روزهای پایانی عمر پیامبر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حوادث واپسین روزهای حیات پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) از جمله مهم ترین ایام تاریخ اسلام است که به سبب حساسیت های بسیارش، به ویژه درباره جانشین حضرت، اهمیت ویژه ای دارد؛ از این رو در طول تاریخ اسلامی، بیشترین هجمه تحریفات را در این بخش از سیره نبوی (صلی الله علیه و آله وسلّم) شاهدیم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) در محرم سال یازدهم هجری، فرمان آماده شدن مردم برای جنگ با روم را صادر فرمود و دستور داد که به سرعت برای آن آماده شوند. آن حضرت، اسامه پسر زید را به فرماندهی این لشکر برگزید و دستور داد که لشکر را تا مرز بلقاء «بلقاء، جایی بود که جعفر بن ابی طالب و پدرش در آن به شهادت رسیدند.» و ارزوم در فلسطین ببرد و با دشمنان خدا بجنگد. حضرت به اسامه فرمود با لشکر خود از مدینه بیرون رفته، در «جرف» (منطقه ای در یک فرسخی مدینه) اردو بزند. ایشان مردم را به بیرون رفتن و همراهی اسامه بر انگیخت و از ماندن در مدینه بر حذر داشت. قصد حضرت بر این بود که سران مهاجر و انصار را با او بفرستد تا هنگام وفاتش در زمامداری اختلاف نکنند و برای پیشوایی مسلمانان طمع نکنند. پس هیچ یک از مهاجران باقی نماندند؛ مگر اینکه آماده جنگ شدند. ابوبکر و عمر، ابوعبیده جراح، سعد بن ابی وقاص و ابو الاعور، همراه گروهی دیگر از مهاجران و انصار، مانند: قتادة بن نعمان و سلمة بن اسم به این لشکر پیوستند. حال بر این منوال بود تا اینکه کسالت حضرت، پیش آمد؛ از این رو لشکریان هر یک، در حرکت به سوی شام به عللی تعلل می ورزیدند؛ به حدی که حضرت در طول مدت ایام بیماری شان ـ که چهارده روز طول کشید ـ همواره امر می فرمود که لشکر، حرکت کند؛ اما مخالفان به بهانه های مختلف از جمله بیماری حضرت و رتق و فتق امور معوقه از انجام این ماموریت شانه خالی می کردند. کم سن و سالی اسامه (هفده یا هیجده ساله بودن) نیز بهانه ای دیگر برای این تعلل ها بود. آنها بر حضرت خرده می گرفتند که چرا جوانی کم سن و سال را بر بزرگان مهاجر و انصار، سرکردگی و امارت داده است؟ آنها به فرامین حضرت که مکرر می فرمود: «لشکر اسامه را روانه کنید» توجهی نمی کردند و منتظر ماندند تا ببینند تقدیر الهی درباره رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) چگونه رقم می خورد؟
بهانه گیران
بسیاری از آنان، همچون ابوبکر و عمر، به بهانه های مختلف، مانند وداع با پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلّم)، پیوسته به مدینه آمد و شد می کردند و تا آخرین روز حیات ایشان به این رفت و آمد ها ادامه دادند. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) در آخرین روز زندگانی، بعد از اقامه نماز صبح در مسجد متوجه شدند که ابوبکر، عمر و گروهی دیگر از مسلمانان در مسجدند. آنها را پیش خواند و فرمود: «مگر به شما نگفتم که با لشکر اسامه بیرون بروید؟» سپس دستور فرمود که به لشکر اسامه بپیوندید و از آن باز نمانید و این سخن را سه بار تکرار فرمود. ابوبکر در این هنگام به جای اطاعت از دستور اکید پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم)، به حضور حضرت رفت و گفت: «شکر خدا، حال شما بهتر است. امروز نوبت دختر خارجه (از همسران ابوبکر) است، به من اجازه بدهید بروم» و رفت. لشکریان آن قدر در این امر سستی ورزیدند و از دستور حضرت سرتافتند تا اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) وفات کرد و لشکریان نیز به مدینه برگشتند.
بیماری حضرت
آن بیماری، روز چهارشنبه در خانه ام المؤمنین میمونه و به نقلی، زینب دختر جحش با تب و سردرد شروع شد. حضرت با همان بیماری از خانه ای به خانه دیگر همسرانش منتقل می شد تا اینکه بیماری در منزل ام المؤمنین میمونه، شدت گرفت. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) مدتی قبل از وفات، همراه علی (علیه السلام) برای آمرزش خفتگان بقیع به این قبرستان رفت و برایشان طلب مغفرت کرد و بازگشت. حضرت سه روز دیگر نیز با کسالت و ناتوانی شدید در منزل بود. روزی آن حضرت به دلیل شدت تب از اهل خانه خواست که بر بدنش آب بریزند و بعد از اینکه اندکی از شدت تب کاسته شد، در حالی که سر خود را بسته بود با کمک فضل بن عباس به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت. پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) بعد از حمد و ثنای الهی برای شهدای احد، آمرزش طلبید و فرمود: «ای مردم! اگر کسی میان شما باشد که من، پشت او را با تازیانه نواخته باشم، اکنون، پشت من برای قصاص در اختیار اوست. اگر به کسی دشنام داده باشم اکنون در اختیار اویم که مقابله به مثل کند و اگر از کسی مالی گرفته باشم، اکنون مال من در اختیار اوست که هر چه خواهد ببرد...» حضرت نماز ظهر را در مسجد اقامه کرد و دوباره همان گفته ها را بر فراز منبر تکرار فرمود... سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) به منزل ام سلمه رفت و یکی دو روز در منزل وی بود تا اینکه عایشه از او خواست که حضرت را به خانه خود ببرد و از وی پرستاری کند. دیگر همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) نیز از ام سلمه خواستند که اجازه دهد، حضرت را به خانه عایشه ببرند. با اجازه ام سلمه، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلّم) را به منزل عایشه بردند؛ در حالی که حضرت علی (علیه السّلام) و فضل بن عباس، زیر بغل های حضرت را گرفته بودند و پاهای شریفش از شدت ناتوانی به زمین کشیده می شد.
آخرین حضور پیامبر در مسجد و نماز ابوبکر
...

پیشنهاد کاربران

بپرس