برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش
زهارها شده پرگوه و خایه هاشده غر.
لبیبی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
به لگد ناف و زهار همه از بن ببریدکه از ایشان به تن اندر شده بودش غضبی.
منوچهری.
خواست که وی را بزند خویشتن را از زین برداشت میان زره پیش زهارش پیدا شد،ترکمانی ناگاه تیری انداخت آنجا رسید وی بر جای بایستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 447 ).سنگ را آب بردمد ز شکم
آب را سنگ درفتد به زهار.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 197 ).
لایق ذِکر و نماز است این ذَکَروین چنین ران و زهار پرقذر.
مولوی.
برای بوسه دادن بر زهارش لبی گردیده هر چین عذارش.
؟ ( از آنندراج ).
- پشت زهار ؛ پایین تر شکم که مثانه در آنجا واقع است. ( ناظم الاطباء ).- موی زهار ؛ موهای گرداگرد شرمگاه. ( ناظم الاطباء ). موهایی که روی زهار روید.
|| سوراخی در سنگ و غیره که آب از آن برآید. ( غیاث ) ( آنندراج ).