بخوشاندت گر خشکی فزاید
دگر سردی خود آن بیشت گزاید.
ابوشکور.
چون ژاله بسردی اندرون موصوف چون غوره بخامی اندرون محکم.
منجیک.
یکی تند ابر اندرآمد چو گردز سردی همان لب بهم برفسرد.
فردوسی.
گرمی و سردی ترا هر یک مثال است از ستم زآن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
ناصرخسرو.
چون خدا خواهد که یک تن بفسردسردی از صدپوستین هم بگذرد.
مولوی.
نمیدانند کز بیمار عشقت حرارت بازننشیند بسردی.
سعدی.
|| بیرحمی و بیمهری. ( آنندراج ) : من کرده درشتی و تونرمی
از من همه سردی از تو گرمی.
نظامی.
که پرورده کشتن نه مردی بودستم در پی داد سردی بود.
سعدی.
|| بی نمکی در گفتار و کردار : ای فرومایه و در کون هل و بی شرم و خبیث
آفریده شده از فریه و سردی و سنه.
لبیبی.