آیه ی "أَفَبِهَ...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
همواری و آسانی مثل زمین هموار و کار آسان. . سهول جمع سهل است یعنی در دشتها و هموارهای زمین کاخها می‏سازید و از کوهها خانه‏ها می‏تراشید. این لفظ بیشتر از یک مورد در قرآن نیست.

[ویکی فقه] سهل (ابهام زدایی). واژه سهل ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اسم برای اشخاص ذیل باشد: معانی• سهل (قرآن)، اشاره به جنبه های اعجازی قرآن• سهل (زمین هموار)، به معنای زمین هموار و دارای کاربرد در فقه اعلام و اشخاص• سهل بن زیاد آدمی رازی، آدَمی، ابوسعید سهل بن زیاد آدمی رازی (د ح۲۵۵ق/۸۶۹م)، از محدثان شیعه• سهل بن سعد ساعدی، از صحابه مشهور رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) و از راویان حماسه حسینی در کربلا• سهل بن عبدالله تستری، از مشایخ صوفیۀ خوزستان و عراق عجم در قرن سوم• سهل بن علی، امامزاده سهل بن علی (علیه السّلام) یکی از امامزادگان در همدان از نسل طاهر بن علی بن محمد بن حسن البصری
...

[ویکی فقه] سهل (زمین هموار). ‏زمین هموار را سهل می گویند که از آن در این معنا در باب طهارت و حج سخن گفته شده است.
زمین مسطح و هموار را سهل می گویند در مقابل زمین ناهموار و کوهستانی.

احکام مربوط به سهل
← جست و جو در زمین هموار برای یافتن آب
۱. ↑ جواهر الکلام ج۵، ص۷۹-۸۰.
...

دانشنامه عمومی

سهل (شاهرود). سهل یک منطقهٔ مسکونی در ایران است که در دهستان طرود واقع شده است. [ ۱] براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، این روستا کمتر از سه خانوار جمعیت داشته است. [ ۲]
عکس سهل (شاهرود)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

اسان

مترادف ها

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

simple (صفت)
ساده، نادان، بی تزویر، فروتن، ناازموده، بسیط، خام، سهل، بی تکلف

easy (صفت)
ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال

فارسی به عربی

سهل

پیشنهاد کاربران

بّر و بحر و سهل و جبل=خشکی و دریا و دشت و کوه
خوش و خوار. [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ خوا / خا ] ( ترکیب عطفی ، ص مرکب ) سهل . آسان . ساده : نیست جهان باز سوی ما ز چه معنی خوردن ما سوی باز او خوش و خوار است . ناصرخسرو.
اسان ، ساده ،
آسان، ساده، میسر، نرم، روان، هموار، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، اندک، کم
راحت

تلیت
آسان
مترادف سریع، اسان
متضاد سخت
آسان

بپرس