روان

/ravAn/

مترادف روان: رقیق، سیال، مایع، جاری، ساری، متداول، جان، روح، نفس، سلیس، شیوا، راهی، روانه، عازم، لینت، نرمی

متضاد روان: جامد

معنی انگلیسی:
fluid, liquid, soul, spirit, psyche, fluent, breath, fluently, smooth, psycho-, psychoneurotic, runny, silver-tongued, facile, flowing, running, fluent soul

لغت نامه دهخدا

روان. [ رَ ] ( نف ) رونده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). پویان. ( ناظم الاطباء ). آنچه یا آنکه راه رود :
یکی زنده پیلی چو کوهی روان
به زیر اندر آورده بد پهلوان.
فردوسی.
پس من کنون تا پل نهروان
بیاورد لشکر چو کوه روان.
فردوسی.
شد از بیم همچون تن بیروان
به سر بر پراکنده ریگ روان.
فردوسی.
برانگیخت اسب و بیامد دمان
تو گفتی مگر گشت کوهی روان.
فردوسی.
چو دیدم رفتن آن بیسراکان
بدان کشی روان زیر حبایل.
منوچهری.
به چونین بیابان و ریگ روان
سپه برد و برداشت ره پهلوان.
اسدی.
هرچ او برودهرگزی نباشد
او هرگزی و باقی و روان است.
ناصرخسرو.
خفته و نشسته جمله روانند باشتاب
هرگز شنوده کس به جهان خفته روان.
ناصرخسرو.
خنگ تو روان چو کشتی نوح
اندر طوفان روان ببینم.
خاقانی.
چو ره یابی به اقصای مداین
روان بینی خزاین بر خزاین.
نظامی.
ز هر ناحیت کاروانها روان
به دیدار آن صورت بیروان.
سعدی ( بوستان ).
هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان و غلامی در پی دوان. ( گلستان )
- تخت روان ؛ خوابگاهی مر مسافر را که وی را بر دو اسب و یا بر دو استر بار کرده روان سازند. ( ناظم الاطباء ).
- چرخ روان ؛ چرخ متحرک. سپهر رونده. ضد ساکن. چرخ گردنده. چرخ دوار. چرخ گردان :
چنین است آیین چرخ روان
تواناست او گر تویی ناتوان.
فردوسی.
چنین بود تا بود چرخ روان
به اندیشه رنجه چه داری روان.
فردوسی.
- سپهر روان ؛ چرخ روان. رجوع به ترکیب پیشین شود :
سراسیمه گشتند ایرانیان
چو دیدند دور سپهر روان.
فردوسی.
چنین تاج و تخت تو فرخنده باد
سپهر روان پیش تو بنده باد.
فردوسی.
به فرجام روز تو هم بگذرد
سپهر روانت به پی بسپرد.
فردوسی.
- سرو روان ؛ سرو رونده. مشبه به قامت معشوق است. ( از فرهنگ نظام ذیل سرو ) :
به قد و به بالا چو سرو روان
ز دیدار دو دیده بد ناتوان.
فردوسی.
پیام آوریدی سوی پهلوان بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رونده، آنکه راه برود، درحال رفتن، جاری، مایع، جان، روح، روح انسانی، نفس ناطقه
( اسم ) ۱ - روح انسانی ( مخصوصا ) مقابل جان . ۲ - روح ( مطلقا ) جان .
نام شهر ایروان روان از شهرهای مهم قفقاز و مرکز ایالت روان است
( رو آن ) شهریست مرکز ایالت لوار از فرانسه در محل تلاقی رود لوار و رنزون

فرهنگ معین

( رَ )(ص فا. ) ۱ - رونده . ۲ - جاری . ۳ - در حال رفتن .
( ~. ) [ په . ] (اِ. ) روح ، نفس ناطقه .
( ~. ) (ق . ) بی درنگ ، بلافلاصله .

فرهنگ عمید

۱. در حال جریان، جاری: یکی جویبار است و آب روان / ز دیدار او تازه گردد روان (فردوسی: ۲/۴۲۶ ).
۲. آن که راه می رود، رونده.
۳. [مجاز] ملایم و آرام.
۴. [عامیانه، مجاز] حفظ، از بر، بَلَد.
۵. (قید ) [عامیانه] به آرامی و نرمی: چرخش روان می چرخید.
۶. (صفت ) [مجاز] دارای نفوذ، فرمانبرداری شده: حکم روان.
۷. (صفت ) [قدیمی، مجاز] ویژگی شعر یا سخنی که در آن تعقید و تکلف نباشد، سلیس.
* روان داشتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. = * روان کردن
۲. [مجاز] جاری ساختن حکم، نافذ کردن: بخواه جان و دل بنده و روان بستان / که حکم بر سر آزادگان روان داری (حافظ: ۸۸۸ ).
* روان ساختن: (مصدر متعدی )
۱. روان کردن.
۲. جاری کردن، جریان دادن.
۳. [قدیمی] روانه کردن.
* روان شدن: (مصدر لازم ) ‹روان گشتن›
۱. جاری شدن، جریان پیدا کردن: زخون چندان روان شد جوی درجوی / که خون می رفت و سر می برد چون گوی (نظامی۲: ۱۸۹ ).
۲. [عامیانه، مجاز] فراگرفتن و ازبر شدن درس.
۳. [قدیمی] روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن.
* روان کردن: (مصدر متعدی )
۱. روان گردانیدن، روان ساختن، جاری کردن، جریان دادن.
۲. [عامیانه، مجاز] ازبر کردن درس یا مطلبی: ما طفل مکتبیم و بُوَد گریه درس ما / ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم (ابوالقاسم فندرسکی: لغت نامه: روان کردن ).
۳. [مجاز] رواج دادن.
۴. روغن زدن و نرم کردن.
۵. [قدیمی] روانه کردن، گسیل داشتن، فرستادن، به راه انداختن.
۱. جان، روح حیوانی: شبانگه کارد بر حلقش بمالید / روان گوسفند از وی بنالید (سعدی: ۱۰۰ )، جان و روان یکی ست به نزدیک فیلسوف / ورچه ز راه نام دو آید روان و جان (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۸۹ ).
۲. (فلسفه ) [قدیمی] نفس ناطقه.

فرهنگستان زبان و ادب

{liquid} [زبان شناسی] اصطلاحی فراگیر برای اشاره به همخوان های کناری و لرزشی و زنشی

واژه نامه بختیاریکا

چیرا؛ به رَو؛ چیرا؛ به روشت؛ شُلِه؛ هی به رُو

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] روان از دیدگاه اسلام و غرب جایگاه متفاوتی دارد. اسلام از روان با تعبیر لطیفه ربانی یاد می کند اما در غرب یک ترسیم حیوانی از انسان دارند.
اگر به تاریخچه، و سیر پیدایش روان شناسی معاصر نگاه کنیم، به زمان افلاطون می رسیم. نرمال ل. مان روانشناس معروف، در کتاب اصول روانشناسی می گوید: این علم از زمان افلاطون پا به میدان اندیشه بشر گذاشت. در سخن «افلاطون» این نکته وجود دارد که روان انسانی امری مستقل از پیکره انسانی بوده که بر اعضا و اندام هایش فرمان می دهد و بر رفتار او نظارت می نماید. اما در زمان ارسطو قضیه شکل دیگری به خود می گیرد. «ارسطو» نفس را جز کنش فرایندهای بدنی نمی داند. نظریه ارسطو که نفس را نتیجه رفتار بدنی انسانی می داند منجر به این نکته شد که آنچه به عنوان کانون ادراک آدمی مطرح است، قلب و روح نیست بلکه مغز آدمی است. نظریه ارسطو حاکمیت بلامنازع خود را بر دانشمندان بعدی ادامه داد تا نوبت به «دکارت» دانشمند فرانسوی رسید. تصور دکارت این بود که: «بدن مانند ماشین پیچیده ای است که به وسیله نور، صوت و محرک های دیگر تحریک می شود و برای توصیف این ماشین پیچیده احتیاجی به کمک گرفتن از موجود نامرئی درونی نیست.» این سخن مکمل سخن ارسطو بود و دانشمندان اروپائی را وادار کرد که برای شناخت انسان، بیش از پیش به فیزیولوژی و عصب شناسی و عوامل مادی روی بیاورند و روانشناسی را بیش از پیش در بستر علوم تجربی قرار دهند، و این باعث جدائی روانشناسی از فلسفه شد. بعد از جداشدن روانشناسی از فلسفه و اجرای روش علمی در روانشناسی، بحث در ماهیت روان از روانشناسی حذف شد و جایگاه آن در فلسفه واقع شد، و در روانشناسی به مطالعه رفتار آدمی، از جنبه های مختلف و ارتباط آنها با یکدیگر روی آوردند.حتی بعضی از مؤلفین معاصر، روح را به عنوان نام یکی از خدایان افسانه ای یونان قدیم که در ابتدا، زندگی بشری و فناپذیر داشته و بعداً در زمره خدایان در آمده و جاودان گردیده است، معرفی می نمایند و معتقدند کیفیت روح یا روان، ناشی از این افسانه جاودانی است. این مؤلفین اعتقاد به وجود روح را که عامل حیات انسان و سائر موجودات زنده می باشد، به عنوان اعتقادی که در تاریخ بشریت وجود داشته و در حال حاضر دلیلی برای پذیرش آن وجود ندارد معرفی می نمایند. آنها سعی وافری بکار می برند تا چنین وانمود سازند که مسئله روان، صرفاً یک اعتقاد مذهبی می باشد که بر پایه علم و تجربه استوار نیست بلکه نیروئی مرموز و پنهان است.
روان از دیدگاه اسلام
قبل از بیان دیدگاه اسلام در زمینه روان، لازم است این نکته تذکر داده شود که واژگانی نظیر روح، نفس، روان و... در روانشناسی اسلامی، مترادف هم بکار می روند، هر چند بعضی با نگاهی موشکافانه تفاوت هائی را برای آنها بیان می کنند، امّا غالباً در یک معنا استعمال می شوند.نفس انسان بر خلاف تصور دانشمندان مادی، یک پدیده فیزیکی و شیمیائی برخاسته از فعل و انفعالات بدنی نیست. بلکه یک «لطیفه ربانی» است که پس از تکامل جنین، در رحم مادر، به او دمیده شده، و از آن لحظه به بعد، این روح الهی است که بر کلیه اندام و تشکیلات جنینی فرمان می دهد و پس از طی مراحل تکامل، به تدریج از جسم تجرد حاصل نموده و وارد نشئه دیگر، یعنی برزخ شده و پس از طی تکامل برزخی به نشئه اخروی که گسترده تر از دو نشئه قبلی است بر می گردد.این سیر تکامل که از جسم پیدا می شود و با روحانیتش در عالم قیامت بقا می یابد، هرگز نمی تواند از نظام هستی، که اداره و تدبیرش با ذات مقدس الهی است جدا و مستقل باشد، لذا وقتی در رابطه با انسان از تکامل سخن می رود چیزی جز رجوع به خدا نیست.
تفاوت دو دیدگاه
۱. در اسلام از «روان» انسانی به عنوان یک «لطیفه ربانی» نام برده شده است در حالیکه در غرب یک ترسیم حیوانی از انسان دارند با این دید که فرایند عصبی و ذهنی انسان بسیار پیچیده تر از حیوان است.۲. همچنین باید توجه داشت که آن گوهر وجودی انسان (روح)، چیزی غیر از بدن است، البته این غیریت بدن و روح بدین معنا نیست که این دو، دو چیز مستقل و در عین حال مرکبّ اند بلکه مقصود این است که روح، اصل وجود انسانی است و بدن به منزله مرکب و ابزار اوست. اصولاً بدن به معنای اعضاء زنده و فعال، مثل چشم و گوش و... نمی تواند بدون روح وجود داشته باشد. ۳. تفاوت دیگری که در شناخت روان از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب و تفکرات روان شناسی غربی وجود دارد این است که اسلام، قلمرو شناخت روان را به معلومات محدودی (که مقتضیات و شرائط یک جامعه، در دورانی معین ایجاب می کند) منحصر نمی کند، و روان را در عین معین بودنش در هر فردی از انسان ها، مانند یک حقیقت عام تلقی می کند که مجموعه ایست از استعدادها و توانایی های بی شمار، و بدین جهت است که تفکر و شناخت درباره روان را کاملاً باز می گذارد.به نظر می رسد نکته بسیار مهمی که در آیه شریفه «سنریهم آیاتِنا فی الآفاقِ و فی انفُسِهِم» وجود دارد همین است که ارائه آیات و نشانه های خداوند که مرتبط به روان است از طرف خداوند استمرار داشته و در یک عدد از نمودها و فعالیت های درونی محدود نمی شود.آن بیت معروفی که به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نسبت داده شده است نیز به همین نکته اشاره دارد:اتَزعَمُ انَّکَ جِرمٌ صغیروَ فیکَ آنطَوی العالَمُ الاکبر«آیا گمان می بری که تو یک جرم کوچک هستی، در حالیکه دنیای بزرگتری در تو پیچیده است. پیدایش روان از خداست و حیات آن ابدی است و هیچ فنائی در او نیست. از دیدگاه قرآن، انسان، معجونی از عناصر مادی و روان می باشد و شرافت انسان مربوط به روان اوست. روان انسانی از آن چنان موقعیتی برخوردار است که اولین انسان به امر خداوند مسجود فرشتگان می گردد.
خلاصه
...

[ویکی فقه] روان (اسلام). روان از دیدگاه اسلام و غرب جایگاه متفاوتی دارد. اسلام از روان با تعبیر لطیفه ربانی یاد می کند اما در غرب یک ترسیم حیوانی از انسان دارند.
اگر به تاریخچه، و سیر پیدایش روان شناسی معاصر نگاه کنیم، به زمان افلاطون می رسیم. نرمال ل. مان روانشناس معروف، در کتاب اصول روانشناسی می گوید: این علم از زمان افلاطون پا به میدان اندیشه بشر گذاشت.
حبیبیان، احمد، مروری بر روح آدمی از دیدگاه اسلام، تهران: انتشارات سازمان تبلیغات، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص۱۹.
قبل از بیان دیدگاه اسلام در زمینه روان، لازم است این نکته تذکر داده شود که واژگانی نظیر روح، نفس، روان و... در روانشناسی اسلامی، مترادف هم بکار می روند، هر چند بعضی با نگاهی موشکافانه تفاوت هائی را برای آنها بیان می کنند، امّا غالباً در یک معنا استعمال می شوند.نفس انسان بر خلاف تصور دانشمندان مادی، یک پدیده فیزیکی و شیمیائی برخاسته از فعل و انفعالات بدنی نیست. بلکه یک «لطیفه ربانی» است که پس از تکامل جنین، در رحم مادر، به او دمیده شده، و از آن لحظه به بعد، این روح الهی است که بر کلیه اندام و تشکیلات جنینی فرمان می دهد و پس از طی مراحل تکامل، به تدریج از جسم تجرد حاصل نموده و وارد نشئه دیگر، یعنی برزخ شده و پس از طی تکامل برزخی به نشئه اخروی که گسترده تر از دو نشئه قبلی است بر می گردد.این سیر تکامل که از جسم پیدا می شود و با روحانیتش در عالم قیامت بقا می یابد، هرگز نمی تواند از نظام هستی، که اداره و تدبیرش با ذات مقدس الهی است جدا و مستقل باشد، لذا وقتی در رابطه با انسان از تکامل سخن می رود چیزی جز رجوع به خدا نیست.
تفاوت دو دیدگاه
۱. در اسلام از «روان» انسانی به عنوان یک «لطیفه ربانی» نام برده شده است در حالیکه در غرب یک ترسیم حیوانی از انسان دارند با این دید که فرایند عصبی و ذهنی انسان بسیار پیچیده تر از حیوان است.۲. همچنین باید توجه داشت که آن گوهر وجودی انسان (روح)، چیزی غیر از بدن است، البته این غیریت بدن و روح بدین معنا نیست که این دو، دو چیز مستقل و در عین حال مرکبّ اند بلکه مقصود این است که روح، اصل وجود انسانی است و بدن به منزله مرکب و ابزار اوست. اصولاً بدن به معنای اعضاء زنده و فعال، مثل چشم و گوش و... نمی تواند بدون روح وجود داشته باشد.
حبیبیان، احمد، مروری بر روح آدمی از دیدگاه اسلام، ص۴۵.
...

دانشنامه عمومی

روآن. شهر روآن ( به فرانسوی: Roanne ) در شهرستان لوآر در ناحیه رون - آلپ با جمعیت ۴۵٬۱۰۵ نفر[ ۱] در کشور فرانسه واقع شده است.
عکس روآنعکس روآنعکس روآن

روآن (فرانسه). روآن ( به فرانسوی: Rouen ) نام یکی از شهرهای فرانسه است. این شهر تاریخی مرکز نورماندی بوده و در شمال باختری پاریس و بالای رود سن جای دارد. روآ امروزه مرکز بخش نورماندی علیا است.
روآن در سده های میانه یکی از بزرگترین و کامیاب ترین شهرهای اروپا و خزانهٔ نورماندی بود. همچنین این شهر پایتخت شماری از فرمانروایان آنگلونورمن - که میان سده های ۱۱ تا ۱۵ میلادی بر انگلستان و بخش های بزرگی از فرانسه فرمان می راندند - بود. ژان دارک دوشیزهٔ رزمجوی فرانسوی در سال ۱۴۳۱ در این شهر به آتش کشیده شد.
جمعیت این شهر برپایهٔ سرشماری ۲۰۱۲، ۱۱۱٬۵۵۷ تن برآورد شده است.
کلیولند آمریکا
هانوفر آلمان
• نارویچ بریتانیا
نینگبوی چین
سالرنوی ایتالیا
• ویهرووی لهستان
عکس روآن (فرانسه)عکس روآن (فرانسه)عکس روآن (فرانسه)عکس روآن (فرانسه)

روان (اسطوره شناسی). روان ( یونانی: Ψυχή ) الهه یونانی در اسطوره شناسی یونانی است و اغلب به عنوان زنی زیبا با بال های پروانه نشان داده می شود. نام Psyche در یونانی به معنای «روح» است و معمولاً در اسطوره های رومی نیز به آن اشاره می شود، اگرچه ترجمه مستقیم «آنیما» ( لاتین ) به معنای «روح» است.
عکس روان (اسطوره شناسی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:نفس

مترادف ها

psyche (اسم)
روح، روان

spirit (اسم)
معنی، روح، جان، روان، جرات، رمق، روحیه، مشروبات الکلی

spirit (صفت)
روان

current (صفت)
رایج، روان، متداول، معاصر، جاری، باقی، شایع، تزند، سیال

versatile (صفت)
زیرک، متحرک، روان، همه کاره، تطبیق پذیر، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، چندسو گرد

clear (صفت)
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع

handy (صفت)
اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود

easy (صفت)
ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال

fluid (صفت)
سائل، روان، سیال، ابگونه، نرم وا بکی

liquid (صفت)
سائل، روان، سیال، ابگونه، پول شدنی، چیز ابکی، نقد شو، سهل وساده

smooth (صفت)
ساده، بی مو، ملایم، صاف، سلیس، روان، نرم، بدون اشکال، هموار، صیقلی، دلنواز، قسمت صاف هر چیز، بی تکان

glib (صفت)
لا قید، سلیس، روان، لیز، چرب زبان، زبان دار

fluent (صفت)
سلیس، روان

cursive (صفت)
روان

profluent (صفت)
روان، پرجریان، جاری به مقدار زیاد

voluble (صفت)
پر حرف، سلیس، روان، چرب و نرم

فارسی به عربی

خصلة , روح , سائل , سهل , شبح , طلیق , متصل , مفید , ناعم

پیشنهاد کاربران

رِوُ:روان به لری.
رُ: لکی.
راو وُ:روان کردن. لری و لکی.
روان وروان باوری وروان آوری برپایهء دانست ها در آزمایشگاه تا آنجا که روان را درآزمایشگاه دید وباورنمود وروان باور شد. تا روند دانستِ پیرامون روان ، شک زدایی گردد وبه باورمندی گراید . چنانکه کیهان شناسی
...
[مشاهده متن کامل]
و پزشکی با آزمایش وآزمایشگاه از گمانه زنی به باورمندی رسیدند ویا اتم شناسی ودانستِ آن از گمانه به امروزه روز رسید و اتم در دست فیزیکدان جا گرفت. ونیز دانستِ شیمی وداروسازی و رایانه و آنچه ناشدنی وآرمانی نمود شدنی و کاربردی شد و خورشید امیدواری به روند پیش می رود وبر تاریکی میتازد تا مردم به جایگاه دانستها دست یابند واین خود روند روا می باشد.

روان دو معنی دارد یکی به معنای جاری مثلا قلبم روانه دلت شد
ان روان از روح و روان می اید
روان: خاستگاه خرد، هوش، احساس و اراده که دارای دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه است و هستی اش وابسته به جان می باشد. این واژه در اوستایی اوروَن urvan، در سغدی اِروان ervAn و رووان ruvAn، در پارتی اَروان arvAn و رووان ruvAn و در مانوی و پهلوی رووان ruvAn بوده است.
روان در علوم معنوی
ذهن از جهان غیرمادی است و دارای ۵۲ عامل روان و ۱۶ بعد حافظه هست . ( به قسمت پیشنهادها در آبادیس و کلمه ذهن مراجعه شود ) . زمانی که موضوعی چه مادی و چه غیرمادی در دل متجلی میشود ، همراه با ۷ عامل روان همگانی است که متعاقبا پس از پدیدار شدن یک آگاهی ، سایر عاملهای روان بر روی آن آگاهی پدیدار شده ، ارزش گذاری مجدد کرده و آگاهیهای بعدی تولید میشوند .
...
[مشاهده متن کامل]

پس عاملهای روان ، موجب تولید آگاهی یا دانستگی در دل هستند . حال چرا به آن " روان " گفته شده ؟ چون این عاملها با سرعت بسیار بالا ( میلیون در ثانیه ) ، دائما وارد دل شده تا بر روی موضوع ارزش گذاری کنند و آگاهی را در دل نگه دارند . همچون یک جریان آب می باشد . هیچ لحظه متوقف نمیشوند و بعد از مرگ کالبد فیزیکی نیز ادامه دارند . اگر دل هم نباشد ، در خودِ ذهن نیز در حال چرخشند. ( در ۱۶ بعد حافظه ذهن ) .
پس دائما در حال جاری بودن هستند . پس روان هستند .
روان : آنچه که دائما در حال حرکت و جاری است و متوقف نمی شود . پس روان آدمی ، یک چرخه توقف ناپذیر ، نا ایستا، در دل آدمی و ذهن هست . و ما در هستی ، تنها یک ذهن داریم .
این تصور که هر شخص ، یک ذهن جدا دارد ، نادرست است .
اما هر شخص ، یک دل جداگانه دارد .
دل ، قابلیت دریافت روان را از ذهن دارد . پس هر آدمی نسبت به دل خودش ، قابلیت دریافت عاملهای روان از یک ذهن جهان شمول را دارد .

ریشه یِ واژه یِ " رَوان" به چمِ "جان، روح":
در زبانِ اوستاییِ کهن و جوان واژگانِ " - urun" و " - urvan" به چمِ "رَوان، جان، روح" بوده است. " urvan" در زبانِ اوستایی " نَرینه نام ( =Maskulinum ) " بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه در پیوند با آدمی با قوه/نیرویِ جاودانه که این قوه/نیرو همه کردارهایِ وی را تعیین می کند و پس از مرگ باید پاسخگوی کردارهایِ وی باشد، بکار رفته است؛ و همچنین در کاربردهایِ دیگر.
این واژه در زبان پارسیِ میانه - پهلوی به ریختِ " ruvān " و در پارسیِ کُنونی به ریختِ " رَوان:ravān" آمده است.
پَسگَشت:
ستونهایِ 1537 و 1541 از نبیگِ "فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )

روانروان
واژه روان
معادل ابجد 257
تعداد حروف 4
تلفظ ravān
نقش دستوری صفت
ترکیب [[پهلوی]] ( صفت )
مختصات ( ~. ) ( ق . )
آواشناسی ravAn
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید۰
فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
( مهجة ) مهجة. [ م ُ ج َ ] ( ع اِ ) جان و روح. ( غیاث اللغات ) . روح. ( از اقرب الموارد ) . جان. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) . || خون یا خون دل. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . خون میان دل.
...
[مشاهده متن کامل]
( غیاث اللغات ) . خون که در درون دل است. سویداء. حبةالقلب. ثمرةالقلب. ( از یادداشتهای مؤلف ) . || خلاصه هرچیز. ( غیاث اللغات ) . خالص از هرچیزی. ازهری گفته است : بذلت له مهجتی ؛ أی بذلت له نفسی و خالص ما اقدر علیه. ج ، مُهَج ، مُهَجات. ( از اقرب الموارد ) .

عقیدت ارباب مودّتبدین حضلت پسندیده صافی تر گردد
● رَوان: 1 - در علم روانشناسی؛ یعنی مجموعِ کارکردهایِ مغزِ انسان.
2 - روان در معنای لغوی به چند معناست؛
یک: جاری؛ حافظ می گوید: سوز ِدل اشکِ روان آهِ سحر ناله ی شب // این همه از نظر لطف شما می بینم
...
[مشاهده متن کامل]

دو: رونده یا در حال رفتن
سه: بدون هیچ درنگ و وقفه و فاصله ای در انجام دادن عملی. مثلاً: او در دادگاه بسیار روان صحبت کرد.
چهار: روح انسان. حافظ می گوید: از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز // زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست.

روان :
دکتر کزازی در مورد واژه ی روان می نویسد : ( ( روان در پهلوی رُوان ruwān بوده است . در باور شناسی کهن ایرانی ، روان یکی از پنج گوهر و بنیادی است که در هستی آدمی نهفته است : 1 ) اهو ahw یا اخو axw که نیروی زیستی است ؛ 2 ) بوذ bōz یا بوی bōy که نیروی دریابنده و حسّی است ، 4 ) دن dēn ، در اوستایی دئنا daena ، در پارسی " دین " که بنیادی است مینوی و می توان به گونه ای آن را با وجدان سنجید 5 ) فروهر frawahr که می توان آن را با آنچه تن تابان و همال ِ آذین خوانده می شود ، سنجید . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

خرد تیره و مردْ روشن روان،
نباشد همی شادمان، یک زمان.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 182 )

روان را گروگان کردن: قول مردانه دادن، کنایه از سوگند خوردن، پیمان کردن
<< که چندین، به سوگند، پیمان کند؛
به خوبی، روان را گروگان کند؛>>
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۸۷. 》

اکسیژن

اعصاب. مغز
روح، جان
روان به درستی معنی پارسی واژهٔ عربی روح است . برخی معتقد به بازگشت روح یا وازایش هستند.
محتویات [نمایش]
دین اسلام [ویرایش]
این واژه در قرآن مجید ۲۱ بار تکرار شده است، و معانی متعددی دارد. از جمله:
...
[مشاهده متن کامل]

فرشته وحی ( جبرئیل ) ؛ که به صورت «روح القدس» ( نحل، ۱۰۳ ) و «روح الامین» ( شعراء، ۱۹۳ ) به کار رفته است.
فرشته ای که بالاتر از همه ملایک است، یا موجودی برتر از ملایک. ( قدر، ۴ ) ( نبأ، ۳۸ ) ( معارج، ۴ و ۵ ) .
روح مستقل از جسم در انسان ( نفس انسانی ) :
قرآن در آیات ۲۹ حجر، ۷۲ «ص» و ۹ سجده می فرماید: خدا پس از تکمیل خلقت انسان و نظام بخشیدن به آن، از روح خویش در آن دمید، و سپس به فرشتگان دستور داد بر او سجده کنند.
در جهان بینی اسلامی، انسان از دو چیز مختلف آفریده شده است، که یکی در حد اعلای عظمت، و دیگری ظاهراً در حد ادنی از نظر ارزش. [نیازمند منبع] جنبه مادی انسان را گل بد بوی تیره رنگ ( لجن ) تشکیل می دهد، و جنبه معنوی او را چیزی که به عنوان روح خدا از آن یاد شده است.
آئین بهائی [ویرایش]
در آثار دین بهائی از پنج نوع روح صحبت به میان آمده که به شرح زیر است:[۱]
روح نباتی
روح حیوانی
روح انسانی
روح ایمانی
روح القدس
بهائیان معتقدند که انسان به خاطر کامل نبودن عقل انسانی، از شناخت و درک روح عاجز است. [۲]
چون انسان و در واقع عقل او مادی است هرگز نمی تواند درک مسائل غیر مادی، مانند خداوند و روح را بکند و در کتاب های آسمانی اگر مطلبی در مورد روح باشد، در مورد خصائص روح است نه ماهیت آن و در این راستا دین بهائی هم از بقیه ادیان مستثنی نیست.
زمان پیدایش روح [ویرایش]
در مورد زمان پیدایش روح، شوقی افندی، ولی امرالله در دین بهائی، اینچنین می گوید:
« نفس یا روح انسانی هم زمان با انعقاد نطفه جسمانی به وجود می آید. »
[۳]
بقای روح [ویرایش]
در مورد بقای روح عبدالبهاء می نویسد:
« روح انسانی را بدایت است، ولی نهایت نه. الی الابد باقی و برقرار است. »
[۴]
ترقی روح [ویرایش]
بهائیان معقدند روح انسانی به ترقیات خود در عالم الهی در مرتبه مخصوص خود ادامه می دهد و این ترقیات روحانی بسته به فیض الهی است و یکی دیگر از عوامل موثر در ترقی، دعا و مناجاتی است که در حق متوفی خوانده می شود»[۵]
عوالم روحانی و جسمانی از یکدیگر جدا نیستند.
رشد و نمو درخت که ریشه هایش عمیقا در خاک است با وجود اینکه رتبه اش از خاک بالاتر است ولی برای حفظ حیات خود به آن وابسته است و علی رغم وابستگی در خلاف جهت آن رشد می کند و این دقیقا مانند نیاز انسان به این عالم برای رشد روحانیش است.
بعضی از اعضاء در عالم رحم مانند چشم بی فایده اند ولی با ورود به این عالم و به کمک آفتاب ارزنده ترین حس که بینایی است را به انسان عطا می کند و به همین قیاس فضائلی که انسان در این عالم کسب می کند با کیفیاتی که در عالم روحانی بعد موجود و بر ما در این عالم فانی مجهول است سبب ترقیات روح در عالم بعد خواهد شد. [۶]
بهاءالله می نویسد:«فرق این عالم با آن عالم مثل فرق عالم جنین است با این عالم»[۷]
روح از نظر روح شناسی نوین [ویرایش]
حسن رهبر زاده رئیس فعلی انجمن روحی ایران در کتاب خود شناخت ارواح موارد زیر را آورده است:
تشریح عوالم هفت گانه ارواح[۸]
گزارشات یک روح از جهان اول یا جهنم و سپس رشد وی به جهان دوم یا اعراف [۹]
شرحی از چگونگی زیست ارواح در جهان سوم روحی یا بهشت: [۱۰]
پانویس [ویرایش]
↑ مفاوضات، عبدالبهاء، انتشارات مرآت ۱۹۲۰ میلادی، صفحه ۱۴۸ ( [۱] )
↑ منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله شماره۸۳
↑ ترجمه ای Messages to Alaska
↑ مفاوضات صفحه ۱۱۴
↑ مفاوضات صفحه ۱۷۴
↑ روح انسانی/ تالیف: ادیب طاهر زاده
↑ منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله شماره ۸۱
↑ شناخت ارواح، حسن رهبرزاده جلد 1 صفحه 180 تا 182
↑ شناخت ارواح، حسن رهبرزاده جلد 1 صفحه 156 تا 158
↑ شناخت ارواح، حسن رهبرزاده جلد 1 صفحه 249 تا 251
جستارهای وابسته [ویرایش]
برهان های اثبات وجود و تجرد روح
منابع [ویرایش]
تفسیر نمونه، ج ۱۱، صص ۷۸ و ۷۹، ناصر مکارم شیرازی.
قاموس قرآن، ج ۳، صص ۱۳۱ تا ۱۳۹، سید علی اکبر قرشی، دار الکتب الاسلامیه.
دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، صص ۱۱۲۱ تا ۱۱۲۳، بهاءالدین خرمشاهی.
رده های صفحه: متافیزیک تعالیم اجتماعی بهائی اصطلاحات مسیحی عقاید مذهبی نامیرایی یوگا فرافلسفه ارتباط با ارواح معنویت
از ویکی پدیا
قس
الروح عبارة عن مصطلح ذی طابع دینی وفلسفی یختلف تعریفه وتحدید ماهیته فی الأدیان والفلسفات المختلفة، ولکن هناک إجماع على أن الروح عبارة عن ذات قائمة بنفسها، ذات طبیعة معنویة غیر ملموسة. ویعتبرها البعض مادة أثیریة أصلیة من الخصائص الفریدة للکائنات الحیة. استنادا إلى بعض الدیانات والفلسفات فإن الروح مخلوقةً من جنسٍ لا نظیر له فی عالم الموجودات وهو أساس الإدراک والوعی والشعور. وتختلف الروح عن النفس حسب الاعتقادات الدینیة فالبعض یرى النفس هی الروح والجسد مجتمعین ویرى البعض الآخر إن النفس قد تکون أو لا تکون خالدة ولکن الروح خالدة حتى بعد موت الجسد.
هناک جدل فی الدیانات والفلسفات المختلفة حول الروح بدءا من تعریفها ومرورا بمنشأها ووظیفتها إلى دورها أثناء وبعد الموت حیث أن هناک اعتقاد شائع أن للروح استقلالیة تامة عن الجسد ولیس لها ظهور جسدی أو حسی، ولا یمکن مشاهدة رحیلها ویعتقد البعض أن مفارقة الروح للجسد هی تعریف للموت ویذهب البعض الآخر إلى الاعتقاد أن الروح تقبض فی حالتی الموت والنوم، ففی حالة الموت تقبض الروح وتنتهی حیاة الجسد، وفی حالة النوم تقبض الروح ویظل الجسد حیا. المزید عن الروح والنفس والإدراک فی الترجمة العبریة لکلمة الروح هی نفیش Nephesh وهی أقرب لکلمة النفس العربیة، أما کلمة . . .

چشمه ی جوشان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس