[ویکی فقه] دیگر گرایی یکی از مکاتب واقع گرای اخلاقی است که معتقد است هر کاری که به انگیزه دوستی دیگران و به فرمان عاطفه غیر دوستی از انسان صادرگردد خوب و هر آن چه به انگیزه حب ذات و مصلحت خویشتن از انسان صادر گردد به بدی متصف می گردد. در این اندیشه، دیگر مکاتب اخلاقی به خود گرایی میل دارند و خود گرایی خروج از اخلاق محسوب می شود.
مدعای دیگرگرایان این است که ما با دودسته گرایشها روبروییم: گرایشهای غریزی وگرایشهای عاطفی غیرگرایانه. خواسته های غریزی به خوب و بد اخلاقی متصف نمی شوند و ضرورت زندگی اند. اما دسته دوم که جنبه اجتماعی دارند و منفعت آن به دیگران می رسد از مدح و ذم انسان ها برخوردارند و جنبه اخلاقی می یابد. بنابراین «ریشه و ملاک عمل اخلاقی در عواطف اجتماعی نهفته است. هر چیزی که مطابق عواطف انسانی باشد، خوب و هر چیزی که مخالف عواطف اجتماعی و معلول خود خواهی و خود گرایی باشد، بد است.» از مدافعان این نظریه می توان به دیوید هیوم (۱۷۱۱-۱۷۷۶) فیلسوف اسکاتلندی، آدام اسمیت (۱۷۲۳-۱۷۹۰) اقتصاددان انگلیسی، اگوست کنت (۱۷۶۸-۱۸۵۷) جامعه شناس معروف فرانسوی و آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸-۱۸۶۰)، فیلسوف آلمانی اشاره کرد. از آن جا که طیف گسترده ای از اندیشمندان به این نظریه معتقد اند و هریک نیز با رویکردی خاص به این نظریه روی آورده اند به ادله برخی به طور جداگانه می پردازیم.
آرتور شوپنهاور و دیگرگرایی
او دیگرگروی را سنگ بنای اخلاق می داند. نظریه او در باره اخلاق به نوع نگاه او به انسان و هستی باز می گردد؛ به نظر شوپنهاور، هستی چیزی جز ظهور ناپایدار اراده نیست. وی بر این باور بود که زندگی رنج بردن است و هدفی غیر از تداوم این واقعیت مصیبت بار ندارد. و به همین دلیل بود که بزرگ ترین خیر معقول و دست یافتنی را توقف کامل زندگی می دانست. مقصود او از توقف کامل زندگی نیز توقف اراده های فردی است؛ به دلیل این که عالم وحدت به کثرت تبدیل شده و اراده کلی در اراده های فردی و جزئی پراکنده شده است، درنتیجه خود خواهی و مصلحت گروی ها به وجود آمده اند و به دلیل تعارض خود خواهی هاست که فساد سربرآورده است. راه نجات آن است که انسان دریابد که حقیقت یکی است. اراده واقعی یعنی ذات مطلق، واحد است. اراده های انفرادی، نمایش بی حقیقت است. اگر شخص به این مقام رسید جدایی از میان می رود. هر کس خود را دیگری و دیگری را خود می یابد و حس همدردی پیدا می شود. سنگدلی می رود و همدلی می آید. فداکاری می آید و خود خواهی می رود. اشخاص نسبت به یکدیگر شفقت پیدا می کنند.
← اعتقاد شوپنهاور
اگوست کنت پدر جامعه شناسی و از بنیان گذران پوزیتویسم و انسان محوری است. کنت براین عقیده بودکه اخلاق «باید مبتنی بر حس دیگر خواهی باشد و شعار او زیستن برای دیگران است.» او معتقد بود انسان دارای دو دسته گرایش است: گرایش های خود خواهانه و گرایشهای دیگر خواهانه، دسته اخیر از تمایلات قلبی و بر آمده از فطرت انسانی است. گرایش های خود خواهانه از دسته دیگر قوی تراند و قبل از آن ها درانسان رشد می کنند. نخستین اثر گرایش غیر خواهی تشکیل خانواده است این میل به دیگران از خانواده به اجتماع سیر می کند و مدنیت نتیجه همین میل فطری است. گرایشهای دیگر خواهانه بعد از تمایلات خود خواهانه و در جریان زندگی اجتماعی رشد کرده و به تدریج و با ضمیمه شدن قوه عقلیه به آن بر حس خود خواهی غلبه میکند و به صورت نوع پرستی در میآید، در نتیجه نیاز انسان به جاودانگی، خود را در بقای نوع می یابد چرا که حس دیگر خواهی او را به دیگران پیوند زده و بقای نوع بقای فرد نیز هست. «اما کنت علاوه بر آن که برتری اخلاقی دیگر گرایی را، که حد اکثر یکی از گرایشهای مختلف انسان است، اثبات نکرده است، بلکه به نظر میرسد در این قول که جاودانگی فرد انسان در بقای نوع اوست به تمثیل و تشبیه بیشتر توسل جسته تا به استدلال. کنت انسانیت کلی را که افراد گذشته و حال وآینده را اعضای آن میداند، وجودی واحد در نظر می گیرد و آن راموجود اکبر میخواند و موضوع عبادت قرار میدهد، و خود را امام یا پیغمبر این دین میداند. معلوم نیست-به خصوص به مبنای پوزیتویسم که خود کنت مبدع آن است و هیچ امری را که مستقیما با حس و تجربه درک نشود قابل قبول و علمی نمی داند-بقای افراد دیگر چگونه حقیقتا به بقای فرد باز می گردد و چگونه نیاز فرد را به بقا تامین می کند. اما بنا بر انسان شناسی ادیان آسمانی، هر فرد انسان جاودانه است و هدف انسان جاودانه است و هدف اخلاق کسب صفات لازم برای بهتر زیستن در این حیات جاودانه است، نه جاودانه کردن آن.»
آدام اسمییت و احساسات اخلاقی
...
مدعای دیگرگرایان این است که ما با دودسته گرایشها روبروییم: گرایشهای غریزی وگرایشهای عاطفی غیرگرایانه. خواسته های غریزی به خوب و بد اخلاقی متصف نمی شوند و ضرورت زندگی اند. اما دسته دوم که جنبه اجتماعی دارند و منفعت آن به دیگران می رسد از مدح و ذم انسان ها برخوردارند و جنبه اخلاقی می یابد. بنابراین «ریشه و ملاک عمل اخلاقی در عواطف اجتماعی نهفته است. هر چیزی که مطابق عواطف انسانی باشد، خوب و هر چیزی که مخالف عواطف اجتماعی و معلول خود خواهی و خود گرایی باشد، بد است.» از مدافعان این نظریه می توان به دیوید هیوم (۱۷۱۱-۱۷۷۶) فیلسوف اسکاتلندی، آدام اسمیت (۱۷۲۳-۱۷۹۰) اقتصاددان انگلیسی، اگوست کنت (۱۷۶۸-۱۸۵۷) جامعه شناس معروف فرانسوی و آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸-۱۸۶۰)، فیلسوف آلمانی اشاره کرد. از آن جا که طیف گسترده ای از اندیشمندان به این نظریه معتقد اند و هریک نیز با رویکردی خاص به این نظریه روی آورده اند به ادله برخی به طور جداگانه می پردازیم.
آرتور شوپنهاور و دیگرگرایی
او دیگرگروی را سنگ بنای اخلاق می داند. نظریه او در باره اخلاق به نوع نگاه او به انسان و هستی باز می گردد؛ به نظر شوپنهاور، هستی چیزی جز ظهور ناپایدار اراده نیست. وی بر این باور بود که زندگی رنج بردن است و هدفی غیر از تداوم این واقعیت مصیبت بار ندارد. و به همین دلیل بود که بزرگ ترین خیر معقول و دست یافتنی را توقف کامل زندگی می دانست. مقصود او از توقف کامل زندگی نیز توقف اراده های فردی است؛ به دلیل این که عالم وحدت به کثرت تبدیل شده و اراده کلی در اراده های فردی و جزئی پراکنده شده است، درنتیجه خود خواهی و مصلحت گروی ها به وجود آمده اند و به دلیل تعارض خود خواهی هاست که فساد سربرآورده است. راه نجات آن است که انسان دریابد که حقیقت یکی است. اراده واقعی یعنی ذات مطلق، واحد است. اراده های انفرادی، نمایش بی حقیقت است. اگر شخص به این مقام رسید جدایی از میان می رود. هر کس خود را دیگری و دیگری را خود می یابد و حس همدردی پیدا می شود. سنگدلی می رود و همدلی می آید. فداکاری می آید و خود خواهی می رود. اشخاص نسبت به یکدیگر شفقت پیدا می کنند.
← اعتقاد شوپنهاور
اگوست کنت پدر جامعه شناسی و از بنیان گذران پوزیتویسم و انسان محوری است. کنت براین عقیده بودکه اخلاق «باید مبتنی بر حس دیگر خواهی باشد و شعار او زیستن برای دیگران است.» او معتقد بود انسان دارای دو دسته گرایش است: گرایش های خود خواهانه و گرایشهای دیگر خواهانه، دسته اخیر از تمایلات قلبی و بر آمده از فطرت انسانی است. گرایش های خود خواهانه از دسته دیگر قوی تراند و قبل از آن ها درانسان رشد می کنند. نخستین اثر گرایش غیر خواهی تشکیل خانواده است این میل به دیگران از خانواده به اجتماع سیر می کند و مدنیت نتیجه همین میل فطری است. گرایشهای دیگر خواهانه بعد از تمایلات خود خواهانه و در جریان زندگی اجتماعی رشد کرده و به تدریج و با ضمیمه شدن قوه عقلیه به آن بر حس خود خواهی غلبه میکند و به صورت نوع پرستی در میآید، در نتیجه نیاز انسان به جاودانگی، خود را در بقای نوع می یابد چرا که حس دیگر خواهی او را به دیگران پیوند زده و بقای نوع بقای فرد نیز هست. «اما کنت علاوه بر آن که برتری اخلاقی دیگر گرایی را، که حد اکثر یکی از گرایشهای مختلف انسان است، اثبات نکرده است، بلکه به نظر میرسد در این قول که جاودانگی فرد انسان در بقای نوع اوست به تمثیل و تشبیه بیشتر توسل جسته تا به استدلال. کنت انسانیت کلی را که افراد گذشته و حال وآینده را اعضای آن میداند، وجودی واحد در نظر می گیرد و آن راموجود اکبر میخواند و موضوع عبادت قرار میدهد، و خود را امام یا پیغمبر این دین میداند. معلوم نیست-به خصوص به مبنای پوزیتویسم که خود کنت مبدع آن است و هیچ امری را که مستقیما با حس و تجربه درک نشود قابل قبول و علمی نمی داند-بقای افراد دیگر چگونه حقیقتا به بقای فرد باز می گردد و چگونه نیاز فرد را به بقا تامین می کند. اما بنا بر انسان شناسی ادیان آسمانی، هر فرد انسان جاودانه است و هدف انسان جاودانه است و هدف اخلاق کسب صفات لازم برای بهتر زیستن در این حیات جاودانه است، نه جاودانه کردن آن.»
آدام اسمییت و احساسات اخلاقی
...
wikifeqh: دیگر_گرایی