داور
/dAvar/
مترادف داور: حاکم، حکم، قاضی، میانجی، هیربد
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: آن که میان دو نفر به عدالت حکم کند، ( به مجاز ) خداوند، حَکَم، ( در حقوق ) قاضی، پادشاه، حاکم، از نامهای حضرت حق
برچسب ها: اسم، اسم با د، اسم پسر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
پس از دادگر داور رهنمون
بدان کو رهانید ما را ز خون.
فردوسی.
سیاوش چو آمد به آتش فرازهمی گفت با داور بی نیاز.
فردوسی.
بدین داوری پیش داور شویم بجائی که هر دو برابر شویم.
فردوسی.
دگر گفت چون پیش داور شوی همان بد که کشتی همان بدروی.
فردوسی.
پرستیدن داور افزون کنیدز دل کاوش دیو بیرون کنید.
فردوسی.
خدایگانرا اندر جهان دو حاجت بودهمیشه آن دو همی خواست ز ایزد داور.
فرخی.
نبست ایچ در داور بی نیازکز آن به دری پیش نگشاد باز.
اسدی.
دانی که چنین نه عدل باشدپس چون مقری به عدل داور.
ناصرخسرو.
این گوهر از جناب رسول اﷲپاکست و داورست خریدارش.
ناصرخسرو.
داور عدلی میان خلق خویش بی نیازی از کجا و از کدام.
ناصرخسرو.
وین دشمنان ویران همی خواهند کرد این منظرش اندر بلا و رنج تا هرگز ندارد داورش.
ناصرخسرو.
زهد شما و فسق ما چون همه حکم داورست داورتان خدای بس این همه چیست داوری.
خاقانی.
تا عالمش دریافته پیران سر افسر یافته هم شرح داور یافته هم ملک داور داشته.
خاقانی.
ز خسف این قران ما را چه بیم است که دارا دادگر داور رحیم است.
نظامی.
تا تو عالم باشی و عادل قضانامناسب چون دهد داور سزا.
مولوی.
خبر داد پیغمبر از حال مردکه داور گناهان وی عفو کرد.
سعدی.
امین باید از داور اندیشه ناک نه از رفع دیوان و زجر و هلاک.
سعدی
ز مستبکران دلاور مترس از آن کو نترسد ز داور بترس.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
حاکم، حکم، قاضی، میان دونفرحکم کردن
( صفت ) ۱ - آنکه میان مردم حکم وفصل دعوی کند انصاف دهنده قاضی . حکم اختصاصی . یا داور مشترک . حکم مشترک . ۲ - پادشاه و حکم عادل . ۳ - خدای تعالی حاکم .
یا زمین داور
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. قاضی.
۳. (ورزش ) کسی که بر اجرای درست قوانین بازی نظارت دارد.
۴. کسی که میان نیک و بد حکم کند.
۵. حاکم.
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه عمومی
داوری ورزشی عبارت است از کنترل یک مسابقه ورزشی از سوی یک یا چند داور که کار قضاوت و نظارت بر اجرای قوانین یک مسابقه را به عهده دارد.
این واژه در اصل دادْوَر بوده که دال میانی در زمان پاک شده. [ ۱]
در بازی فوتبال داور فردی است که بر روند اجرای قوانین فوتبال نظارت می کند و می تواند با افراد خاطی بر اساس قوانین بازی فوتبال برخورد کند. علاوه بر داور وسط دو کمک داور نیز او را در این راه یاری می کنند.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفاین واژه در اصل دادْوَر بوده که دال میانی در زمان پاک شده. [ ۱]
در بازی فوتبال داور فردی است که بر روند اجرای قوانین فوتبال نظارت می کند و می تواند با افراد خاطی بر اساس قوانین بازی فوتبال برخورد کند. علاوه بر داور وسط دو کمک داور نیز او را در این راه یاری می کنند.
wiki: داور
دانشنامه آزاد فارسی
مترادف ها
داور، داور مسابقات
داور، حکم، قاضی، مصدق، منصف
داور، منصف، میانجی
داور، عضو هیئت منصفه
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
داور دادآور. داوور. دور.
داور در پارسی میانه به شیوه دادور بوده است. می توانیم بگوییم:
دادور=داد ور
ور در اینجا برابر پناه است.
دادور=داد ور
ور در اینجا برابر پناه است.
عجب 🧐پس داور اسم پسره. . . نمیدونستم. . .
واژه داور
معادل ابجد 211
تعداد حروف 4
تلفظ dāvar
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) ‹دادور›
مختصات ( وَ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی dAvar
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
واژگان مترادف و متضاد
واژه داور از ریشه ی دادور پارسی است
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه دادور
معادل ابجد 215
تعداد حروف 5
تلفظ dādvar
ترکیب ( اسم، صفت ) [پهلوی: dātowar] [قدیمی]
مختصات ( وَ ) ( ص مر. )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی معین
معادل ابجد 211
تعداد حروف 4
تلفظ dāvar
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) ‹دادور›
مختصات ( وَ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی dAvar
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
واژگان مترادف و متضاد
واژه داور از ریشه ی دادور پارسی است
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه دادور
معادل ابجد 215
تعداد حروف 5
تلفظ dādvar
ترکیب ( اسم، صفت ) [پهلوی: dātowar] [قدیمی]
مختصات ( وَ ) ( ص مر. )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی معین
قضاوت کننده
حاکم، حکم، قاضی، میانجی، هیربد
داور:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " داور" می نویسد : ( ( داور در پهلوی در ریخت داتور dātwar بکار می رفته است . از نام های آفریدگار هست که ریخت کوتاه شده ی " دادور " می باشد . به معنی مرد داد و قانون ، ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( نشستند سالی، چنین سوگوار؛
پیام آمد از داور کردگار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 246. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " داور" می نویسد : ( ( داور در پهلوی در ریخت داتور dātwar بکار می رفته است . از نام های آفریدگار هست که ریخت کوتاه شده ی " دادور " می باشد . به معنی مرد داد و قانون ، ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( نشستند سالی، چنین سوگوار؛
پیام آمد از داور کردگار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 246. )
احتمالا واژگان زیر بوده بمرور زمان و برای راحتی تلفظ به صورت داور درآمده است:
داد گر=دادگر
یا
داد ور=داور
داد گر=دادگر
یا
داد ور=داور