راد
/rAd/
مترادف راد: جوانمرد، حر، فتا، باهمت، بخشنده، سخی، دلاور، دلیر، شجاع، حکیم، خردمند، دانشمند، فاضل
متضاد راد: ناجوانمرد
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: جوانمرد، آزاده، دانا، حکیم، ( در قدیم )، بخشنده، سخاوتمند، خردمند
برچسب ها: اسم، اسم با ر، اسم پسر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
حاتم طائی تویی اندر سخا
رستم دستان تویی اندر نبرد
نی که حاتم نیست با جود تو راد
نی که رستم نیست در جنگ تو مرد.
رودکی.
برادیش راد ماند بزفت بمردیش مرد ماند بزن.
شاکر بخاری.
تشتر راد خوانمت هرگز ( پرگست )او چو تو کی بود بگاه عطا.
دقیقی.
یکی پهلوان بود دهقان نژاددلیر و بزرگ و خردمند و راد.
فردوسی.
بپرسیدش از راد و خردک منش ز نیکی کنش مردم و بدکنش.
فردوسی.
همتی دارد عالی و دلی دارد رادعادتی خوب و خوئی نیکو و رایی محکم.
فرخی.
هر کجا دست راد او باشدنبود هیچکس ز خواسته تنگ.
فرخی.
خوی او خوب و روی او چون خویش دل او راد و دست چون دل راد.
فرخی.
ای بدل ذویزن ، بوالحسن بن الحسن فاعل فعل حسن ، صاحب دو کف راد.
منوچهری.
باران چون پیاپی بارد بروز بادچون دست راداحمد عبدالصمد بود.
منوچهری.
نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.
منوچهری.
اگر نسبتم نیست یا هست حرّم اگر نعمتم نیست یا هست رادم.
عسجدی.
کجا نه زفت خواهد بود و نه رادهمان بهتر که باشی راد و دلشاد.
( ویس و رامین ).
مردی بود که از وی رادتر و فراخ کندوری تر و حوصله دارتر و جوانمردتر از او کم دیدند. ( تاریخ بیهقی ).چو خواهی که شادی کنی راد باش
بهر کار با دانش و داد باش.
اسدی.
ز رادان همی شاه مانده است و بس خریدار از او بهترم نیست کس.
اسدی.
ایزد همه ساله هست با مردم رادبر مرد دری نبست تا دَه نگشاد.
قطران.
از آن داماد کایزد هدیه دادش دل دانا و صمصام و کف راد.
ناصرخسرو.
زمین پیراسته است از تیغ تیزت جهان آراسته است از دست رادت.
مسعودسعد.
این دیده گر بلؤلؤ رادست در جهان با او چرا به خوابی باشد فلک بخیل.
مسعودسعد.
بیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
( صفت ) دانشمند حکیم .
رد کننده . فلاراد لفضله پس نباشد منع کننده مرفضل او را .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. سخی، بخشنده، کریم: چو خواهی که شاهی کنی راد باش / به هر کار با دانش و داد باش (اسدی: ۲۳۹ ).
۳. خردمند، دانا.
گویش مازنی
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی رَّعْدُ: رعد - تندر
معنی مَرَدَّ: برگرداننده (کلمه مرد مصدر میمی از رد و به معنای راد ، برگرداننده است ، و مراد از روزی که برگردانندهای برای آن نیست ، و کسی نیست که آن را از سوی خدا برگرداند ، روز قیامت است)
معنی سَنُرَاوِدُ: به زودی با نرمی و مهربانی درخواست خواهیم کرد(در اصل ازکلمه رود به معنای تردد و آمد و شد کردن به آرامی است به خاطر یافتن چیزی ، و کلمه رائد هم که به معنای طالب و جستجوگر علفزار است از همان ماده است اراده از ماده راد ، یرود که به معنای سعی در طلب چیز...
معنی رَاوَدتُّنَّ: شما زنان با نرمی و مهربانی درخواست کردید(در اصل ازکلمه رود به معنای تردد و آمد و شد کردن به آرامی است به خاطر یافتن چیزی ، و کلمه رائد هم که به معنای طالب و جستجوگر علفزار است از همان ماده است اراده از ماده راد ، یرود که به معنای سعی در طلب چیزی است...
ریشه کلمه:
ردد (۵۹ بار)
معنی مَرَدَّ: برگرداننده (کلمه مرد مصدر میمی از رد و به معنای راد ، برگرداننده است ، و مراد از روزی که برگردانندهای برای آن نیست ، و کسی نیست که آن را از سوی خدا برگرداند ، روز قیامت است)
معنی سَنُرَاوِدُ: به زودی با نرمی و مهربانی درخواست خواهیم کرد(در اصل ازکلمه رود به معنای تردد و آمد و شد کردن به آرامی است به خاطر یافتن چیزی ، و کلمه رائد هم که به معنای طالب و جستجوگر علفزار است از همان ماده است اراده از ماده راد ، یرود که به معنای سعی در طلب چیز...
معنی رَاوَدتُّنَّ: شما زنان با نرمی و مهربانی درخواست کردید(در اصل ازکلمه رود به معنای تردد و آمد و شد کردن به آرامی است به خاطر یافتن چیزی ، و کلمه رائد هم که به معنای طالب و جستجوگر علفزار است از همان ماده است اراده از ماده راد ، یرود که به معنای سعی در طلب چیزی است...
ریشه کلمه:
ردد (۵۹ بار)
wikialkb: رَادّ
[ویکی اهل البیت] راد (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این اسم و صفت الهی به معنای بازگردانیدن است. این اسم و صفت به صورت فاعلی و فعلی مجموعاً هفت بار در قرآن آمده است.
فرهنگ قرآن، جلد 14، صفحه 320.
این اسم و صفت الهی به معنای بازگردانیدن است. این اسم و صفت به صورت فاعلی و فعلی مجموعاً هفت بار در قرآن آمده است.
فرهنگ قرآن، جلد 14، صفحه 320.
wikiahlb: رادّ_(اسم_الله)
دانشنامه عمومی
راد (اشتاینبورگ). راد ( به آلمانی: Rade ) یک شهر در آلمان است که در اشتاینبورگ واقع شده است. [ ۱] راد ۱۰۰ نفر جمعیت دارد.
wiki: راد (اشتاینبورگ)
راد (مجارستان). راد ( به مجاری: Rád ) یک شهرداری در مجارستان است که در ناحیه واتس واقع شده است. [ ۳] راد ۱۷٫۷۳ کیلومتر مربع مساحت و ۱٬۸۴۰ نفر جمعیت دارد.
wiki: راد (مجارستان)
راد (یکای طول). راد ( به انگلیسی: Rod ) یک یکای سنجش طول است.
• یک راد برابر است با ۵۱⁄۲ یارد
• یک راد برابر است با ۱۶۱⁄۲ پا
• یک راد برابر است با ۱⁄۳۲۰ مایل
• از تاریخ ۱ ژوئیهٔ ۱۹۵۹، که یارد با یکاهای متریک هماهنگ شد، یک راد برابر با ۵٫۰۲۹۲ متر است.
• یک راد برابر است با یک پِرچ یا یک پُل است.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف• یک راد برابر است با ۵۱⁄۲ یارد
• یک راد برابر است با ۱۶۱⁄۲ پا
• یک راد برابر است با ۱⁄۳۲۰ مایل
• از تاریخ ۱ ژوئیهٔ ۱۹۵۹، که یارد با یکاهای متریک هماهنگ شد، یک راد برابر با ۵٫۰۲۹۲ متر است.
• یک راد برابر است با یک پِرچ یا یک پُل است.
wiki: راد (یکای طول)
دانشنامه آزاد فارسی
مترادف ها
راست، درست، عمودی، نیکو کار، راد، درست کار، قائم
صادق، بامروت، راد، امین، راستکار، درست کار، بی غل و غش
فراوان، سخی، سخاوتمند، بخشنده، باسخاوت، پربرکت، راد
سخی، سخاوتمند، راد، دست باز، گشاده دست
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
دلیر = رای دل = برای دل =دا دل = دل را = جوانمرد
. . .
رأی ( عربی ) با "رای rāy " هیچ ارتباطی ندارد
. . .
را
دا
رای
برای
for
about
. . .
مطالعه کنید
. . .
رأی ( عربی ) با "رای rāy " هیچ ارتباطی ندارد
. . .
را
دا
رای
برای
. . .
مطالعه کنید
واژه راد
معادل ابجد 205
تعداد حروف 3
تلفظ rād
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: rāt] [قدیمی]
مختصات ( ص . )
آواشناسی rAd
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
واژه راد به ارث رسیده از فارسی میانه ( lʾt' /rād/ ) ، از پارسی باستان [خط مورد نیاز] ( *rā́daʰ ) ، از پروتوایرانی *Hr�Hdah، از پروتو - هندوایرانی *Hr�Hdʰas، از Proto - هندواروپایی *h همزاد اوستایی قدیم 𐬭𐬁𐬛𐬀𐬵 ( rādah، "سخاوت، مراقبت، سخاوتمند" ) ، سانسکریت ودایی राधस् ( rā́dhas، "نفع، سخاوت، هدیه" ) ، در مورد پروتو - اسلاو ( پرتو - اسلاو ) آلمانی *rēdaną ( "تصمیم گیری، نصیحت کردن" ) .
منابع ها. ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
تاریخچه واجهای ایرانی
فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
فرهنگِ سَنسکریت - فارسی
معادل ابجد 205
تعداد حروف 3
تلفظ rād
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: rāt] [قدیمی]
مختصات ( ص . )
آواشناسی rAd
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
واژه راد به ارث رسیده از فارسی میانه ( lʾt' /rād/ ) ، از پارسی باستان [خط مورد نیاز] ( *rā́daʰ ) ، از پروتوایرانی *Hr�Hdah، از پروتو - هندوایرانی *Hr�Hdʰas، از Proto - هندواروپایی *h همزاد اوستایی قدیم 𐬭𐬁𐬛𐬀𐬵 ( rādah، "سخاوت، مراقبت، سخاوتمند" ) ، سانسکریت ودایی राधस् ( rā́dhas، "نفع، سخاوت، هدیه" ) ، در مورد پروتو - اسلاو ( پرتو - اسلاو ) آلمانی *rēdaną ( "تصمیم گیری، نصیحت کردن" ) .
منابع ها. ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
تاریخچه واجهای ایرانی
فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
فرهنگِ سَنسکریت - فارسی
به نگر من میبایست واژه راد را همسنگ واژه وجدان به کار برد. چرا که چم رد کننده در درون خود دارد.
به نگر من واژه راد را باید بجای واژه وجدان به کار برد. چرا که راد با درونمایه ی رد کنندگی بیشتر می تواند همرافت وجدان را برساند.
راد یک واژه ی پارسی است که در عربی می شود: جواد.
نمونه: فی ان الله جوادٌ: در این که ایزد راد است.
بوس به همگی.
نمونه: فی ان الله جوادٌ: در این که ایزد راد است.
بوس به همگی.
خردمند. عاقل. کسی که کار های خوب و شایسته و خردمندانه میکند.
خ ساکن ابتدای واژه در پارسی باستان، در زبان پهلوی حذف شده اند. مانند
خدیو_دیو
خدا_دا
خشتر_شهر
خرد_رد
و از آن ریشه، راد به معنی کسی که خرد ( رد ) بسیار دارد، میباشد.
خ ساکن ابتدای واژه در پارسی باستان، در زبان پهلوی حذف شده اند. مانند
خدیو_دیو
خدا_دا
خشتر_شهر
خرد_رد
و از آن ریشه، راد به معنی کسی که خرد ( رد ) بسیار دارد، میباشد.
راد به معنی 1 - جوانمرد؛ 2 - آزاده؛ 3 - بخشنده، سخاوتمند؛ 4 - خردمند، دانا، حکیم.
دوستان وقتی معنی کلمه رو میپرسن در زبان فارسی معنیش رو میخواییم . وگرنه در زبان های دیگر کلمه با تلفظ مشابه در زبان فارسی زیاد هست .
کاری نداریم نام کدام شهر و کدام فرمانده آلمانی هست . فقط معنای فارسی اون رو کار داریم . و اگر کلمه ای در دیکشنری تخصصی یا زبان دیگر سوال شد باید معنای اون رو در اون تخصص بگیم . یا در اون زبان . اینجا دیکشنری آنلاین فارسیه. نه تخصصی شیمیایی یا زبان های دیگر . گفتم تا کسی به اشتباه نیوفتد . البته جواب های شما نیز قطعا به معلومات ما اضافه خواهد کرد .
... [مشاهده متن کامل]
کاری نداریم نام کدام شهر و کدام فرمانده آلمانی هست . فقط معنای فارسی اون رو کار داریم . و اگر کلمه ای در دیکشنری تخصصی یا زبان دیگر سوال شد باید معنای اون رو در اون تخصص بگیم . یا در اون زبان . اینجا دیکشنری آنلاین فارسیه. نه تخصصی شیمیایی یا زبان های دیگر . گفتم تا کسی به اشتباه نیوفتد . البته جواب های شما نیز قطعا به معلومات ما اضافه خواهد کرد .
... [مشاهده متن کامل]
اسم برادر بزرگم راده . . . به معنی جوانمرد . . . خیلی هم شیکه
جوانمرد، حر، فتا، باهمت، بخشنده، سخی، دلاور، دلیر، شجاع، حکیم، خردمند، دانشمند، فاضل
اسم داداش کوچیک منم راد هست خیلی با معنی و زیبا
راد:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " راد " می نویسد : ( ( راد در پهلوی در ریخت رات rāt بکار می رفته است. راد را با رای که بَرْنام پادشاهان هند است می توانیم سنجید . راد در ریخت " رد " نیز بکار برده شده است . نمونه رادر این بیت فردوسی " کنون من به بخت رد افراسیاب/ . . . " ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( یکی پهلوان بود دهقان نژاد؛
دلیر و بزرگ و خردمند و راد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " راد " می نویسد : ( ( راد در پهلوی در ریخت رات rāt بکار می رفته است. راد را با رای که بَرْنام پادشاهان هند است می توانیم سنجید . راد در ریخت " رد " نیز بکار برده شده است . نمونه رادر این بیت فردوسی " کنون من به بخت رد افراسیاب/ . . . " ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( یکی پهلوان بود دهقان نژاد؛
دلیر و بزرگ و خردمند و راد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 )
اسم پسر راد هستش، عاشقشم، خیلی با مفهوم و خاص
راد در قدیم نام نوازنده ای بود و معنی انیست بخشندگی و جوانمردی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)