دفع

/daf~/

مترادف دفع: اخراج، پس زدن، پیش گیری، جلوگیری، دور کردن، راندن، رد، رفع، مدافعه، ممانعت، وازدن

متضاد دفع: جذب

برابر پارسی: دور کردن، پس زدن، وازدن، راندن، رانش

معنی انگلیسی:
ejection, evacuation, excretion, parry, rebuff, rejection, repulsion, movement, repulse, repelling, warding off, parrying

لغت نامه دهخدا

دفع. [ دَ ] ( ع مص ) دادن کسی را چیزی. ( از منتهی الارب ). تأدیه کردن. ( از اقرب الموارد ). || راندن کسی را. ( از منتهی الارب ). || سپوختن. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ).داخل کردن چیزی را در چیزی. ( از اقرب الموارد ). || دور کردن از کسی رنجش را. ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). || رد کردن گفتاری رابا حجت و دلیل. || کوچ کردن و رفتن از جایی. ( از اقرب الموارد ). || آغوز آوردن ماده گوسفند پس از زادن ، که در اینصورت او را دافع و مدفاع گویند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به دافع شود. || منتهی شدن و انجامیدن به کسی یا به جایی. ( از اقرب الموارد ). || سرازیر شدن حاجیان از عرفات ، گویند: دفع الحاج. || ناچار ومضطر کردن کسی را به کاری. ( از اقرب الموارد ). || یک دفعه آمدن قوم. ( از ناظم الاطباء ). بازگشتن به انبوهی. ( دهار ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || راست و مستقیم کردن کمان و قوس را. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || بازدادن. ( دهار ). فرادادن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || بازداشتن. ( دهار ) ( المصادر زوزنی ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) : الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا اﷲ، و لولا دفع اﷲ الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اﷲ کثیراً... ( قرآن 40/22 )؛ آنانکه از دیار خود بناحق رانده شدند جز آنکه بگویند پروردگار ما اﷲ است ، و اگر نمی بود دفع کردن خداوند مردمان را برخی به برخی ، هرآینه صومعه ها و معبدها و نمازها و مساجدی که نام خداوند بسیار در آنها میرود ویران کرده میشد. فهزموهم باذن اﷲ و قتل داود جالوت وآتاه اﷲ الملک و الحکمة و علمه مما یشاء و لولا دفعاللّ̍ه الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لکن اﷲ ذوفضل علی العالمین. ( قرآن 251/2 )؛ پس آنان را [ سپاهیان جالوت را ] هزیمت دادند و داود جالوت را بقتل رساند و خداوند او را پادشاهی و حکمت داد و از آنچه می خواست او را یاد داد، و اگر دفع کردن خداوند مردمان را برخی به برخی نبود، هرآینه زمین تباه میشد، ولی خداوند صاحب فضل است بر جهانیان. || راندن. پس زدن. ( فرهنگ فارسی معین ). راندگی. رد. طرد. عقب نشاندگی. دور کردن. ( ناظم الاطباء ). برطرف کردن : اگر قصد ما کنند ناچار به دفع آن ما را مشغول باید شدو حرمت از میان برخیزد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514 ).اتفاق بستند که اگر پرویز حرکت کند هر دو به دفع اومشغول باشند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 105 ). هیچ خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی... خالی نماند. ( کلیله و دمنه ). اصحاب رای... دفع مناقشت به مجاملت اولاتر شناسند. ( کلیله و دمنه ). عاقل... در دفع مکاید دشمن تأخیر صواب نبیند. ( کلیله و دمنه ). هرچند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن. ( کلیله و دمنه ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دورکردن، ردکردن، پس زدن، راندن ازنزدخود
( مصدر ) ۱ - راندن پس زدن : [[ بدفع دشمن پرداخت ]] . ۲ - دور کردن . ۳ - ( اسم ) مخالفت منع : دفع ظلم .

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (مص م . )۱ - پس زدن .۲ - دور کردن .

فرهنگ عمید

راندن از نزد خود، دور کردن، رد کردن، پس زدن.

فرهنگستان زبان و ادب

{disposal} [مهندسی محیط زیست و انرژی] فعالیت های مرتبط با مدیریت درازمدت پسماندهای غیرقابل استفاده و مواد باقی مانده از پردازش آنها
{elimination} [علوم دارویی] فرایند خروج مواد دارویی از بدن
{excretion} [زیست شناسی] خروج مواد زائد دگرگشتی از یاخته ها یا موجودات زنده

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دفع به معنی منع از وجود شیء دارای مقتضی است.
دفع، در مقابل رفع بوده و هر دو در جایی استعمال می شود که مقتضی وجود شیء فراهم باشد، به گونه ای که اگر رفع و یا دفع نمی بود، آن شیء در ظرف مناسب خود ( عالم عین یا عالم اعتبار ) موجود می شد، اما دفع غالباً در جایی استعمال می شود که مقتضی وجود شیء تحقق دارد، ولی شیء هنوز موجود نشده است. دفع در این حالت از تأثیر مقتضی برای ایجاد شیء مانع می گردد؛ ولی رفع در جایی استعمال می شود که شیئی وجود یافته و مقتضی استمرار وجود نیز در آن هست، ولی رفع، از استمرار وجود آن مانع می گردد.

[ویکی الکتاب] معنی دَفْعُ: دفع کردن - رد کردن
معنی دِفْءٌ: گرما (گرمائی که بوسیله پوشیدن پوست و پشم و کرک حیوانات حاصل می شود و یا مراد از آن ، خود آن چیزیست که بدن را گرم میکند .)
معنی مَرْدُودٍ: دفع شدنی - برگشتنی - دفع شده - برگردانده شده
معنی ﭐدْرَؤُواْ: دفع کنید
معنی ﭐدْفَعُواْ: دفع کنید
معنی یَدْرَأُ: دفع می کند
معنی دَعّاً: پرت کردن و دفع کردنی به شدت(ازکلمه "دعّ " به معنای دفع و پرت کردن به شدت است )
معنی یُدَعُّونَ: به شدت دفع و پرت می شوند(ازکلمه "دعّ " به معنای دفع و پرت کردن به شدت است )
معنی ﭐدْفَعْ: دفع کن
معنی دَافِعٌ: دفع کننده
معنی یَدْرَءُونَ: دفع می کنند - رفع می کنند
معنی هَزَمُوهُم: آنان را شکست دادند (هزم به معنای دفع کردن دشمن است )
تکرار در قرآن: ۱۰(بار)
دادن. کنار کردن. حمایت نمودن. دفع چون با «الی» متعدی شود به معنی دادن است مثل و چون با «عن» متعدی شود به معنی حمایت و یاری آید نحو خدا از مؤمنین حتماً دفاع و حمایت می‏کند، مفاعله در آیه ظاهراً برای مبالغه است. و چون به نفسه متعدی شود به معنی کنار و دور کردن آید مثل سیئة مفعول «اِدْفَعْ» است یعنی بدی را با طریق نیکو دفع کن. و نحو . این سه مطلب از مفردات راغب و اقرب الموارد استفاده شده است . * نظیر این آیه شریفه آیه ذیل است . از هر دو آیه به خوبی روشن است که اگر دست ستمکاران همیشه باز بود و خدا آنها را با نیکان و یا با بدان مثل خود آنها را با نیکان و یا با بدان مثل خود از بین نمی‏برد و سر جای خودشان نمی‏نشاند فساد عالم را می‏گرفت و حتی آثار پیامبران از بین می‏رفت ولی با کودتاها و ترورها و جنگها ستمگران از بین می‏روند و نیکوکاران و یا ستمکاران دیگر جای آنها را می‏گیرند و از کار آنها بیزاری می‏کنند این باعث بقاء جامعه‏ها می‏شود صدر هر دو آیه درباره یاری خداست نسبت به مؤمنان در مقابل کفّار، ولی مطلب هر دو آیه قاعده کلّی است. صدر آیه دوّم و نیز آیه 39 در سوره حجّ مطالعه شود. توضیح آیه اخیر در «ربیع» گذشت.

دانشنامه عمومی

دفع یا برون ریزی ( انگلیسی: Excretion ) بخشی از دگرگشت است که در آن، مواد زائد و غیرضروری از یک جاندار خارج می گردد. در مهره داران، این فرایند به وسیله کلیه، ریه و پوست صورت می گیرد. تفاوت دفع با تراوش در آن است که در تراوش، ماده ای که از سلول خارج می شود، عمل مشخصی را انجام خواهد داد؛ در حالیکه در دفع، ماده خارج شده بهره ای ندارد. دفع عملی ضروری برای ادامه زندگی است و در همه انواع موجودات زنده وجود دارد. در جانداران تک یاخته ای دفع مستقیماً از طریق سطح یاخته رخ می دهد. ادرار در پستانداران مهم ترین راه دفع به شمار می رود. گیاهان نیز دی اکسید کربن و آب را از طریق تنفس فیزیولوژیک و ژیگ تراوی، و اکسیژن را از راه فتوسنتز بیرون می دهند.
عکس دفع

دفع (شیمی). دفع ( به انگلیسی: Stripping ) در علومی چون شیمی و مهندسی شیمی، فرآیندی است که طی آن ماده ای از یک مایع جداسازی شده و وارد فا گاز یا بخار می شود. واحد دفع در طراحی فرآیندهای شیمیایی معمولاً به صورت متوالی پس از یک واحد جذب گاز قرار دارد. عملیات دفع می تواند در برج های آکنده یا سینی دار انجام پذیرد. [ ۱]
عکس دفع (شیمی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

دَفْع (excretion)
در زیست شناسی، دفع فرآورده های زاید سوخت و ساز از موجودات زنده. در گیاهان و جانوران ساده، فرآورده های زاید از طریق فرآیند انتشاردفع می شوند. گیاهان اکسیژن (O۲) را طی فتوسنتز دفع می کنند. در پستانداران، دفع مواد زاید به عهدۀ اندام های دفعی اختصاصی و عمدتاً کلیه هاست که اوره تراوش می کنند. آب و مواد زاید سوخت و ساز از طریق مدفوع، و در انسان از طریق غدد عرق پوست، نیز دفع می شوند. دی اکسید کربنو آب از طریق شش ها بیرون رانده می شود. جگر رنگیزه های صفرارا دفع می کند.

مترادف ها

repulsion (اسم)
تنفر، دشمنی، عقب زنی، دفع

rebuff (اسم)
رد، دفع، ضربت متقابل و تند

rebuttal (اسم)
رد، پس زنی، تکذیب، دفع، عمل متقابل

repercussion (اسم)
پس زنی، برگشت، عکس العمل، دفع، واکنش، انعکاس، بازگردانی، دفع یا پیشگیری

repulse (اسم)
رد، پس زنی، دفع

expulsion (اسم)
تبعید، اخراج، حذف، راندگی، دفع، بیرون شدگی

exclusion (اسم)
اخراج، محرومیت، حذف، ممانعت، محروم سازی، دفع، استثناء

secretion (اسم)
ترشح، دفع، تراوش، اختفا، پنهان سازی

ejectment (اسم)
طرد، دفع، دعوای استرداد، حق تصرف ملک و مطالبه خسارت

excretion (اسم)
دفع، مدفوع

propulsion (اسم)
راندن، دفع، نیروی محرکه

voidance (اسم)
ابطال، دفع

فارسی به عربی

افراز , طرح , طرد

پیشنهاد کاربران

رین: ( کُنِست )
ریان: ( کُنانِست )
کُنِست:
۱ - لازمی. ۲ - معتدی. ۳ - لازمی و معتدی را دارا می باشد.
کُنانست:
۱ - سببی یی لازمی. ۲ - سببی یی معتدی. ۳ - سببی یی لازمی و سببی یی معتدی را دارا می باشد.
ویرایش جمله:
👇
سرت می ریانمش: ( دو کننده و یک کنسته دارد. )
رینشمند: رجیم ( بر لازمی )
ریانشمند: رجیم ( بر معتدی )
رینشمند شیطان است مگر ریانشمند خداوند است چون خداوند شیطان را ریانسته یا رانده است.
پس:
اهریمنِ رینشمند: شیطان رجیم. ( دوری دار، جدایی دار، فاصله دار از خدا. سنگسار گیر دار. ) : دَوِشمند.
...
[مشاهده متن کامل]

اهریمنِ ریشنمندر: شیطان الرجیم.
الله ای ریانشمند: ( درست ) : دَوانشمند.
اهریمنِ ریانشمند: ( نادرست )

[ ریدن: ریستن] ( مص ل ) : [ دفع: دفوع ].
۱ - دفع. ۲ - رجم
۱ - دویدن. ۲ - دور شدن. ۳ - جلوگیری شدن. ۴ - رد شدن . تیر شدن ۵ - رفع شدن. ۶ - پس خوردن.
[ رین، ریست، ریسته ]؛ کُنستها.
رین، رینش: دفع
...
[مشاهده متن کامل]

ریننده: دور شونده: دونده: جلوگیری شونده: رد شونده: تیر شونده: رفع شونده. پس خورنده. دافع: و اصل این واژه: [ ماشین: موتر: Car ]
این هم است، ( شاشه ) . هنگامی که از بدن رینش و دفع شود پس ریسته یا مدفوع گفته می شود مگر حیف این واژه که بر شاشه به کار برده شود چون بسیار یک واژه ای مهم است. در پایان مشتقات شِنِستهَ و فهمیده می شود.
رینندگی: دافعی
رینشمند: دفیع
رینند و ریننداک: دفاع
رینندی و ریننداکی: دفاعی.
رینا: دافعة
رینایی: دافعة گی
رینامند: دفیعة
ریناک: دفاعة
ریناکی: دفاعة گی.
ریسته: مدفوع
ریستگی: مدفوعی.
ریسته ها و ریستگان: مدفوعین.
ریستا: مدفوعة
ریستایی: مدفوعة گی.
ریستایان: مدفوعات.
***
گردان یازشی یا تصمیمی: ( مضارع )
می رینم: دفع می شوم: دور می شوم: می دوم: جلوگیری می شوم: تیر می شوم: رفع می شوم: دفع می شوم.
می رینی.
می ریند.
می رینیم.
می رینید.
می رینند.
* این ریننده چه خوب می ریند: این ماشین چه خوب می ریند: این موتر چه خوب می دَوَد.
***
گردان گذشته:
ریستم.
ریستی.
ریست.
ریستیم.
ریستید.
ریستند.
آن ماشین تویوتا چه خوب میریست: آن ماشین تویوتا چه خوب میدوید.
*****
[ ریانیدن: ریانستن ] بدل ناقص: [ رانیدن : رانستن ] ( مص واد ) : [ دفع و دفوع ] ، [ تدفیع ] ، [ رجم: رجوم ] ، [ رفع: رفوع ]
۱ - دوانیدن. ۲ - دور کنیدن و کنانیدن. ۳ - جلوگیری کنیدن و کنانیدن. ۴ - رد کنیدن و کنانیدن، تیر کنیدن و کنانیدن، ۵ - رفع کردن. ۶ - پس زدن. به ریدن و ریستن واداشتن.
٧ - گردانیدن: ( تَرَجُّم ) .
۸ - [ نُوْرِیْدَن: نُوْشْتَن. ترجمه کردن ]
یادداشت:
کابذر یا مصدر واداری هم جانشین مصدر معتدی است. در حالت یک کُنستگی یا یک مفعوله معتدی است مگر در حالت دو کُنستگی و بیشتر واداری یا سببی است. مگر از عربی هم لازمی و هم معتدی است و سببی اش؛ تدفیع، ترجیم، ترفیع اند.
[ ریان: ریانست: ریانسته. کاستگی: ریَّاست و رِیَّاسته. ] بدل ناقص: [ ران، راند، رانده ]. ( کُنانِست ها ) .
ریان ( کُنِست: فعل )
ریانش: ( کُنِستنام: اسم فعل )
ریانیشن: ( کابذرنام : اسم مصدر )
ریان: ران: دوان
ریانند: رانند: دوانند: دفعان: رجمان.
ریاننداک: دفعان: رجمان. ( رینا و ریننده کننده ) آنکه بسیار می ریانند یا می دواند.
ریاننده: راننده: دواننده: دافع، راجم، رافع، ( مُتَرَجِم )
ریانندگان: رانندگان: دوانندگان: دافعین، راجمین، رافعین، مترجمین.
ریانندگی: رانندگی: دافعی، راجمی، رافعی.
ریانشمند: رانشمند: دوانشمند: دفیع: رجیم.
ریانشمندی: رانشمندی: دفعیی: رحیمی.
ریانا: دوانا: دافعة، راجعة ( این بر معتدی است. ) . ( مُتَرجِمة . این بر سببی است. )
ریانایان: راجمات: مترچمات.
ریانایی: رانایی: دوانایی: مترجمة گی.
ریاناک: راناک: دفعانة، رجمانة.
ریاناکی:
ریانشامند: دفیعة: رجیمة.
ریانشمندی.
ریانسته: رانده: دوانده: مرجوم، مدفوع، مرفوع. ( معتدی ها. ) . || مترجم و . . . . . ( واداری ها یا سببی ها )
ریانستگی: راندگی، دواندگی، مرجومی، مدفوعی، مترجمی، گشتاندگی. و . . . . .
***
گردان یازشی:
رِیَّان:
می رِیَّانَمَش ( معتدی ) : می رانم اش.
سرت می ریانمش: ( واداری یا سببی )
می ریانی اش
می ریاند اش.
می ریانیم اش.
می ریانید اش.
می ریانند اش.
فردا می رِیَّآنم این ریننده را: فردا می دوانم این ماشین را: فردا می رانم این موتر را.
***
اهریمنِ رِیَّانِشمَندَر : شیطان الرجیم
اهریمنِ ریانشمند: شیطانِ رجیم.
شیطان رانده شده: ( نادرست )
رجیم یک ستا یا صفت است مگر نه اسم مفعول.
ریانیدن: ( درست )
راندن و رانیدن: ( نادرست )
***
گردان گذشته:
ریَّانستم: ( ریاستم ) اش: راندم اش.
ریانستی اش.
ریانست اش.
ریانستیم اش.
ریانستید اش.
ریانستند اش.
این گردان ها معتدی اند چون یک کننده یا فاعل دارند.
👇
سرت می ریانمش: ( این گردان سببی است ) چون دو کننده و یک کناننده دارد.
۱ - سرت: ( فاعل و مفعول یا کننده و کنسته )
۲ - اش: ( مفعول: کُنسته. )
۳ - ریاننده: ( سرفاعل: سرکننده: کناننده )
***
۱ - فردا این ریننده را می ریانم: فردا این ماشین یا موتر را می دوانم. ( گردان بر معتدی است ) .
۲ - فردا این ریننده را سرت می ریانم: فردا این ماشین را سرت می داونم. ( این گردان بر واداری یا سببی است ) .
ماشین نگو چون یک واژه ای بیگانه است پس: ( ریننده بگو! )
ماشین یک ریننده است و خودت یک ریاننده بر این مین ( یعنی ) یک راننده.
برای معنی مشتقات از معنی های مصدر گرفته می توانید.

یعنی دوری کردن
دفع کردن یعنی برگشت دادن
بُرونریزی،
دفع کردن = برون ریختن،
زدن یا مشت کردن در فوتبال
درو کردن. راندن
دَفع
این واژه اربیده واژهء پارسی : پَادآپَند است .
رَوَند دگرگشت ( تحول ) آن :
پادآپَند< پَداپَند< پَدافَند< دافَند< داف< دَف< دَفع
اگر بخاهیم به پارسی امروز از آن کارواژه بسازیم :
دَفیدَن ، دَفاندَن
...
[مشاهده متن کامل]

دَفَنده ، دَفه = دافع ، دافِعه
دَفیده = مَدفوع
دَفِش = دِفاع
دَفِشگَر = مدافع
دَفَندِگی ، دَفِشگَری = تدافع

من معنی دفع کردن به لاتین میخوندم توجه کردم دیدم مثل ما میگند و از انجایی که لاتین و زبان پارسی باستان یا همان دری جزء زبان های هندی اروپایی هستند برایم سوال پیش امده که آیا آنها این کلمه را از ما گرفتن
...
[مشاهده متن کامل]
یا ما از انها . defaecare به لاتین است و میشد دفع کردن ، توجه کنین به ابتدای کلمه dav یا همان دفع امده است .

این واژه آریایی است :
کی از معناهای واژه اوستایی *دو dav همانا راندن و پس زدن است که امروزه دف خوانده میشود و عرب آنرا دفع مینویسد. بدل شدن دو به دف ( دفع ) مانند بدل شدن هفده - هوده و فواره - ففاره است زیرا حرف v و f جانشین یکدیگر میشوند. چسباندن ع به آخر واژگان ایرانی روش آشنای عرب برای جعل واژه است مانند شیو - شیوع. ازینرو واژگان عربی دفاع و مدافع و تدافع از ریشه فرضی دفع ساخته شده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
وَم، پراس ( سنسکریت )
ویاژ ( سنسکریت: ویاس )
پیها ( سنسکریت: ویها )
اوژیس ( سنسکریت: اوچیس )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس