- دفن البنات ؛ به گور کردن دختران ( که برحسب مشهور، عادت بعضی از اعراب در دوره جاهلیت بود ) :
اگر نخواندی نعم الختن ، برو برخوان
وگر ندیدی دفن البنات ، شو بنگر.
خاقانی.
- دفن و کفن ، کفن و دفن ؛ کفن کردن و دفن کردن.|| پنهان داشتن سخن و حدیث. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || رمیدن شتران. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بر سر خود رفتن ورمیدن شتران. ( از ناظم الاطباء ). || میان شتران گردیدن بر آبخور. ( از منتهی الارب ). «دفون » بودن ناقه. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به دفون شود. || انباشته شدن چاه و حوض و آبشخور و مانند آن. ( ناظم الاطباء ).
دفن. [ دَ ] ( ع ص ) گمنام بیقدر: رجل دفن ؛ مرد گمنام و بی قدر. ( منتهی الارب ). خامل و گمنام. ( از اقرب الموارد ). || مدفون و دفن شده. ج ، أدفان. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || آبشخور و منهل دفن شده و انباشته شده. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج و لسان ). || زمین دفن شده و انباشته شده. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج و لسان ).
- دفن المروءة ؛ بدون مروت و جوانمردی. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). دفین المروءة. و رجوع به دفین شود.
دفن. [ دَ ف ِ ] ( ع ص ) داء دفن ؛ به معنی دِفن است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به دِفن شود.
دفن. [ دِ ] ( ع ص ) داء دفن ؛ بیماریی که معلوم نگردد مگر بعد از انتشار فساد و بدی آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دَفِن. و رجوع به دَفِن شود.بیشتر بخوانید ...